در حال بارگذاری ...
...

با ادوارد آلبى، نمایشنامه نویس آمریکایى

چهار دهه نمایشنامه نویسى براى او سه جایزه پولیتزر را به خاطر نمایش هاى « تعادل خوشایند» (۱۹۶۶) « چشم انداز دریا » (۱۹۷۴) و « سه زن قد بلند » (۱۹۹۱) به ارمغان آورده است. همچنین آکادمى آمریکایى هنر در سال ۱۹۸۰ به او مدال طلا اعطا کرد. دریافت نشان ملى هنر در سال ۱۹۹۶ نیز از دیگر افتخارات اوست

ایریش فنگر
ترجمه: مجتبى پورمحسن
مرور زمان اگرچه ادوارد آلبى، نمایشنامه نویسى که سه جایزه پولیتزر برده را پخته تر کرده است اما تغییرى در نگاه او به وضعیت بشر ایجاد نکرده است.
او از سال ۱۹۵۸ که نمایش تک پرده اى اش با عنوان «داستان باغ وحش» که به ناامیدى در خیابان هاى شهر مى پرداخت براى نخستین بار به روى صحنه رفت به نقد اخلاق سنتى پرداخته است.
این روند در دیگر نمایش هاى تک پرده اى او یعنى «رویاى آمریکایى» و « جعبه شن» نیز ادامه یافت. در این دو نمایش زندگى اعضاى دو خانواده متعلق به طبقه متوسط که به تخلیه روانى کابوس هاى زندگى شان مى پردازند تصویر شده است.
در سال ۱۹۶۱ با اولین اجراى نمایش « چه کسى از ویرجینیا وولف مى ترسد» آلبى به چهره اى شناخته شده تبدیل شد و براى او جایزه تونى را به ارمغان آورد.
ادوارد پس از آن به نوشتن نمایش هایى که باعث سردرگمى مخاطبان مى شود ادامه داد.« روسپى یا سیلویا کیست؟ » یکى از نمایش هاى آلبى که اخیراً در برادوى به روى صحنه رفته، واکنش هاى متفاوتى را در بین مخاطبان برانگیخته است. یک دسته با شیاطین نمایش آلبى احساس همدردى مى کنند و دسته اى دیگر اعتقاد دارند که او مرزها را بیش از حد دور برده است.
آلبى مى گوید: سیلویا کیست؟ درباره اتفاقاتى است که براى خانواده اى موفق رخ مى دهد. اتفاقاتى که از برخورد قایق با صخره ها نیز سهمگین تر است. نمایش، بحرانى را مى آفریند که من حتى مطمئن نیستم آنها از آن جان سالم به در ببرند. هرگز نمى دانم. به آخر نمایش « چه کسى از ویرجینیا وولف مى ترسد» دقت کنید. آیا مارتا و جورج (شخصیت هاى اصلى نمایش) مى توانند به زندگى شان سروسامان بدهند ؟ من نمى دانم. شما چطور؟
داستان مرد متاهلى است که عاشق یک روسپى به نام سیلویا مى شود. ورسیون ارائه شده از سوى آلبى براى گره هاى احساسى خانوادگى و رفتار بهترین دوست شوهر، چشم انداز نه چندان خوشایندى از جامعه اى را مطرح مى کند که وقتى مورد تهدید قرار مى گیرد، به سوى غرایز بدوى تغییر جهت مى دهد.« روسپى » به مشکلات ازدواجى مى پردازد که از دریچه خیانت در « چه کسى از ویرجینیا وولف مى ترسد؟» مطرح شده بود اما در اینجا کشمکشى جنسیتى بین زوج درگیر را همچون یک بازى سطحى بررسى مى کند.
دیگر نمایش جدید آلبى « مستاجر» درباره مجسمه ساز مشهور لوییس نولسن است که در سیگنچر تیاتر آف برادوى به روى صحنه رفته است. اجراى این نمایش مدتى به خاطر بیمارى آنه بنکرافت، بازیگر نقش اصلى به تعویق افتاده بود. اما حالا خانم بنکرافت، سلامتى اش را بازیافته و مى تواند به ایفاى نقش بپردازد.
« مستاجر» زندگى یک شخصیت واقعى را به تصویر مى کشد. این نمایش براى آلبى نوعى تغییر جهت محسوب مى شود اما او نولسن را به خوبى مى شناسد.
آلبى در گفت و گویى تلفنى از نیویورک مى گوید : ما دوستان خوبى بودیم. بیشتر شناختمش، بیشتر درباره اش مطالعه کردم. جریان نوشتن این نمایش به زمانى برمى گردد که برایم جالب بود بدانم هنرمندانى که آثار بزرگى خلق مى کنند چطور شخصیت خودشان را مى سازند.
نولسن که در کیف اوکراین به دنیا آمده بود در شش سالگى همراه با خانواده اش به راکلند مهاجرت کرد. آلبى مى گوید: او به جایى رفت که هیچکس او و یهودى ها را دوست نداشت .در نیویورک به ازدواجى تن داد که نتیجه اش بچه اى ناخواسته بود. نولسن از آن زندگى برید و بیست و هفت سال در انزوا و فقر زندگى کرد و کوشید راهى براى بیان احساساتش بیابد. سرانجام منفذى پیدا کرد و این شخصیت ها را خلق کرد و به شهرت رسید.
شهرت ادوارد آلبى در ابتدا به او شخصیتى خشک داده بود. خودش مى گوید: مثل یک بچه خجالتى بودم. تا اینکه یاد گرفتم به سئوالات پاسخ بدهم و در مصاحبه ها شرکت کنم. اغلب صدایم مى گرفت چون کمرو بودم. بنابراین به آدمى بداخلاق شهرت یافتم.
چهار دهه نمایشنامه نویسى براى او سه جایزه پولیتزر را به خاطر نمایش هاى « تعادل خوشایند» (۱۹۶۶) « چشم انداز دریا » (۱۹۷۴) و « سه زن قد بلند » (۱۹۹۱) به ارمغان آورده است. همچنین آکادمى آمریکایى هنر در سال ۱۹۸۰ به او مدال طلا اعطا کرد. دریافت نشان ملى هنر در سال ۱۹۹۶ نیز از دیگر افتخارات اوست.
پس از اجراهاى اخیر در نیویورک، آلبى به تگزاس برگشت تا سمینارى درباره نمایشنامه نویسى را برگزار کند. کارى که در چهارده سال گذشته بدون وقفه انجام شده است. کار بعدى او دو نمایش است که در خانه تابستانى اش در جزیره لانگ در مونتاک بازبینى نهایى اش را انجام خواهد داد.
« نمایش لورکا » کارى است درباره فدریکو گارسیا لورکا، نمایشنامه نویس مشهور اسپانیایى که فصل آینده نمایش داده مى شود. آلبى در این باره مى گوید : خیلى درباره گارسیا لورکا که کارش را بسیار دوست دارم فکر کرده ام. به دلایل کشته شدن او در آغاز جنگ داخلى اسپانیا هم فکر کرده ام. او روشنفکر، چپ گرا و آشوبگر بود. در عین حال همجنس خواه هم بود. اینها دلایل کافى براى کشتن کسى در آنچنان جامعه اى است. به نظرم مشابهت هایى بین آنچه براى لورکا اتفاق افتاد و بعضى اتفاقاتى که در کشور ما رخ مى دهد وجود دارد.
او در پاسخ به سئوالى درباره کارهاى دیگرش مى گوید: هنوز خیلى زود است که درباره شان حرف بزنم.
او اضافه مى کند : در نمایش خواه ناخواه تنش وجود دارد. اگر در نمایش آدم ها بدون مشکل دور هم بنشینند و با هم خوش باشند مطمئناً نمایش جدى و موفق نخواهد بود. من به گره زدن روبان ها در پایان نمایش اعتقادى ندارم .به نظرم نمایش باید از این پتانسیل برخوردار باشد که پس از آنکه تماشاگران سالن نمایش را ترک مى کنند باز هم در ذهنشان باقى بماند.