گفتوگو با حسین احمدینسب کارگردان نمایش”زن مستقل یا مرد و غرورش”
این متن متعلق به دهه ۶۰ در آمریکاست. این گروه مسائل روز را به تصویر میکشیدند مانند اعتصاب تاکسیرانها و یا کارگران فلان کارخانه و ...
نیلوفر رستمی:
اشاره:
حسین احمدینسب، فعالیت تئاتری خود را از میناب آغاز کرد و پس از آن در سال 58 به تهران آمد و در اداره تئاتر فعالیتش را ادامه داد. وی نمایشهای”زار”، ”گندم درو در فصل جنگ”، ”غم غریب غربت”، ”باد سرخ”، ”در پوست شیر”،”چهار صندوق”،”عاقبت قلم فرسایی”،”روز بخیر کشیش” و...
وی در حال حاضر پس از سالها دوری از صحنه، نمایش”زن مستقل یا مرد و غرورش” را در خانه نمایش روی صحنه دارد.
شما سالها از تئاتر دور بودهاید؟ چرا؟ چطور شد که پس این سالها دوباره خواستید نمایشی را به اجرا ببرید؟
خب، من در این سالها نقاشی میکردم و دغدغههای تئاتریم را روی بوم میآوردم، البته دو سال پیش متنی را با عنوان”باد ما را خواهد برد” که دیدگاهی نو از زار را ارائه میداد به هیئت بازخوانی جشنواره ارائه دادم که تصویب نشد. داستان بر اساس یادداشتهای یک دانشجوی تئاتر که برای تحقیق زار به جنوب رفته است و در نهایت میمیرد، شکل میگیرد. ما حتی یک ماه روی این متن کار کردیم و تقریباً نیمه آماده بود اما خب تصویب نشد. یک کار هم چند سال قبل به نام”افسانه سری را” را در جشنواره اجرا کردم اما به دلایلی با اجرای صحنه آن موافقت نکردم.
در نمایشهای قبلیتان شما از بازیگران حرفهای و صاحب نام استفاده میکردید اما این بار بازیگرانتان از غیر حرفهایها و حتی آماتور تشکیل شده، چرا این بار به سراغ بازیگران حرفهای نرفتید و با بازیگران غیر حرفهای مجموعهتان را بستهاید؟
من همیشه بازیگرانم آمیختهای از حرفهایها و آماتورها هستند. مثلاً در نمایش” غم غریب غربت “من بازیگر حرفهای مانند شجاعزاده را داشتم که در کارهای بیضایی اکثرا نقش اول را داشته است اما درآن نمایش نقشی ده دقیقهای را بازی میکرد و در کنارش رویا نونهالی بود که برای اولین بار روی صحنه میآمد. البته این را هم باید اشاره کرد که در میان بازگیران حرفهای هم با بد و خوب زیاد داریم.
قبول، اما در کارهای قبلیتان به قول خودتان مجموعهای از بازیگران حرفهای و اماتوری با هم بودند اما در نمایش فعلی بیشتر بازیگران غیرحرفهای و اماتور انتخاب شدهاند.
من قبل از آنکه به حرفهای شدن مجموعه فکر کنم، مسائل پشت صحنه برایم مهم است.در یکماه اجرا، شاید فقط سه شب آن برایم جذاب باشد اما در زمان تمرین چون میتوانم تمرینها را قطع کنم و بازی را آن طور که میخواهم از بازیگر بگیرم برایم بسیار دلچسبتر است. چون میتوانم تمرینها را قطع کنم و بازی را آن طور که میخواهم از بازیگر بگیرم. من بسیار پایبند جمله ماکسیم گورگی به استانیسلاوسکی هستم که میگوید:«من سپاسگذارم که تو در تئاتر روسیه ارتشی منظم ایجاد کردهای. و همین طور از حرف نیما که میگوید:«در بینظمی هم نظمی باید وجود داشته باشد.» به نظرم با بازیگران غیر حرفهای که هنوز بازی برایشان کلیشهای نشده است، می توان راحتتر کار کرد. گاهی اوقات از این حیث کار کردن با گروه غیر حرفهای را بیشتر دوست دارم.
من این طور از حرفهای شما استنباط میکنم که به خاطر بعضی از مشکلات بازیگران حرفهای مانند کلیشهای شدن، با تصمیم قبلی از بازیگران غیر حرفهای استفاده کردید، درست است؟
بله، ما به وضوح این را در کارها میبینیم، انگار بازیگران با سابقه و صاحب نام شهامت این را ندارند که گارد خود را باز کنند و مانند کودک دوباره چیز تازه ای خلق کنند. گاهی اوقات حتی دیده شده که آنها بیشتر از کارگردان در تمرینها اعمال نفوذ میکنند که این به نظر خطرناک میآید، البته این درباره همه بازیگران حرفهای صدق نمیکند.
متن”زن مستقل یا مرد و غرورش” در چه سالی نوشته شده است؟
این متن متعلق به دهه 60 در آمریکاست. این گروه مسائل روز را به تصویر میکشیدند مانند اعتصاب تاکسیرانها و یا کارگران فلان کارخانه و ... البته نمایشهایشان همه خیابانی بوده که من با حذف و اضافاتی برای صحنه آمادهاش کردم. نمایشهای خیابانی آنها در زمان خود کارهای موفقی بوده است، تماشاگران را در آخر آن قدر به هیجان میآورده که شعار میدادند یا حتی همین نمایش به تظاهر خیابانی کشیده شده است.
متن به نظرم متنی پرهیجان، تند و متعلق به جنبشهای اولیه فمنیستی است و همان طور که خودتان گفتید آن قدر هیجانی بوده که بعد ازاجرایش در خیابان تظاهرات میشده یا به شعاردادن ختم میشده است، میخواهم بدانم به نظر شما این متن با این ویژگیها چقدر قابلیت اجرایی در زمان فعلی را دارد؟ما مسائل فمنیستی از این قبیل را پشت سر گذاشتیم.
نمیدانم، ببینید مثلاً درباره عدالت اجتماعی حرف زدن همیشه لازم است، البته من اصراری در دفاع از این متن ندارم و انتخابش هم خیلی آگاهانه نبوده. من خودم اگر اعتراف به شکست کنم، ابایی ندارم و از این حیث از خود راضیام. دوباره تاکید میکنم که تاکیدی به ضروری بودن اجرای این متن ندارم شاید ریتم، فضا و رنگاش برایم جالب بود.
من جواب سوالم را نگرفتم، ببینید این نمایش با آن ویژگیهایی که گفتم به نظر میرسد که از زمان مطرح کردنش گذشته و دیگر دغدغه زمان ما نیست به خصوص این که این نمایش در تئاترشهر یا تالار وحدت به اجرا نمیرود، از نمایشهای خانه نمایش اکثراً خود تئاتریها استقبال میکنند که آنها هم مسائل مطرح شده در متن مدتها برایشان حل شده است، میخواهم ضرورت انتخاب این متن را بپرسم.
ببینید من فکر کردم اگر بتوان شوری را ایجاد کرد، کافیست یا توازن رنگی را نشان بدهم یا هر چیز دیگر. البته اینها همه حرفهایی نیست که باید در تئاتر زده شود.
من هنوز جوابم را نگرفتم، این متن را براساس چه دلایلی انتخاب کردید؟ چیزهایی که شما گفتید بیشتر مربوط به اجرا بود.
ببینید من فکر میکردم در این کار خیلی پرواز میکنم که البته این طور نشد، تئاتر مثل هنرهای دیگر نیست با بازیگران، صحنه، نور، لباس و عناصر دیگر معنا پیدا میکند. هماهنگی بین این عناصر با توجه به اوضاع تئاتر امروز بسیار کار سختی است. خودتان میدانید نمایشهایی که در خانه نمایش برگزار میشود با آنها قراردادی از سوی مرکز بسته نمیشود بنابراین دلسردی خواهناخواه در میان بازیگران، حتی غیر حرفهایها هم ایجاد میکند. من اوایل بازیگرانم را مرتب تغییر میدادم تا به دلخواهام برسم اما بعد به این نتیجه رسیدم که یک رویاست. حالا فکر میکنم اگر چیزهایی که میخواستم و در ذهنم وجود داشت در صحنه تحقق مییافت، اتفاق بهتری میافتد یعنی بهتر بگویم باید میافتد. من نسبت به خودم بسیار مستبد هستم.یک روز جمله خوبی منیرو روانیپور از صادق چوبک نقل کرد ، چوبک به او گفته بود به خودت رحم نکن، این قدر بنویس و پاره کن تا بشوی نویسنده. تئاتر گروهی همدل و همراه میخواهد که شبانه روز با هم کار کنند. مرتب با هم همفکری داشته باشند. میدانید من گروهی داشتم که سالها پیش با آنها کار میکردم که حالا جزء حرفهایها و ستارهها شدهاند که شاید حتی به سلامم هم جواب ندهند. آخر این جا همه بعد از مدتی فکر میکنند که از اول بازیگر خوب بودهاند. خب نتیجه این که در نمایش من هم تفکر همه بازیگرها یک کاسه نشد.
از انتخاب متن خوب گرفته تا انتخاب بقیه چیزها همگی مهم است مثلاً شاید یک نمایشنامه انتخاب من نباشد، یک عبارت یا یک جمله یا طرح را در گروه مطرح کنم اما گروه تئاتری باید بتواند از آن اجرای کامل به روی صحنه بیاورد. پیکاسو جمله قشنگی دارد: بعضیها یک کله کوچک را به خورشید تبدیل میکنند و بعضیها خورشید را به کله کوچکی تبدیل می کنند، مثلاً نبود مترجم در تمرینها و یا نبودن بد و بستانهای میان بازیگران و عوامل صحنهای دیگر.
تصمیم به اجرای این نمایش را کی گرفتید؟
من متن دیگری را برای کار کردن مد نظر داشتم که درباره زار بودکه نیازمند تمرینهای طولانی مدت بود. اما شما بگویید با توجه به مسائل تئاتر امروز آیا گروهی پیدا میشود که مدت زیادی تمرین سخت داشته باشد، مثلاً چند ساعت دست زدن یا راه رفتن زن جنوبی را تمرین کند و یا مطالعه داشته باشد بر روی خلقیات جنوبیها؟! تئاتر ما مجالی برای این کارها ندارد. مشکل اساسی قرارداد بستن است؛ با توجه به این موضوع خیلی از بایدها اتفاق نمیافتد.
چه زمانی این متن را خوانده بودید و کی تصمیم به اجرایش گرفتید؟
من وقتی متوجه شدم که نمیتوانم نمایش مورد نظرم را به روی صحنه بیاورم، به سرعت این نمایش را خواندم و به سرعت کار کردم. خب، گاهی اوقات در تئاتر مرتکب جنایت میشویم!
نمایش شما نگاهی کاملاً فمینستی دارد و یک جنبش زنانه را مطرح میکند، چقدر مسائل زنان جز دغدغه کار حرفهایتان است؟
بدون اینکه خودم زیاد اعتقاد داشته باشم این اتفاق می افتد اما باز هم فاصلههای در جهان است که من را آزار میدهد، مانند فاصلهها و ممنوعیتهای که در حق زن در جهان اعمال میشود. بله، مسائل زنان هم به نوعی دغدغه من است.