گزارشی از جلسه نقد تئاتر ایران
در بحث انگیزهها ما به شدت دچار مشکل هستیم و اساساً یک دیدگاه راهبردی و کلان نسبت به توسعه تئاتر در کشور وجود ندارد. از زمانی که تئاتر به شکل غربیاش وارد کشور شد، ما الگوهایی را از تئاتر غربی استخراج کردیم و تئاتر کشور را بر مبنای همین الگوها استوار کردیم. این مساله همین طور پیش آمد و ما هیچ گاه فرصت بازنگری در این الگوها را نداشتیم. نه توانستیم نکات مثبت آن الگو را حفظ کنیم و نکات منفیاش را دور بریزیم و نه توانستیم یک الگوی بومی با هویت دینی و ملی خودمان برای تئاتر طراحی کنیم
احمدرضا حجارزاده:
جلسه نقد تئاتر ایران، سه شنبه 12 مهردر سینما تک موسسه فرهنگی هنری صبا با شرکت برخی از اساتید حوزه تئاتر برگزار شد. در این جلسه دو ساعته که با حضور جمعی از خبرنگاران رسانههای گروهی و شبکههای خبری، برگزار شد، آقایان دکتر محمود عزیزی، دکتر مجید سرسنگی و دکتر فرشید ابراهیمیان به ایراد سخن و ارائه نقطه نظرات خود در باب تئاتر پرداختند. سخنان دکتر عزیزی درباره تاریخچهای خلاصه از سرگذشت تئاتر کشور در سالهای دور، آغازگر برنامه بود. وی که علاوه بر سخنران، در سمت مجری این نشست نیز فعالیت داشت با اشاره به شکل گیری گروههای تئاتری دولتی در دهه سی، توضیحاتش را این گونه به سمع و نظر حاضران در جلسه رساند:«بعد از کودتای 1332 ما شاهد شکل گیری نوعی تمنای دولتی برای حمایت از تئاتری هستیم که باید ضوابط آن پذیرفته میشد. وزارت فرهنگ وقت، اطلاعیهای صادر میکند مبنی بر این که اگر کسانی ضوابط دولتی را بپذیرند با تمایل خود میتوانند از امکانات دولتی استفاده کنند تا گروههای خود را راهاندازی کنند و اولین گروههای وابسته به دولت در همان عصر ایجاد شد از جمله گروه آقایان داود رشیدی، علی نصیریان، جعفر والی و ... این در حقیقت هسته اولیه حمایت دولت از تولید تئاتر بود.»
پس از مقدمه ی نسبتاً طولانی دکتر عزیزی، آن چه به عنوان هدف از این نشست فرهنگی عنوان شد، ارزیابی کلی و آسیب شناسی تئاتر مطرح شد و این که طی بیست و شش، هفت سال اخیر، تئاتر در کجای جریان فرهنگی کشور قرار گرفته و آیا اصلاً لازم هست یک تشکل صنفی تشکیل داده شود یا خیر. مجری جلسه با ترسیم منظر عمومی جایگاهی که سبب تولید تئاتر در کشور شد به رویدادهای دهه 40، شکل گیری تعداد محدودی سالنهای تئاتر و بررسی و تحلیل جریانات تئاتری در آن برهه از تاریخ نیز پرداخت : «از سال 41 که کلنگ تالار سنگلج زده شد و به وسیله مازاد مصالح تالار وحدت و زمینی که از سوی یک خیرخواه اهدا شده بود این تالار ساخته شد، سه سال طول کشید که اداره تئاتر فعالیت خود را از آن جا شروع کرد. یعنی از سال 43 هسته تولید تئاتر با تمنای تئاتر ملی در آن جا پدید آمد. اگر چه آن زمان گروههایی بودند مثل گروه خانم مهین اسکویی یا بعدتر گروه بیژن مفید که به شکل مستقل و بیارتباط با دولت هرازگاهی تولیدات تئاتری داشتند. اما در واقع در دل همان تشکیلات ـ که فکر میکنم با آقای ژانتی آغاز شد ـ تمنا بر حمایت از تئاتر ملی بود، حمایت از تئاتری که متعلق به این جامعه است. تا سالهای دوری ما در سنگلج شاهد تئاترهای غیر ایرانی نبودیم و بسیاری از عزیزانی که امروز در کنار ما و چهرههای شاخص و ارزنده تئاتر کشور هستند بخشی از تاریخ فعالیتهای تئاتری خود را آن جا پدید آوردند که این شکل از تئاتر هیچ ارتباطی از نظر ماهوی و ساختاری با تئاتر رسمی دولت که در تالار اداره تئاتر آماده و در تالار سنگلج مصرف میشد، نداشت. پس از انقلاب اسلامی، بسیاری از نهادها شکل گرفتند که تا حد ممکن تبدیل به یک نهاد بسیار ارزشمند شدند و سهمی از فعالیتهای اجتماعی را به خود اختصاص دادند. اما در کنار این نهادها، به عنوان ارثیه تئاتر، فقط اداره تئاتر باقی ماند که این اداره(آن زمان) منفعل است و تمام فعالیتهایش به حد صفر رسیده. البته تا یک سال پس از انقلاب هم چیزی در حدود یازده میلیون و هفتصد هزار تومان بودجه مستقل اداره تئاتر بوده که این مبلغ بعدتر به مرکز هنرهای نمایشی منتقل میشود و رفته رفته نابود میشود و در نهایت یک اداره تئاتر میماند و یک رئیس که قرار است آن جا فعالیت تئاتری بکند!»
دکتر عزیزی در ادامه اظهاراتش میافزاید:«برخی افراد شروع میکنند به فعالیت تا مرکز هنرهای نمایشی به تعریف جدیدی میرسد. خب یک سینمای نوپایی وجود داشت که نیازمند متخصص بود. از طرف دیگر 8 سال دفاع مقدس هم بود. در آن شرایط، سینما بخشی از نیازهای اقتصادی، فرهنگی و هنری جامعه را به واسطه نیروهای تئاتری جبران کرد. نیروهای تهیه کننده آن سینما همه از بچههایی بودند که اکثراً از فرهیختگان و هنرمندان خانواده بزرگ تئاتر به حساب میآمدند. انجمن نمایش در آن مقطع جز و سزوارترین بخش فعالیت تاریخ معاصر ما بود. چون یکی از اهدافش این بود که نیروهای متخصص وامانده و بی سرپناه را جمع کرده و از امکانات هنری آنها استفاده کند. میخواست مقداری به نیروهای موجود رسمی اداره تئاتر کمک کند و یک جریان تئاتری راه بیندازد.»
وی سخنان خود را با اشاره به متفکرین و جریانات سیاسی اجتماعی هر کشور این گونه پی گرفت:«همه جای دنیا وقتی انقلابی روی میدهد در عرصههای مختلف، متفکرین و جریانات سیاسی اجتماعی آن بخش مشغول فعالیت میشوند و برنامههایی را که از قبل داشتند ارائه میکنند. به عنوان نمونه در ارزیابی کشوری مثل فرانسه، هنگامی که تئاتر دولتی، تئاتر رمانتیک و تئاتر اشرافی در آن فعالیت میکند، آدمی چون”امیل زولا” شروع به مبارزه میکند. او اعتقاد دارد هیچ تئاتری که با یک نام و یک واژه کارش را شروع کند، پاسخگوی این جامعه مدرن نیست؛ در حال حاضر یک تئاتر موجود نیست بلکه تئاترهای مختلفی وجود دارد. زولا اشاره میکند به این که اگر از شما پرسیدند تئاترتان چیست؟ بگوئید من هنوز تئاتر خودم را پیدا نکردهام! هم اکنون ما هم در چنین شرایطی قرار گرفتهایم.»
دکتر عزیزی سخنان خود را با طرح این پرسش که”چگونه با شروع انقلاب جریانی تحت جریان تئاتر یا سینما یا موسیقی یا ادبیات و ... اتفاق نیفتاده و یا اگر افتاده چرا تا به حال زیرش خط کشی و مشخص نشده” به پایان رساند و ادامه جلسه را به عهده دکتر ابراهیمیان نهاد. جلسه نقد تئاتر ایران متاسفانه برخلاف آن چه در آغاز برنامه بررسی آسیب شناسی تئاتر عنوان شد، از همان ابتدا به بیراهه و حاشیه رفت و سخنرانان جلسه به کنکاش در تاریخ کهن تئاتر در کشور پرداختند. گویی حاضران در این برنامه قرار بود علل ناکامی امروز تئاتر در جامعه کنونی را برگردان پیشینیان بیندازند و آن دلایل را در گذشتههای این هنر وارداتی بیابند. تنها سخنران این جلسه که بی حاشیه روی و سرک کشیدن در تاریخ تئاتر، به صورت مستقیم به نقد و طرح مسائل و مشکلات تئاتر امروز پرداخت، دکتر سرسنگی بود که نظرات خود را به ترتیب اهمیت و به شکل تیتروار تشریح کرد و توانست این گونه مهمترین کمبودها و دلایل و اما اندکی تئاتر را در عرصه فعلی، برجسته و آشکار سازد .
پدیده تئاتر
دکتر ابراهیمیان که دومین سخنران جلسه بود، گفتههای خویش را با وارداتی قلمداد کردن تئاتر آغاز کرد:«روشنفکرانی که در اواخر دوره قاجار برای تحصیل به فرنگ رفته بودند با این پدیده برخورد کردند و ضمن تحصیل به آن پرداختند و پس از بازگشت به وطن آن را معرفی کردند. اما از همان آغاز کار ، دچار یک خبط شدند و آن این که، پدیده تئاتر را که پدیدهای خاص و آنتوپولوژیک است با سابقه 2500 سالهاش بیآنکه اصلاح کنند و یا از صافی وجود تئوریکشان عبور دهند(کاری که در واقع ژاپن کرد) بدون کمترین برنامهریزی در جامعه ایرانی مطرح کردند. از همین رو، تئاتر از همان ابتدا نتوانست با مردم ارتباط برقرار کند. چون از اساس و پایه، به لحاظ ساختار، ساختمان، شخصیت و زبان بیگانه بود با جامعه ایرانی. در حقیقت در آغاز قرن تئاتر به نوعی مبین اندیشههای سیاسی دوران مشروطه شد و قصد داشت از طریق روشنفکران به آن(مشروطه) کمک کند. پس از آن هم تا سال 32 همچنان سیاسی باقی ماند. بعد از مشروطه، تئاتر در روشن سازی اندیشه مردم و تبیین اندیشههای آزادیخواهانه نقش بسزایی ایفا کرد به ویژه در قشر روشنفکر. در اصل تئاتر تحت تاثیر اندیشههای انقلابی کشور شوراها قرار گرفت. یعنی خیلی زود گروهی در جامعه پدید آمدند که قصد استفاده از تئاتر برای ترویج اندیشه شورایی و مبارزه مردم برای رهایی از زور سیستمهای توتالیته یا مستبد در مملکت را داشتند. به همین دلیل بود که تئاتر مخاطب عام پیدا نکرد و مهجور باقی ماند و این مهجوریت تا امروز ادامه پیدا کرده است. هیچ تئاتری نتوانسته است دامنه فعالیت خود را از حد روشنفکران و تئاتریها فراتر ببرد و مردم را جلب و جذب خودش کند. مهمترین اشکال همین عدم برنامهریزی برای انطباق این پدیده غربی با جامعه معاصر است. برای این که این پدیده از آغاز تا امروز در ذات خویش مبتنی بر دیالکتیک است. یعنی از زمان ارسطو و سقراط تا امروز که با دیالکتیک هِگِلی عجین میشود و از قرن هجدهم و نوزدهم به بعد و کمی جلوتر در قرن بیستم از آن دیالکتیک خاص خودش برخوردار است. اگر چه از دیالکتیک هگلی کم میشود اما همچنان تابع موازین علت و معلولی و عِلّی است.»
در ادامه دکتر ابراهیمیان تئاتر(و نه نمایش) را بر دو پایه استوار دانست:«اول پایه فلسفه است و دیگر پایه دموکراسی برای بیان این فلسفه. تئاتر ما هرگز به سمت شناخت اندیشههای فلسفی نمایشی که اجرا میکند نرفته است. یعنی ما نمایشی را اجرا میکنیم بدون این که پس زمینههای فلسفی آن را بشناسیم، به ویژه در تئاتر مدرن. ما در این کشور نمایشهای زیادی اجرا کردیم که مبتنی هستند بر دوره گذر از نئوکلاسیسیم به مقاطع دیگر. اما هیچ گاه متوجه نشدیم نگاه نئوکلاسیکی چیست؟! نگاه نئوکلاسیکی در آغاز مبتنی بر جامعه دکارتی و بعدتر اندیشههای کانتی و مفهوم یکپارچگی آن است و همین مفهوم سبب پیدایش وحدتها میشود، مثل وحدت کنش، وحدت مکان و زمان. اگر ما اندیشههای خاص نئوکلاسیسیم را نشناسیم هرگز قادر به اجرا یا نقد صحیح آثار نخواهیم بود. مفهومی که چندی بعد با تحول هگلی عجین میشود و رئالیسم را به وجود میآورد. یعنی دیالکتیک هگلی به عنوان بن مایه آثار رئالیستی و بازده اندیشههای علمی سبب پیدایی مکتب رئالیسم میشود. در اجرای این آثار نیز، ما حتی هرگز به سمت تحلیل این بن مایهها حرکت نکردیم و همه چیز در سطح ماند.»
یک جریان تئاتری
در ادامه نشست نقد تئاتر ایران دکتر عزیزی که به عنوان صاحب نظر و البته مجری برنامه، همکاران خویش را در پیشبرد اهداف و ارائه نظرات صحیح همراهی میکرد، گفت:«آن چه تحت عنوان تئاتر تولید شده به جهتی نرفته که منابع مخاطب در آن متجلی باشد و مخاطب برای دریافت هر چه بهتر و اصلاح رفتار اجتماعیاش به سوی این تئاترها حرکت کند. اصل موضوع در واقع شکافتن کاستیهای تئاتر کشورمان است و آن چه بیشتر اهمیت دارد، ارزیابی چگونگی عدم تولید یک جریان تئاتری است.»
دکتر سرسنگی بحث خود را با طرح یک پرسش آغاز کرد:«آیا تئاتر ما با عدم توفیق روبهرو بوده یا توفیق زیادی داشته؟» و گفتههایش را به این ترتیب ادامه داد که:«این پرسش، خیلی مبنای علمی و جواب صریحی ندارد. باید پذیرفت که اذهان عمومی اعم از هنرمندان، مخاطبان، نقادان رسانهها و منتقدان به یک اجماع نسبی رسیدهاند که تئاتر ما در شرایط معاصر با مشکلات جدی روبهروست. خب، انقلاب ما یک انقلاب فرهنگی بود و داعیه آن را داشت. در این انقلاب، توسعه فرهنگی به عنوان یک اصل مد نظر و توجه است. حال باید دید علل این عدم توفیق چه بوده؟»
پس از بیان جملات فوق بود که دکتر سرسنگی به تشریح مهمترین دلایل شکست فرهنگی در حوزه تئاتر پرداخت. وی گفت:«ما در مرحلهای هستیم که نیاز داریم تئاتر کشور را با یک جور مهندسی جدید دوبارهسازی کنیم و ببینیم در چه موقعیتی قرار گرفتهایم، نیازهایمان چیست و اهدافمان کدام است و برای رسیدن به آنها چه ملزوماتی مورد نیاز تئاتر کشور است که ما از آنها برخوردار نیستیم یا کم داریم.»
توسعه تئاتر
دکتر سرسنگی در پاسخ به سوالهای مطروحه خویش گفت:«در بحث انگیزهها ما به شدت دچار مشکل هستیم و اساساً یک دیدگاه راهبردی و کلان نسبت به توسعه تئاتر در کشور وجود ندارد. از زمانی که تئاتر به شکل غربیاش وارد کشور شد، ما الگوهایی را از تئاتر غربی استخراج کردیم و تئاتر کشور را بر مبنای همین الگوها استوار کردیم. این مساله همین طور پیش آمد و ما هیچ گاه فرصت بازنگری در این الگوها را نداشتیم. نه توانستیم نکات مثبت آن الگو را حفظ کنیم و نکات منفیاش را دور بریزیم و نه توانستیم یک الگوی بومی با هویت دینی و ملی خودمان برای تئاتر طراحی کنیم.» سرسنگی یکی دیگر از مشکلات مهم تئاتر را بحث منزلت تئاتر عنوان کرد:” تئاتر ما هم به لحاظ اداری و هم به لحاظ اجتماعی دچار فقدان منزلت است. در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که ظاهراً باید متولی اصلی توسعه تئاتر کشور باشد ما با این مسأله مواجهایم که تئاتر در تشکیلات جدید، در حد یک اداره کل محدود شده. در زمانی که سینما به عنوان هنری برخاسته از هنرهای نمایشی شناخته میشود، در حد یک معاونت و سازمان ارشاد جایگاهش را حفظ کرده اما جایگاه سازمان تئاتر ما در کشور فقط یک اداره کل است. در مبحث آموزش تئاتر نیز با مشکلات جدی روبهروئیم. آن هنرمندی که قرار است در محیط حرفهای به کار تئاتر بپردازد، دست پرورده محیط آموزشی و دانشگاهی است که ساختار آموزشیاش، بسیار فرسوده و کهنه است. این ساختار نیازمند اصلاح و بازنگری جدی است. در کنار آموزش، ما مشکل پژوهش در تئاتر را هم داریم. در تمام حوزهها و بخصوص در حوزه علوم انسانی و هنر، تولید علم محققین در کشور، رقمی معادل صفر است!! بسیاری از تصمیم گیریهای ما فارغ از احساس نیاز به اتکای به پژوهشهای بنیادی و کاربردی تئاتر است. برای نمونه همه ما شاهد برگزاری جشنوارههای مختلف تئاتر بودهایم، به ویژه جشنواره تئاتر فجر. ما هر سال جشنواره فجر را با مدلی متفاوت از سال قبل برگزار میکنیم؛ یک سال منطقهای یا استانیاش میکنیم، سال دیگر سراسریاش میکنیم، سال بعد مسابقه و جایزه میگذاریم و در سال دیگر مسابقه را حذف میکنیم و... کدامیک از این تصمیمات بر اساس یک پژوهش تئاتری صورت میگیرد؟ چقدر علمی است؟ تا آن هنگام که تصمیمگیریهای کلان تئاتر کشور بر مبنای سلایق فردی و تجارب فردی و تجارب شخصی باشد و خود را فارغ و بی نیاز از اتکا به پژوهشهای علمی و آکادمیک بداند، این سردرگمی باقی خواهد بود. از سویی دیگر تعامل بین دانشگاه و محیطهای حرفهای ما ضعیف است. “
سرسنگی در بخشی از سخنان خویش با افتخار به اینکه خود سالها از خانواده مطبوعات بوده و در حوزه تئاتر قلمفرسایی میکرده است، ضمن تشکر و قدر دانی از جمع خبرنگاران حاضر در جلسه، نقش رسانهها را در ارتقای جایگاه تئاتر مهم ارزیابی کرد و گفت:” در این سالها رسانهها رسانههای گروهی توجهشان به تئاتر خیلی بیشتر از قبل شده. ما این توجه باید به نکات کلان تئاتر کشور معطوف شود. ما در حال حاضر محتاجیم که رسانههای ما روشنگرانه و با دیدی باز نکات کلان حیاتی و راهبردی تئاتر را نشانه بروند. چون امروز باید راجع به مسائل عمقیتری بحث کرد. “
تئاتری مبحث دیگری بود که دکتر سرسنگی در خلال نقطه نظرات خویش بدانها اشاره داشت:” مدل تئاتری که ما الان در مملکت داریم، مدلی است متمدن و حکومت محور. ما چندان به این سمت نرفتیم که گروههای غیر دولتی تئاتر را مورد حمایت قرار دهیم. در موضوعات مختلف NGOهایی شروع به فعالیت کردهاند و اقدامات خوبی هم صورت دادهاند. اما در حوزه تئاتر، متأسفانه ما اعتماد نکردیم به تشکیل این NGOها و سپردن جریان تئاتر به بخش غیر دولتی. نگاه ما، نگاهی حکومت محور است و این نگاه متمرکز گرایانه تا زمانی که در تئاتر کشور وجود داشته باشد، ما خودمان را از این سرمایه وسیعی که در بخشهای غیر دولتی موجود است، محروم کردهایم. “
سرسنگی که خود کارش را از شهرستانی دور افتاده شروع کرده و برخاسته از تئاتر شهرستانی است، در خصوص تئاتر شهرستانها ابراز داشت:” روزگاری در این ممکلت تئاتر شهرستانها و استانها، پشتوانه تئاتر کشور بودند. بسیاری از هنرمندان صاحب نام امروز ما، کسانیاند که از شهرستان رشد کردهاند و میتوانند به عنوان هنرمندان یا مدیران تئاتر مطرح شوند. در این سالها، ما همه چیز را در تئاتر تهران خلاصه کردیم و این یک خطر جدی برای تئاتر کشور است. تئاتر امروز ما دارد پشتوانه غنی تئاتر شهرستان را از دست میدهد. بسیاری از هنرمندان خوب شهرستانی ترجیح میدهند زندگی خود را واگذار کنند و با شرایط بسیار نامساعد به تهران هجرت کنند چرا که احساس میکنند هر آن چه در حوزه تئاتر کشور اتفاق میافتد در تهران است. صحنههای تئاتر شهرستان، صحنههایی خالی است. کارهایی که آن جا اجرا میشود، کارهایی بیهویت است.» پایان بخشِ نظرات دکتر سرسنگی به جریان ادبیات نمایشی اختصاص داشت:«تئاتر ما، یک تئاتر متن محور است و تئاتر متن محور محتاج زمینه و بستر ادبیات نمایشی غنی است. ما در حوزه ادبیات نمایشی و پرورش نمایشنامه نویسان بزرگ که بتوانند جایگزین نسل قبل شوند و الگویی برای نسل آینده باشند، توفیق چندانی نداشتهایم.»