نقد نمایش نامه ملودی بارانی نوشته اکبر رادی
نمایشنامه”ملودی شهر بارانی” نوشته اکبر رادی ارتباط تنگاتنگی با فرم موسیقیایی سمفونی دارد تا جایی که شاید بتوان کل ساختار نمایش را نوعی سمفونی نوشتاری و برای خواندن دانست.
حسین شاکری:
”زندگی شبیه چاهی تاریک است، هر چه طولانی در درون آن را بنگری ستارگانی با درخشش بیشتر به شما چشمک میزنند ”
”برامس”
پاییز مه گرفتهی سال1325، رشت. یک سال پس از جنگ جهانی دوم است و رشت مه گرفته را، در نمای دور، میتوان ماکتی مینیاتوری از مناسبات جهانی برشمرد. با پیروزی جبهه متحدین، جهان هر چند زخم خورده و افسرده و خسته و پشت خمیده از جنگی فراگیر، در چالش میان تفکرات و نظریات برندگان نهایی است. از سویی گسترش ایدههای مارکسیستی و کمونسیتی، حرکت طبقهی کارگر به سوی طبقهی برتر و مبارزه با ملاکین و سرمایه داران که شوروی آن روزگاران با فتح آلمان و ایجاد جبههی شرق علیه غرب در گسترش آن سردمدار بود تاثیری شگرف بر طبقات پایین اجتماعی گذاشت؛ و رشت ما با توجه به هجوم همسایه شمالی نه تنها از این قائده مستثنی نبود، بلکه شاید بیش از هر نقطه از ایران این تفکرات در آن رواج داشت. از دیگر سو، علی رغم متحد بودن غرب با شرق در نبرد با آلمان نازی، جبههی دیگری در تقابل نگاه مارکسیستی ایجاد کرده بود که شکلی کاریکاتور گونه از آن، به دلیل ورود انگلیس و آمریکا از جنوب ایران، مورد استقبال کسانی قرار گرفت که با شیوع اعتراضات طبقه رعیت، جایگاه و منزلت خود رادر خطر میدیدند و رشت را شاید بتوان نقطهی مرزی و خط مقدم تلاقی و تقابل این تفکر قلمداد کرد.
شاید بگویند که چنین نکاتی چه مربوط به نمایشنامه ملودی شهربارانی؟ حال آن که تاکید بر این نمای دور به قصد القای فضای خانهی آهنگ و شخصیتهای آن به خوانندهی هوشمند ترسیم شده است که خلاف معمول نیز شاید نباشد.
نمای نزدیک
اتاق نشیمن در طبقهی دوم خانهی یک خانوادهی متمول آن زمان دکور اتاق حکایت و چیدمان قاب عکسهای روی دیوار که تصاویری از خاندان جناب آهنگ است، در تقابل با تعاریف محیط پیرامونی، حیاط و شکل ساختمان حکایت از پراکندگی فرهنگی دارد که در میان فرم سنتی ثرومتندان، اشراف و دنیای سرمایهداری غرب معلق است. و گویای خانوادهای است که با تحصیلات بالا و پذیرش نگاه اشرافی غربی هم گام با حفظ سنتهای فرهنگی و خانوادگی. آقای آهنگ، بزرگ خانواده در گذشته و مهیارخان از فرهنگ برگشته در ذهن خود به سخنان تصویر پدر در قاب گوش میدهد
فضای اتاق به خوبی گویای تضادهایی است که در طی نمایش بین شخصیتهایی که به تناوب وارد و خارج میشوند وجود دارد. بازگشت به عقب حرکت روبه جلو پذیرش بی چون و چرای سرنوشت و یا مبارزه برای ثبات تغییر.
برخی شخصیتهای نمایش هر کدام ، نمادی از یک تفکر محسوب میشوند و برخی دیگر تنها نشان از قربانی شدن در مقابل هر تفکر را دارند
.
حضرت آهنگ که به تازگی در گذشته، گاه و بی گاه از قاب تصویر به سانسبک رئالیسم جادویی به حرکت در میاید و با تک مضرابهای خود در این ملودی گویا ذهن پریشان مهیار خان از فرهنگ برگشته را به خواننده نشان میدهد.
ذهنی که پس از هفت سال دوری از خانه و کاشانه اکنون بازگشته و با تغییراتی غریب و تصمیمهایی ناهمگون مواجه است. پدر فوت کرده، فضای شهر با فضای زمان کودکی او بسیار نا آشنا جلوه میکند، هم بازیهای دوران کودکی بزرگ شدهاند سخنانی روشنفکرانه میگویند و.....
آفاق، ما در خانواده زنی است که جلوهگر شخصیتی اشرافی و قاجار گونه است که هم چنان در فضای امر و نهیهای آمرانه سیر میکند و هر چند که به ظاهر با تغییرات پیرامونی همگام است، اما هم چنان به یاد دوران طلایی اقتدار در پی بازیافت خانم جان بودن است. حضور آفاق و نوع نگاه او به خانوادهی خود و خانوادهی مسلمخان که بیشتر حکم گماشتهی خانوادهی آهنگ را داشت کمک بسیاری است در درک تفاوتهای به وجود آمده که توسط گیلان، ماری، بهمن و سیروس بروز میدهند و اما بهمن، بازرس محترم استانداری حضور کاریکاتور گونهی سرمایهداری غربی به همراه اشرافیگری مدرن را به نمایش میگذارد که به عنوان یک کارمند دولتی در شمایل سربازی برای مقابله با تفکر مارکسیستی مساوات رعایا با ثروتمندان در رشت ـ که بیش از این از آن به عنوان میدان نبرد دو تفکر غرب و شرق در ایران نام بردیم ـ کار میکند. بهمن از یک منظر در تفکر به آفاق نزدیکتر است، هر چند نیت او با آفاق یکی نیست. او در کشاکش چالشهای کلامی با سیروس اصرار بر تخلیه خانهای دارد که طبق و وصیت جناب آهنگ متعلق به مهیار است. تنها این چالش بی منطق و دخالت در امری نامربوط را به دو نکتهی نهان میتوان مربوط دانست. نخست همان نبرد بین دو تفکر شرق و غرب و دوم که در بخشی از نمایش با اتلاق عنوان قابیل به او به ذهن متبادر میکند، رقابتی پنهان است با مهیار در رسیدن به گیلان. او از طرفی خواستار ماندن مهیار در رشت است و با استفاده از عدالت محوری مهیار در عین بی منطقی رفتاری سخنان منطقی میگوید این ”لوزان آدمهای بزرگ زیاد دارد، اما رشت خیر” و عدالت در این است که مهیار با ماندن خود، توازن را در حضور نخبگان با غرب برقرار کند.
از طرفی دیگر میداند که مهیار رقیب سختی برای رسیدن او به گیلان است. از این رو به دلیل تفکرات آقا منشانه و اشرافی در پی تصاحب معشوق به زور است با تهدید و تحت فشار گذاشتن.
و اما ماری، خواهر مهیار و بهمن که از نظر شخصیتی به مهیار بسیار شبیه است با این تفاوت که او تکلیف خود را میداند و فارق از تضادهای متفکرانه اطرافیان در تصمیم ازدواج با سیروس، پسر خدمتکار سابق خانواده آهنگ راسخ است. سیروس، از نظر تفکری در تقابل با بهمن قرار میگیرد و نمادی است از سرباز خط مقدم نظریات مارکسیستی، از همین روست که بیشترین درگیری در طی نمایشنامه را او با بهمن دارد.
مسلم، پدر سیروس و گیلان و میر سکینه، خدمتکار خانواده آهنگ که اکنون دیگر به دلیل کهولت سن کارایی ندارد را میتوان جزء قربانیان مبارزه بین تفکرات نسلهای جوان دانست. آن دو سرنوشت پذیرند و در این دوران کهولت و پیری تنها نظارهگر جنگی به ظاهر ابدی بین خانواده خود که از خدمتکاری و رعیتی، اکنون جزء طبقهای نوخاسته محسوب میشود و در حفظ جایگاه خود با تفکرات خان مابانه در تلاش است. با خانواده آهنگ که همچنان بر رفتار زورمدارانه برای تصاحب آن چه میخواهند، مصر. در این میان گیلان شخصیتی خاص و محوری ایفا میکند هرچند داستان نمایشنامه بر محور مهیار، تفکرات او و درگیری میان ماندن و رفتن دور میزند، اما گیلان نقطه کلیدی است بر تلاقی آدمها برای پرداختن به ویژگیهای شخصیتی گیلان به تنهایی شاید یادداشتی دیگر باید نوشت، اما ذکر چند نکته کلیدی میتواند کمک شایانی به درک آن داشته باشد.
رادی در آغاز نمایشنامه عبارتی دارد که میگوید:«یک ترانه، برای ماردم گیلان، آن سبزه روی مه آلود» که تشبیهی می تواند باشد بر سرزمین گیلان که در عین حال چهره شخصیت گیلان را نیز در ذهن مجسم میکند. دوگانگی این عبارت در شخصیت گیلان نیز بروز میابد. گیلان از یک رو نمادی است از سرزمین مادری نویسنده که به پاخاسته در فضای آن دوران برای حفظ و احیای سرزمین جدید و به دور از بیعدالتیها. سرزمینی که تفکرات گوناگون بورژوازی و مارکسیستی در چالش با یکدیگر در تلاش برای تصاحب آن هستند. اما او بی توجه به تمامی آنان که تنها برای منافع حزبی و شخصی خود میجنگند، تنها در فکر کمک به کودکانی است که قرار است آینده ساز آن باشند. از طرف دیگر او دختری از خانواده رعایا که با همدلی مهیار عدالت پیشه توانسته همچون ماری، دختر ارباب، معلم شود و فاصله بین آنان از میان برود. او با بهمن درگیر است زیرا تفکرات زورمدارانه و بورژوازی او را در تداوم شیوههای ارباب مدارانه میداند و در این راه برای حفظ جایگاه جدید خانواده خود نه تنها میجنگد بلکه برای کودکانی که قربانی این تفکرات هستند دل میسوزاند و از سوی دیگر نه تنها به دلیل حس و علاقهای که از کودکی به مهیار عدالت خواه داشته است به او گرایش خاصی دارد، بلکه به دلیل نوع تفکری مشابه و اعتقاد بر این که مهیار میتواند کمک بسیاری به گیلان(هم سرزمین و و هم شخصیت) برای رسیدن به اهداف خود داشته باشد در تلاش برای ماندن او است تا شاید با ازدواج این دو عرصه جدیدی در عظمت گیلان ایجاد شود.
سمفونی رادی
نمایشنامه”ملودی شهر بارانی” نوشته اکبر رادی ارتباط تنگاتنگی با فرم موسیقیایی سمفونی دارد تا جایی که شاید بتوان کل ساختار نمایش را نوعی سمفونی نوشتاری و برای خواندن دانست.
این ارتباط موسیقیایی هم در ظاهر ساختار و هم در نوع ترکیببندی به طور مشخص مشهود است. نخست این که نام نمایشنامه شامل واژهای موسیقیایی است که ذهن را به کنکاش بیشتری برای یافتن فرم موسیقیایی هدایت میکند. عبارت نخست نمایشنامه”یک ترانه برای” نیز میتواند حکایتگر پیروی نویسنده از فرمهای موسیقیایی، مخصوصاً سمفونی برای استخوان بندی اصلی نمایشنامه باشد.
سمفونی در یک نگاه کلی 4 بخش دارد که بخش نخست آن شاد و سرزنده اما فراشخصی، بخش دوم آن تند و یا ملایم، بخش سوم حالات مختلف و بخش چهارم آن محکم و سر حال و مشخص است.
نمایشنامه رادی نیز از چهار بخش تشکیل شده است. بخش نخست آن با نام”بوی باران لطیف است”، دومین القای فضایی افسرده و مهآلود پاییزی، با ورود مهیار و شادمانی اهالی خانه همراه است و درست هم چون بخش نخست یک سمفونی بر شخصیت و موضوعی خاص تکیه نمیکند و شکل فراشخصی خود را حفظ میکند.
بخش دوم با نام”شبهای گیلان” که آغاز میزبانی خانواده آهنگ و مهمانی خانواده مسلم است، فضایی ملایم و آرام دارد. در این فصل به غیر از آن که با شب(شبهای گیلان)، مخصوصاً شبهای شهری هم چون رشت در سال 1325 به دور از هیاهو و سر و صدا و با آرامش بخشی فضای سکوت شبانه همراه است، بلکه، در نیمه نخست آن نیز گفتارها دوستانه و تنها برمدار ابراز عقیدههایی شخصی پیرامون موضوعات روز میگردد که به تدریج در پایان به بحثهایی داغتر و مسائل خصوصیتر و ریتمی تندتر می گراید که باعث نوعی ارتباط ریتمیک این بخش با بخش بعدی است که حالات مختلف را نمایان میسازد و دارای ریتم بسیار بالا، همراه با درگیرهای خشن است.
این بخش که با نام”این همه وحشی” شناخته میشود از منظر حسی دقیقاً با بخش سوم یک سمفونی همخوانی دارد و در نهایت بخش چهارم است با نام”تا صبح آبی”. در این بخش ریتم خشن و تند بخش سوم به ارامی رو به سرحالی و شادابی میگراید و دقیقاً همانند یک سمفونی، با همان شادی و امیدواری بخش نخست پایان مییابد با این تفاوت که در این بخش شخصیت کاملاً مشخص و واضح هستند. بهمن از میدان بدر میشود، مهیار میماند و با گیلان قرار است تا اهداف مشترک خود را دنبال کنند. سروس و ماری نیز به سرانجام خواسته خود یعنی ازدواج میرسند و با نگاهی کلی میتوان دید که اختلاف سطحها و اختلاف عقاید به کنار میرود و به یکدستی میرسد که شاید پایانی برای یک داستان و آغازی برای یک جامعه آرمانی و ایدهآل باشد.
از دیگر نکاتی که نمایشنامه”ملودی شهر بارانی” را به فرم موسیقیایی نزدیک میکند به اختصار میتوان به کاربرد سکوت توسط ساز اصلی نمایش یعنی مهیار اشاره کرد. در موسیقی، سکوت شنوندگان را وامیدارد تا متوجه تمام سر و صداهای محیط یا صداهایی شوند که شاید خود در ذهن پدید میآورند یا به تعبیری خود شنوندگان هستند که آن قطعه را میآفرینند. در جای جای بخشهای نمایشنامه خواننده، در عین حالی که میداند موضوع مهیار یک موضوع محوری است اما با نبود دیالوگی از او روبرو میشود، یا به تعبیری دیگر در عین حال که مهیار در اتاق حضور دارد و نظارهگر جریانات است، اما سخنی از او نمیخوانیم و همین امر باعث میشود تا خواننده هوشمند ما متوجه تمامی سر و صداهایی محیط میشود و یا قطعه مربوط به مهیار را در ذهن ـ شاید ـ بسازد.
با این وجود دیالوگهای محدودی از مهیار در برخی جاهای نمایش وجود دارد که میتوان به تعبیر رنگ صوتی، یعنی کیفیتی که صداها را از همه متمایز میکند و یا با سخن قویتر ـ در موسیقی اجرای قویتر یک صدا ـ نسبت به صداهای دیگر آن را موکد سازد و حضور مهیار را برای خواننده مهمتر جلوهگر سازد. با نگاهی کلی تر به مجموع کل نمایشنامه میتوان تعبیر دیگری نیز از فرم موسیقیایی این اثر داشت. در یک نگاه کلی تمامی ملودیهای آشنا پیرامون یک صدای مرکزی ساخته و پرداخته شدهاند. دیگر صداهای ملودی به سمت این صدای مرکزی گرایش دارند و این که ملودی اغلب با صدای مرکزی پایان مییابد. در ملودی شهر بارانی نیز صرف نظر از کاربرد واژه ملودی در نام نمایشنامه، میتوان صدای مرکزی را به نوعی صدای مرحوم آهنگ و تفکرات عدالت خواهانه مهیار و گیلان دانست که تمامی صداهای آشنا پیرامون آن صدای مرکزی، یعنی عدالت، ساخته و پرداخته میشوند و همان گونه که در موسیقی ملودی با صدای مرکزی پایان مییابد، نمایشنامه نیز با ایجاد امید به ظهور همان عدالت پایان مییابد.
برامس، رادی
نکته دیگر نمایشنامه که میتواند کلیدی باشد برای عبور از روساخت و رسیدن به ژرف ساخت اثر، تکرار ابراز علاقه مهیار و اعلام این علاقه در گیلان نسبت به برامس، آهنگساز شهیر پایان قرن نوزدهم است. در خصوص زندگی و دوران برامس سخنها بسیار است، اما آن چه در این جا برای درک بیشتر نمایشنامه به کار می آید. این نکات است که نخست برامس خود فردی روستایی بود و سادگی و سخت کوشی روستایی را همیشه حفظ کرد و هیچ گاه دچار آفت اشراف زدگی زمان خود نشد، ویژگی کارهای برامس که 4 سمفونی دارد. به نقل از شاهین فرهت در این است که او درد و رنج بشری را دستمایه تصنیفهای خود قرار میداد و اکثراً مخصوصاً در سه سمفونی نخست خود، کار را با افسردگی و نگرانی و درد و رنج آغاز میکرد اما در پایان با امید و شادمانی سمفونی را به پایان میبرد و این نکات دقیقاً همانی است که در”ملودی شهر بارانی” کاملاً به چشم میخورد.
نمایشنامه در فضایی مه گرفته و افسرده که بیشتر به خاطر مرگ مرحوم آهنگ و در کل به خاطر فضای آکنده از ناامیدی و درد و رنج دوران پس از جنگ جهانی دوم آغاز میشود، در طول نمایش در کشاکش بحثهایی که اکثراً درباره همان درد و رنجهاست، مخصوصاً در سخنانی که مهیار میگوید، در تضاد با سخنانی که سیروس و بهمن میگویند که شاید ظاهراً یکی باشد اما با نیات مختلف بیان میشود ادامه مییابد و در پایان با امید به رسیدن به عدالت و ماندن مهیار پایان مییابد.
نشریه گاردین در شماره 17 مارس 2000 طی مقالهای درباره برامس مینویسد که شکل کار برامس محتوا را محدود نمیکند بلکه در تقابل با آن منجر به رهایی محتوا میشود. در”ملودی شهر بارانی” نیز در پایان میتوان این تشابه را نشان داد که همچون کارهای برامس، ساختار کار رادی نه به کار در بند کشیدن بلکه در تقابل آن به رهایی هر آن چه در نمایشنامه میخواهد بگوید میانجامد.
Shakeri@isna.ir