در حال بارگذاری ...
...

‌نگاهی‌ به‌ جهان‌ نمایش‌ راینر ورنر فاسبیندر

در اواسط‌ دهه‌ی‌ شصت‌ وقتی‌ تاتر برتولت‌ برشت‌ بر صحنه‌های‌ نمایش‌ آلمان‌ چیره‌ شده‌ بود و مکس‌ فریش، برشت‌ را متهم‌ کرد که‌ همچون‌ یک‌ نمایشنامه‌ نویس‌ کلاسیک‌ شده‌ دیگر کارایی‌اش‌ را از دست‌ داده، نمایشنانه‌ نویس‌ جوانی‌ به‌ نام‌ راینر ورنر فاسبیندر که‌ دغدغه‌ی‌ تغییرات‌ اجتماعی‌ را داشت‌ مورد استقبال‌ جامعه‌ قرار گرفت‌ والبته‌ راه‌ برشت‌ را ادامه‌ داد.

‌مجتبی‌ پورمحسن‌
در اواسط‌ دهه‌ی‌ شصت‌ وقتی‌ تاتر برتولت‌ برشت‌ بر صحنه‌های‌ نمایش‌ آلمان‌ چیره‌ شده‌ بود و مکس‌ فریش، برشت‌ را متهم‌ کرد که‌ همچون‌ یک‌ نمایشنامه‌ نویس‌ کلاسیک‌ شده‌ دیگر کارایی‌اش‌ را از دست‌ داده، نمایشنانه‌ نویس‌ جوانی‌ به‌ نام‌ راینر ورنر فاسبیندر که‌ دغدغه‌ی‌ تغییرات‌ اجتماعی‌ را داشت‌ مورد استقبال‌ جامعه‌ قرار گرفت‌ والبته‌ راه‌ برشت‌ را ادامه‌ داد.
فاسبیندر در 31 ماه‌ می‌سال‌ 1946 در شهر کوچکی‌ در ایالت‌ باواریای‌ آلمان‌ به‌ دنیا آمد. او سالهای‌ اول‌ زندگی‌اش‌ را در تنهایی‌ گذراند. پدرش‌ پزشک‌ و مادرش‌ مترجم‌ بود. والدین‌ او در سال‌ 1951 از هم‌ جدا شدند و پس‌ از آن‌ راینر ارتباط‌ کمی‌ با پدرش‌ داشت. مادر فاسبیندر از هفت‌ سالگی‌ او را به‌ سینما می‌فرستاد تا بتواند به‌ کارهای‌ ترجمه‌اش‌ بپردازد. راینر بعدها اعتراف‌ کرد که‌ در این‌ سالها هر روز به‌ سینما می‌رفت. او به‌ مدارس‌ خصوصی‌ و عمومی‌ در آگسبورگ‌ مونیخ‌ رفت‌ اما پیش‌ از اینکه‌ درسش‌ را به‌ پایان‌ ببرد در سال‌ 1964 وارد مدرسه‌ خصوصی‌ نمایش‌ شد.
در تابستان‌ 1967 فاسبیندر به‌ اکشن‌ تیاتر پیوست. دو ماه‌ بعد دستیار کارگردان‌ تاتر شد. گروه‌ نمایش‌ اکشن‌ تیاتر نام‌ فعالیت‌های‌ خود را از تاتر به‌ “ضد تاتر” تغییر دادند. آنها در سالهای‌ 1968 و 1969 تعداد زیادی‌ نمایش‌ بحث‌انگیز و از نظر سیاسی‌ رادیکال‌ را به‌ روی‌ صحنه‌ بردند. فعالیت‌های‌ فاسبیندر در تاترحلقه‌ی‌ پیوند دهنده‌ی‌ او با سینما بودند. رانیر در سال‌ 1965 در برلین‌ فیلم‌ ثبت‌ نام‌ کرد اما در امتحان‌ ورودی‌ ناکام‌ ماند. در همین‌ سال‌ او اولین‌ فیلمش‌ - فیلم‌ کوتاه‌ ده‌ دقیقه‌ای‌ با نام‌ “ولگرد شهری” را ساخت. او در دوره‌ی‌ فعالیتش‌ در ضد تاتر ده‌ فیلم‌ را کارگردانی‌ کردکه‌ از آن‌ جمله‌ می‌توان‌ به‌ “عشق‌ سردتر از مرگ‌ است” و “دلال‌ محبت” اشاره‌ کرد که‌ این‌ دومی‌ اقتباسی‌ سینمایی‌ از نمایشنامه‌ای‌ به‌ همین‌ نام‌ نوشته‌ی‌ خود او بود. فیلمهای‌ فاسبیندر تحت‌ تاثیر ژان‌ لوک‌ گدار و ژان‌ ماری‌ استراب‌ و نظریه‌های‌ برتولت‌ برشت‌ ساده‌ و مینی‌ مالیستی‌ بودند و مورد توجه‌ منتقدین‌ واقع‌ شدند. او همیشه‌ از بازیگران‌ وعوامل‌ گروه‌ ضد تاتر در فیلمهایش‌ استفاده‌ می‌کرد به‌ همین‌ دلیل‌ فیلمهای‌ او معمولا با کمترین‌ هزینه‌ و با استفاده‌ از سوبسید ناچیز دولتی‌ ساخته‌ می‌شد.
فاسبیندر یکی‌ از مشهورترین‌ فیلمسازان‌ آلمانی‌ است. او یکی‌ از فیلمسازان‌ برجسته‌ی‌ نسل‌ پس‌ از جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ است‌ که‌ سینمای‌ نوی‌ آلمان‌ را شکل‌ دادند. راینر ورنر فاسبیندر بین‌ سالهای‌ 1969 تا 1982 چهل‌ و یک‌ فیلم‌ ساخت‌ و علاوه‌ بر کارگردانی، فیلمنامه‌ نویسی‌ و تدوین‌ و تهیه‌ اکثر فیلمهایش‌ را نیز برعهده‌ داشت. او در طول‌ عمر کوتاهش‌ 14 نمایشنامه‌ نوشت‌ و نام‌ خود را به‌ عنوان‌ یکی‌ از بهترین‌ نمایشنامه‌ نویسان‌ آلمانی‌ مطرح‌ کرد.
بسیاری‌ از منتقدین‌ اعتقاد دارندکه‌ موفقیت‌ فاسبیندر در عالم‌ سینما تا حد زیادی‌ تحت‌ تاثیر تجربه‌های‌ او در زمینه‌ی‌ تاتر است.
یکی‌ از بهترین‌ فیلمهای‌ فاسبیندر - دلال‌ محبت‌ - اقتباسی‌ از یک‌ نمایشنامه‌ است. نمایشنامه‌ای‌ که‌ به‌ دلیل‌ نوآوری‌هایش‌ در آلمان‌ بسیار مورد توجه‌ قرار گرفت. “دلال‌ محبت” عبارتی‌ است‌ که‌ افراد کوچه‌ و بازار ایالت‌ باواریا از آن‌ برای‌ خطاب‌ قرار دادن‌ “کارگر خارجی” استفاده‌ می‌کنند.
در نمایش‌ “دلال‌ محبت” که‌ فاسبیندر آن‌ را به‌ ماری‌ لوتیزه‌ فلدیسر، نمایشنامه‌ نویس‌ آلمانی‌ تقدیم‌ کرده‌ است‌ گروهی‌ از جوانان‌ آلمانی‌ در یکی‌ از شهرهای‌ باواریا با یک‌ کارگر خارجی‌ مواجه‌ می‌شوند که‌ برای‌ کار به‌ آنجا آمده‌ است. “هلگا”، “ماریا”، “اینگرید”، “پاول”، “اریش”، “فرانتس” و “گوندا” جوانانی‌ هستند که‌ در فضایی‌ رقت‌ بار با یکدیگر مشغولند. آنها با همدیگر می‌نوشند و به‌ هم‌ عشق‌ می‌ورزند و از هم‌ متنفر می‌شوند. همه‌ی‌ اینها البته‌ به‌ مثابه‌ی‌ پرده‌ای‌ بر وضعیت‌ نابسامان‌ اجتماعی‌ است‌ که‌ در آن‌ گرفتار شده‌اند. مشکلات‌ اقتصادی‌ ناشی‌ از پوست‌ اندازی‌ کشور آلمان‌ در سالهای‌ پس‌ از جنگ‌ جهانی‌ - برای‌ ترسیم‌ آلمانی‌ نوین‌ - نظام‌ سرمایه‌ داری‌ را چنان‌ بر اجتماع‌ تحمیل‌ کرده‌ که‌ نسل‌ جدید جوانان‌ آلمانی‌ را در شرایطی‌ بغرنج‌ گرفتار کرده‌ است. در نظام‌ مبتنی‌ بر سودی‌ که‌ اقتصاد کشور را تحت‌ تاثیر قرار داده، فقط‌ نیروی‌ کار ارزان‌ برای‌ تولید بیشتر با کمترین‌ هزینه‌ واجد ارزش‌ است. جوانان‌ آلمانی‌ نمایش‌ “دلال‌ محبت”، در گیر و دار زندگی‌ اجباری‌ در این‌ وضعیت، با کارگری‌ خارجی‌ مواجه‌ می‌شوند که‌ برای‌ کار به‌ کارخانه‌ی‌ الیزابت‌ آمده‌ است. وقتی‌ آنها از یورگوس، کارگر یونانی‌ متنفر می‌شوند که‌ می‌بینند او با دخترهای‌ جمع‌ ارتباط‌ عاشقانه‌ برقرار می‌کند. اریش‌ و فرانتس‌ و پاول‌ که‌ توانسته‌ بودند با بیکاری‌ کنار بیایند این‌ یکی‌ را دیگر تحمل‌ نمی‌کنند. الیزابت‌ صاحب‌ کارخانه‌ هم‌ ضمن‌ اینکه‌ فقط‌ به‌ هزینه‌ کمتر فکر می‌کند نیازهای‌ احساسی‌اش‌ را با یورگوس‌ بر طرف‌ می‌کند. در این‌ بین‌ خود یورگوس‌ نیز قربانی‌ نظام‌ سرمایه‌داری‌ حاکم‌ است‌ که‌ او را به‌ دامی‌ هدایت‌ می‌کند که‌ در نهایت‌ گرفتار خشم‌ گروهی از جوانان‌ آلمانی‌ می‌شود. او در اقتصاد سود محور آلمان‌ نقش‌ کالایی‌ را بازی‌ می‌کند که‌ با قیمتی‌ ارزان‌تر به‌ بازار ارایه‌ شده‌ است، ارایه‌ کار در دیالوگ‌های‌ بین‌ یورگوس‌ و دختران‌ آلمانی‌ نیز کورسویی‌ از آرامش‌ و رستگاری‌ مبهم‌ دیده‌ می‌شود که‌ ناامیدانه‌ در ساختار مضحک‌ گفت‌ و گوها محو می‌شود؛ همان‌ طور که‌ در روابط‌ آنها چنین‌ امیدی‌ وجود ندارد. فاسبیندر در ابتدای‌ نمایشنامه‌ی‌ “دلال‌ محبت” اشاره‌ کرده‌ که‌ قرار بود این‌ نمایش‌ به‌ مسایل‌ سال‌ خوردگان‌ بپردازد ولی‌ به‌ صورت‌ “ضد تاتر” اجرا گردید. در واقع‌ در “دلال‌ محبت” همه‌ی‌ شخصیت‌ها جوان‌ شده‌اند.
با این‌ توضیح‌ شاید “دلال‌ محبت” را بتوان‌ هجویه‌ای‌ بر مفهوم‌ قدرت‌ در آلمان‌ پس‌ از جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ دانست. جامعه‌ی‌ آلمانی‌ که‌ در اواخر دهه‌ی‌ سی‌ و اوایل‌ دهه‌ی‌ چهل‌ قرن‌ بیستم‌ قدرتی‌ نژاد پرستانه‌ را پذیرفته‌ بود در زمانی‌ که‌ نمایش‌ در آن‌ می‌گذرد (سال‌ 1966) و به‌ ضرورت‌ تغییر نظام‌ فکری‌ سیاسی‌ پذیرای‌ یک‌ خارجی‌ به‌ جای‌ یک‌ آلمانی‌ برای‌ در اختیار گرفتن‌ شغل‌ است. چرخش‌ سیاسی‌ و سرگشتگی‌های‌ نسل‌ جوان‌ پس‌ از جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ و سرخوردگی‌های‌ نسلی‌ که‌ جوانی‌ و میانسالی‌شان‌ را در جریان‌ جنگ‌ گذرانده‌انداز نگاه‌ هنرمندانه‌ فاسبیندر در این‌ نمایش، روایت‌ شده‌ است. با این‌ همه‌ “دلال‌ محبت” نمایشی‌ بدون‌ طرح‌ است‌ که‌ داستان‌ آن‌ در قالب‌ دیالوگ‌ شکل‌ می‌گیرد. اما این‌ ویژگی‌ مثبت‌ آثار فاسبیندر است.
“خون‌ در گلوی‌ گربه” یکی‌ دیگر از آثار برجسته‌ نمایشی‌ راینر ورنر فاسبیندر بر خلاف‌ “دلال‌ محبت”، نمایشی‌ سوررئالیستی‌ است. نمایش‌ “خون‌ در گلوی‌ گربه” ماجرای‌ دختری‌ است‌ با نام‌ فوئبه‌ اندیشه‌ی‌ زمان‌ که‌ از کره‌ای‌ ناشناخته‌ به‌ زمین‌ می‌آید تا با روابط‌ بین‌ انسانها آشنایی‌ پیدا کند. در صحنه‌ی‌ ابتدایی‌ نمایش‌ پلیس‌ با فوئبه‌ رو به‌ رو می‌شود.
پلیس‌ بی‌خبراز هستی‌ فوئبه‌ همچون‌ موجودی‌ زمینی‌ از او گذر نامه‌ می‌خواهد و در همین‌ بین‌ قواعد حاکم‌ بر روابط‌ انسانی‌ را به‌ رخ‌ او می‌کشد. پس‌ از پلیس، قصاب‌ حرف‌ می‌زند و از عشقش‌ می‌گوید. او در لابلای‌ صحبتهایش‌ عشق‌ بین‌ آدمها را تصویر می‌کند. بخش‌ اول‌ نمایش‌ “خون‌ در گلوی‌ گربه” با برخورد فوئبه‌ با “عاشق”، “معلم” و “سرباز” و “دختر” ادامه‌ پیدا می‌کند. فوئبه‌ در جریان‌ این‌ برخوردها سعی‌ می‌کند زبان‌ انسانها را یاد بگیرد. چرا که‌ ماموریت‌ او به‌ زمین‌ تهیه‌ گزارشی‌ درباره‌ی‌ دموکراسی‌ انسان‌هاست. فوئبه‌ به‌ مرور زبان‌ انسانها را یاد می‌گیرد. گواه‌ این‌ امر واگویه‌های‌ فوئبه‌ پس‌ از شنیدن‌ دیالوگ‌های‌ بین‌ آدم‌های‌ مختلف‌ است.
اینکه‌ فوئبه‌ به‌ زمین‌ آمده‌ تا درباره‌ی‌ مساله‌ی‌ مهمی‌ به‌ نام‌ دموکراسی‌ گزارشی‌ تهیه‌ کند نشانگر این‌ نکته‌ است‌ که‌ در سیاره‌ی‌ او مفهوم‌ دموکراسی‌ امری‌ رایج‌ و جا افتاده‌ است. اما ناتوانی‌ او در کاربرد کلمات‌ در زمین‌ نه‌ ناشی‌ از کند ذهنی‌ او بلکه‌ به‌ خاطر پیچیدگی‌ حاکم‌ بر روابط‌ انسانی‌ است‌ که‌ در کالبد مفاهیمی‌ چون‌ عشق‌ و جنگ‌ به‌ خاطر وطن، وضعیت‌ رقت‌ انگیزی‌ را سبب‌ شده‌ است. عشق، کلمه‌ای‌ که‌ بیش‌ از همه‌ بین‌ شخصیت‌ها رد و بدل‌ می‌شود در این‌ نمایش‌ فاسبیندر تصویر خوشایندی‌ ندارد. همه‌ی‌ خوی‌های‌ غیر قابل‌ قبول‌ انسانی‌ در قالب‌ روابط‌ عاشقانه‌ بین‌ شخصیت‌های‌ نمایش‌ “خون‌ در گلوی‌ گربه” حکمفرماست. فوئبه‌ در پس‌ دیالوگ‌ بین‌ شخصیت‌ها سعی‌ می‌کند منطقی‌ بیابد که‌ بتواند او را به‌ درکی‌ از روابط‌ بین‌ انسانهای‌ زمین‌ برساند. اما منطقی‌ که‌ او به‌ آن‌ دست‌ می‌یابد غالبا مضحک‌ است‌ که‌ گویا قرار است‌ نمایشگر وضعیتی‌ مشابه‌ در رفتارهای‌ انسانی‌ باشد.
هر چه‌ به‌ پایان‌ نمایش‌ نزدیک‌ می‌شویم‌ فوئبه‌ حضور پررنگ‌تری‌ در پس‌ زمینه‌ی‌ دیالوگ‌ها ایفا می‌کند تا اینکه‌ در بخش‌ پایانی‌ نمایش‌ او از پس‌ زمینه‌ به‌ متن‌ می‌آید و سعی‌ می‌کند با دیگر شخصیت‌ها دیالوگ‌ برقرار کند. اما تصویری‌ که‌ او از دموکراسی‌ در این‌ روابط‌ می‌بیند تفاوت‌ زیادی‌ با آن‌ چیزی‌ دارد که‌ در ذهن‌ داشته‌ است.
آنها حتا نمی‌توانند برای‌ لحظه‌ای‌ فوئبه‌ را تحمل‌ کنند دیالوگ‌های‌ عاشقانه‌ی‌ ابتدایی‌ نمایش‌ در انتها به‌ حرفهای‌ خشونت‌آمیز تبدیل‌ می‌شود.
نمایش‌ “خون‌ در گلوی‌ گربه” اگرچه‌ طبق‌ توضیح‌ اول‌ نمایشنامه‌ در زمین‌ می‌گذرد اما فاقد مکان‌ مشخص‌ است. صحنه‌های‌ مختلف‌ نمایش‌ جوری‌ در هم‌ تنیده‌ شده‌اند که‌ مفهوم‌ مکان‌ را زایل‌ می‌کنند. خود شخصیت‌ها نیز در مواجهه‌ با یکدیگر عوض‌ می‌شوند و فقط‌ همان‌ نام‌ را بر دوش‌ می‌کشند. نگاه‌ فاسبیندر آن‌ چنان‌ که‌ در نمایش‌هایش‌ قابل‌ پیگیری‌ است‌ نگاهی‌ سیاه‌ و نه‌ ابزورد است.
او سعی‌ می‌کند در نمایش‌هایش‌ درباره‌ی‌ سیاهی‌های‌ زیر پوست‌ جامعه‌ افشاگری‌ کند. با این‌ توضیح‌ که‌ این‌ هدف‌ در قالب‌ متنی‌ هنرمندانه‌ ارایه‌ می‌شود.
اگر راینر ورنر فاسبیندر در طی‌ عمر کوتاهش‌ 41 فیلم‌ ساخت‌ و خود را به‌ عنوان‌ یک‌ اعجوبه‌ی‌ کم‌ نظیر در عالم‌ سینما مطرح‌ کرد با بازخوانی‌ کارنامه‌ی‌ نمایشی‌ او می‌توان‌ دریافت‌ که‌ سابقه‌ی‌ او در تاتر موثری‌ در موفقیت‌هایش‌ داشته‌ است. از بین‌ 14 نمایش‌ که‌ فاسبیندر نوشت‌ چند تایی‌شان‌ بازنویسی‌ متون‌ کلاسیک‌ بوده‌ است. قدرت‌ راینر در بازنویسی‌ این‌ متون‌ و تبدیل‌ کردنشان‌ به‌ آثاری‌ آوانگارد مورد تحسین‌ منتقدین‌ بوده‌ است.
راینر ورنر فاسبیندر عمر بسیار کوتاهی‌ داشت. اما در همین‌ سالها او به‌ موفقیت‌های‌ چشمگیری‌ دست‌ یافت‌ و جوایز متعددی‌ را دریافت‌ کرد. او فیلم‌ “دلال‌ محبت” که‌ برای‌ اوموفقیتی‌ کم‌ نظیر به‌ ارمغان‌ آورد را در سال‌ 1969 یعنی‌ در بیست‌ و سه‌ سالگی‌ ساخت.
فاسبیندر در شب‌ دهم‌ ژوئن‌ سال‌ 1982 بر اثر مصرف‌ بیش‌ از اندازه‌ی‌ کوکایین‌ و قرص‌های‌ خواب‌ آور در گذشت‌ در حالی‌ که‌ نسخه‌ی‌ ناتمام‌ فیلمنامه‌ی‌ “رزا لوکزامبورگ” در کنارش‌ پیدا شد.