در حال بارگذاری ...

متن نمایشنامه”زبان کوهستانی”نوشته”هارولد پینتر” با ترجمه ”رضاسرور”

زبان کوهستانی نویسنده: هارولد پینتر مترجم:رضا سرور شخصیت ها : { زن جوان ، زن مسن ، گروهبان ، افسر ، نگهبان ...

زبان کوهستانی
نویسنده: هارولد پینتر
مترجم:رضا سرور
شخصیت ها : { زن جوان ، زن مسن ، گروهبان ، افسر ، نگهبان ، زندانی ، مرد باشلق دار ، نگهبان دوم }
1-دیوار زندان
(صفی از زنان.زن مسنی یک دستش را بغل کرده.سبدی کنار پایش بر روی زمین قرار دارد.زن جوان دستش را دور زن مسن حلقه کرده است.گروهبان و به دنبال او افسر وارد می شوند.گروهبان به زن جوان اشاره می کند.)
گروهبان : اسم؟
زن جوان : اسم مون رو قبلا گفتیم.
گروهبان : اسم؟
زن جوان : اسم مون رو قبلا گفتیم.
گروهبان : اسم؟
افسر: (به گروهبان) این کثافت کاری رو تموم اش کن.(به زن جوان)شکایتی دارید؟
زن جوان : گازش گرفته ان.
افسر: کی رو؟ (مکث)کی رو؟کی رو گازش گرفته ان؟
زن جوان : اون رو. دستش جر خورده.نگاه کنید.دستش مجروح شده.اینم خونشه.
گروهبان : (رو به زن جوان)اسمت چیه؟
افسر: خفه خون بگیر.(به سمت زن مسن می رود.)دستت چی شده؟کسی دستت رو گاز گرفته؟(زن آرام دستش را بالا می آورد. افسر با دقت به دست زن می نگرد.)کی این کار رو کرده؟کی گازت گرفته؟
زن جوان : یه دوبرمن پینچر.
افسر : کدوم شون؟ (مکث)کدوم شون؟(مکث)گروهبان! (گروهبان جلو می آید.)
گروهبان : قربان!
افسر: دست این زن رو نگاه کن.شستش داره کنده میشه.(به زن مسن)کار کیه؟(زن مسن خیره به او می نگرد.)کی این کار رو کرده؟
زن جوان : یه سگ گنده.
افسر: اسمش چی بود؟( مکث)اسمش چی بود؟(مکث)هر سگی یه اسمی داره. اونها به اسم شون جواب میدن.پدر و
مادرشون روی اونها یه اسمی می‌گذارن و اون اسم شونه،اون اسم شونه! قبل از این که اونها گاز بگیرن باید صداشون کرد. قاعده‌اش همینه.اسم شون رو صدا می‌کنن و اونها گاز می‌گیرن. اسمش چی بود؟اگه به من بگی که یکی از این سگ های ما دست این زن رو گاز گرفته و اسمش رو به من نگی، میدم اون سگ رو با تیر بزنن.(مکث)حالا توجه کن ـ سکوت و توجه !گروهبان !
گروهبان: قربان !
افسر : هر شکایتی هست بنویس .
گروهبان: شکایتی هست ؟کسی شکایتی داره؟
زن جوان: به ما گفتند که امروزصبح ساعت نه اینجا باشیم.
گروهبان : درسته .کاملا درسته .ساعت نه صبح امروز .کاملا درسته. شکایتت چیه ؟
زن جوان : ما نه صبح اینجا بودیم . الان ساعت پنجه .هشت ساعته که ما اینجا سر پا هستیم .زیر برف .آدم های شما واسه ترسوندن ما سگ های دو برمن پینچر رو ول کردن .یکی از اونها این زن رو گاز گرفت .
افسر : اسم این سگ چی بود ؟(زن به او می نگرد )
زن جوان : اسمش رو نمی دونم .
گروهبان : اجازه هست قربان؟
افسر : بگو.
گروهبان : شوهرهاتون ,پدر ها و پسر هاتون که شما منتظر دیدن شون بودید, همه شون معدن گند وکثافتن . دشمن های دولتن . اونها معدن گند وکثافتن .
(افسر به طرف زنان گام بر می دارد )
افسر :گوش تون با من باشه .شما آدم های کوهستانی هستین .می شنوید چی می‌گم ؟زبان شما مرده. ممنوعه. شما اجازه ندارین با این زبان کوهستانی اینجا حرف بزنین . فهمیدین ؟شما نمی تونین با این زبان با مرد ها تون حرف بزنید . این خلاف قانونه .فهمیدین؟شما نمی تونین با این زبان حرف بزنین .غیر قانونیه .شما فقط می تونین با زبان رسمی پایتخت حرف بزنید .تنها زبانی که می تونید به کار ببرید همین زبانه .اگه بخواهید اینجا با زبان کوهستانی تون حرف بزنید, بد جوری مجازات می شید. این یه فرمان نظامیه . قانونه . زبان شما مرده و هیچ کس حق نداره با زبان شما حرف بزنه .زبان شما دیگه وجود نداره .سئوالی نیست ؟
زن جوان : من به زبان کوهستانی حرف نمی زنم .
(مکث, افسر آرام دور زن می گردد. گروهبان دستش را روی پشت او می گذارد.)
گروهبان : پس تو با چه زبانی حرف می زنی ؟ با چه زبانی با این حرف می زنی ؟
افسر : گروهبان ! این زنها هنوز مجرم نیستند .این یادت باشه .
گروهبان : قربان ! شما که نمی خواین بگین که بی گناهند ؟
افسر : آه، نه ! منظورم این نبود .
گروهبان: این یکی پر از گناهه . از فرط گناه ورم کرده .
(زن جوان دست گروهبان را پس می زند و به طرف هر دو مرد می چرخد.)
زن جوان : اسم من سارا جانسونه .آمدم شوهرم رو ببینم . این حق منه . اون کجاست؟
افسر: مدارکت رونشون بده .(زن ورقه ای را به او نشان می دهد .افسر آن را بررسی می کند , رو به گروهبان)شوهرش اهل کوهستان نیست . اشتباها توی این بند افتاده.
گروهبان: زنش هم همینطور .قیافه اش هم عینهو روشنفکرای لعنتیه .
افسر: اما تو که گفتی تهش باد میده.
گروهبان : ته روشنفکرها بهتر از همه باد میده.(تاریکی)
2-اتاق ملاقات
(زندانی نشسته است .زن مسن نیز نشسته و سبدی در دست دارد .نگهبان پشت سر زن ایستاده است .زندانی و زن مسن با گویش محلی غلیظی حرف می زنند.مکث)
زن مسن: من نون دارم.....(نگهبان با چوب به او سیخ می زند.)
نگهبان: قدغنه .این زبان قدغنه.(زن به او می نگرد. نگهبان با چوب به او سیخ می زند)ممنوعه!(به زندانی)بهش بگو با زبان پایتخت حرف بزنه.
زندانی : نمی تونه به اون زبان حرف بزنه.(مکث)نمی تونه به اون زبان حرف بزنه.(مکث)
زن مسن: من سیب دارم....(نگهبان با چوب به او سیخ می زندو نعره می کشد)
نگهبان : قدغن شده!قدغن,قدغن شده!ای عیسی مسیح!(خطاب به زندانی )این زن می فهمه من چی می گم ؟
زندانی : نه.
نگهبان: نمی فهمه؟(روی سر زن خم می شود )نمی فهمی؟(زن خیره به او می نگرد)
زندانی: اون پیره, نمی فهمه.
نگهبان: تقصیرکیه؟(می خندد)می تونم بهت قول بدم که تقصیر من نیست ,می خوام ,می خوام یه چیز دیگه هم بگم .من یه زن و سه تا بچه دارم .و شما همه تون معدن کثافتین.(مکث)
زندانی: من یه زن و سه تا بچه دارم.
نگهبان: تو چی داری؟(مکث)تو چی داری؟(مکث) تو به من چی گفتی؟تو چی داری؟(مکث)توچی داری؟(گوشی تلفن را بر می دارد و یک تک شماره می گیرد.)گروهبان؟من در اطاق آبی هستم....بله .....من فکر کردم باید گزارشی بهتون بدم گروهبان....گمونم ما اینجا یه دلقک داریم.
(نور ها کم می شوندو اشخاص ثابت می مانند .صدایی شنیده می شود)
صدای زن مسن : بچه منتظرته.
صدای زندانی : دستت رو گاز گرفتن.
صدای زن مسن : همه اونها منتظر تو هستن.
صدای زندانی : اونها دست مادرم رو گاز گرفتن.
صدای زن مسن : وقتی تو بر گردی خونه استقبال خوبی ازت می کنن .همه منتظر تو هستن. همه اونهامنتظر تو هستن. همه اونها می خوان تو رو ببینن.
(نوربه حالت اول باز می گردد گروهبان وارد می شود.)
گروهبان : دلقک کیه؟ (تاریکی)
3-صدا در ظلمت
صدای گروهبان : اول زن لعنتی کیه؟اون زن لعنتی اینجا چکار می کنه ؟کی گذاشت اون زنیکه لعنتی از اون در لعنتی رد بشه؟
صدای نگهبان دوم : زن اونه.(نور می آید .یک راهرو-گروهبان و نگهبان, مرد با شلق دار را سر پا نگه داشته اند.زن جوان از فاصله ای دور به آنها خیره شده است )
گروهبان : این دیگه چیه؟ واسه خانم ”داک ماک“ مهمونی گرفتین؟ببین” چَم خونخوار“ کجاست؟کی چم خونخوار رو واسه خانم داک ماک برده؟(نزدیک زن جوان می شود.)سلام خانم .معذرت می خوام .توی امور اداری اشتباهی رخ داده .شما رو از یه در اشتباهی فرستادند. باور کردنی نیست . مقصر مجازات می شه . به هر حال , همون جوری که قدیم ها توی فیلم ها می گفتند,می تونم کمک تون کنم,خانم؟(نور ها کم می شوند و بازیگران ثابت باقی می مانند . صداهایی از بالا)
صدای مرد : دیدمت که خوابیدی و بعد چشم هات باز شدن.تو به بالا نگاه می کنی و من رو می بینی و من لبخند می زنم.
صدای زن جوان : تو لبخند می زنی .وقتی چشم هام رو باز می کنم, تو رو می بینم و لبخند می زنم .
صدای مرد : بیرون,توی ساحل دریاچه هستیم.
صدای زن جوان : بهار شده.
صدای مرد : من تو را نگه می دارم و گرمت می کنم.
صدای زن جوان : وقتی که چشم هام رو باز می کنم, تو رو بالای سر خودم می بینم که لبخند می زنی.
(نور ها بر می گردند .مرد باشلق دار فرو می ریزد.زن جوان جیغ می کشد.)
زن جوان : چارلی! (گروهبان بشکن می زند . نگهبان مرد را بیرون می کشد.)
گروهبان : بله, شما از در اشتباهی وارد شدید. بایستی کار کامپیوتر باشد.کامپیوتر باد فتق دوبله داره.اما بهتون می گم که اگر شما اطلاعاتی در باب زندگی توی اینجا بخواهید ,آدمی دارم که هر هفته روز های سه شنبه می آد , البته به جز روز های بارونی .تو کارش وارده .یکی از این روز ها بهش تلفن کن و اون به سراغت میاد. اسمش دوکسه . جوزف دو کس.
زن جوان : میشه باهاش رابطه داشته باشم؟اگه با اون رابطه پیدا بکنم همه چیز درست می شه؟
گروهبان : مطمئنا. مسئله ای نیست.
زن جوان : متشکرم.(تاریکی)
4-اتاق ملاقات
(نگهبان,زن مسن,زندانی.)
(مکث. روی صورت زندانی خون دیده می شود . با لرز می نشیند.زن آرام و ساکت است .نگهبان از پنجره به بیرون می نگرد. بر می گردد و به آن دو می نگرد.)
نگهبان : آه, فراموش کردم بهت بگم .اونها قوانین رو عوض کردند .اون می تونه به زبان خودش حرف بزنه .تا دستور العمل بعدی.
زندانی : اون می تونه صحبت کنه؟
نگهبان : آره.تا دستورالعمل بعدی که بیاد.قوانین جدید.
(مکث)
زندانی : مادر, می تونی حرف بزنی. (مکث) مادر , با تو دارم حرف می زنم! می بینی؟ می تونیم حرف بزنیم . تو می تونی به زبون خودمون با من حرف بزنی .(زن بی حرکت است ) می تونی حرف بزنی .(مکث) مادر!صدای من رو می شنوی؟ من دارم به زبون خودمون باهات حرف می زنم . (مکث) صدام رو می شنوی ؟(مکث) این زبون خودمونه . (مکث) صدام رو نمی شنوی ؟ صدام رو می شنوی؟ (زن پاسخی نمی دهد)
نگهبان : بگو می تونه به زبون خودش حرف بزنه . این قانون جدیده. تا دستور العمل جدید بیاد.
(زن پاسخ نمی دهد .بی حرکت است .زندانی لرزش بیشتری پیدا می کند .از روی صندلی با زانو بر روی زمین می افتد ....به نفس نفس می افتد و به طرز موحشی می لرزد .گروهبان وارد می شود و زندانی را که سخت می لرزد بررسی می کند.)
گروهبان : (به نگهبان )این یکی رو باش .از کار و زندگی می زنی که بهشون کمک بکنی , اونوقت اینها گند می زنن به هر چی زحمته.(تاریکی)

پایان



1- این نمایشنامه برای اولین بار در 20 اکتبر 1988 در تئاتر ملی لندن و به کارگردانی هارولد پینتر به روی صحنه آمد.