یادداشت”سیدحسین فداییحسین” درباره تئاتر و درام مذهبی
چه بسا هنرمندانی حتی با دغدغه و گرایش خلق اثر مذهبی، به دلیل حساسیت امر و خطراتی که ممکن است در این روند غیر متعارف، خواه ناخواه گریبان گیرشان شود از کار در این حوزه سر باز زدهاند و یا به ناچار به همان نگاه متداول پیشین بسنده کردهاند.
سیدحسین فداییحسین:
یکی از مسائلی که همواره فراروی خلق آثارهنری در حوزه مذهب و دین بوده و دیدگاه هنرمند خالق اثر را تحت تاثیر قرار داده است، نگاه اسطورهای و البته حماسی به شخصیتها و وقایع تاریخی ـ مذهبی بوده است. صحبت از این که چنین نگاهی از کجا نشأت گرفته و ریشه در کدام باور از پیشینه فرهنگی ما دارد، البته مجال و فرصتی دیگر میطلبد اما در این حقیقت تردیدی نیست که ما ـ در حوزه فرهنگ ـ مردمی حماسهپرداز و اسطوره پروریم.
این نگاه حماسی ـ اسطورهای به تاریخ گذشتگان که حتی تاریخ معاصر را هم در برگرفته تا آن جا در فرهنگ ما ریشه دوانده که خواسته یا ناخواسته زاویه نگاه هنرمندان را تحتالشعاع خود قرار داده است. حتی هنرمندانی که داعیه آزاد اندیشی و در انداختن طرحی نو و تفسیری دیگرگون از تاریخ و فرهنگ خودی را داشتهاند با نزدیک شدن به وقایع و شخصیتهای تاثیرگذار تاریخی و یا مذهبی، در مقابل عظمت حماسی وقایع و قدرت اسطورهای اشخاص، عموماً سر تسلیم فرود آورده، پیشانی ضعف به خاک ساییده و ناچار سمت و سوی اثر را به توصیف از حماسهها و تجلیل از اسطورهها کشاندهاند. که سابقه دیرینه ادبیات و هنر توصیفی ما گواهی بر این مدعاست. در این جا صحبت از نقد و یا رد و قبول چنین دیدگاهی نیست. حتی ایجاد تردید در درستی و نادرستی چنین نگاهی به تاریخ کاری بیهوده است. چرا که دیدگاه فرهنگی شاید اساساً قابل نقد و یا رد و قبول نباشد. اما آن چه مسلم است همه هنر را هم نمیتوان و نبایست در نگاه توصیفی به تاریخ خلاصه کرد.
تجلیل از اسطورهها و توصیف از حماسهها گرچه در انواع آثار هنری به وفور دیده شده و به نوعی فریضه تبدیل شده است اما در بعضی از انواع هنر از جمله هنرهای دراماتیک، اصولاً چنین نگاهی نه تنها اثر بخش نیست بلکه حتی با ماهیت درام ناسازگار است. اگر در تعریفی کلی، درام را تضاد، تضارب و چالش میان دو اندیشه مخالف بدانیم، اساساً توصیف حماسی و تجلیل اسطورهای در چنین عرصهای معنا پیدا نمیکند. پرواضح است که در یک اثر دراماتیک، وقایع و شخصیتهای تاریخی و یا دینی و مذهبی به جای توصیف و تجلیل میبایست مورد تحلیل قرار بگیرند.
هر شخصیتی در یک اثر دراماتیک، با هر تفکر و اندیشهای یا در هر مقام و جایگاهی، به جای توصیف و تفسیر، با شخصیتی متضاد و عموماً هم سنگ با خود به ستیزه برمیخیزد و حاصل این ستیزه هرچه باشد پیام یا دریافتی است که نصیب مخاطب اثر میگردد. در چنین روندی، طبیعی است که شخصیتهای اسطورهای به آن معنا که ذکر گردید فضایی برای جولان ندارند. اسطورهها در فرهنگ مذهبی و تاریخی ما عموماً اشخاصی بیعیب و نقصاند، دارای خصلتها و ویژگیهایی فوقالعاده و غیرقابل نقد. با این وصف، طبیعی است که هنرمند اسطورهپرداز به خود اجازه در افتادن با چنین شخصیتی را نمیدهد.
در این رابطه، مشکل عمیقتری نیز وجود دارد و آن حساسیت و واکنش منفی در خصوص نمایش و به قولی به تصویر کشیدن بعضی اشخاص و اسطورههای مقدس بر صحنه است که خود به خود کار هنرمند را دچار نقصان میکند. او ـ هنرمند تئاتر مذهبی ـ حتی از به صحنه آوردن شخصیت اثر خویش نیز محروم است چه برسد به آن که بخواهد اندیشهِ چنین شخصیت نامرئی را با اندیشهای متضاد به چالش بکشد! و این در حالی است که عرصه درام و نمایش، عرصه عمل و عکسالعمل است و هیچ تفکر و اندیشهای را نمیتوان بدون مابهازای رفتاری در صحنه به تصویر کشید.
در خصوص وقایع تاریخی نیز وضع چنین است. کردار و کنش یک اسطوره، لاجرم به خلق حماسه میانجامد و هنرمند حماسهپرداز، جز توصیف حماسی وقایع و رویدادها چارهای نخواهد داشت. و این در حالی است که رویدادهها و وقایع در یک اثر دراماتیک، نه تنها توصیف صرف نمیشوند بلکه از زوایای مختلف مورد بررسی و حتی سوال و پرسش قرار میگیرند. چه بسا باور و دیدگاهی در خصوص یک واقعه تاریخی ـ مذهبی با وجود سابقه و پیشینه چندین و چند ساله، به ناگاه در یک اثر هنری، با نظرگاهی متفاوت مواجه میگردد؛ دیدگاه پیشین در هم ریخته میشود و باوری تازه پدید میآید و این خصلت و ویژگی ماهوی و البته منحصر به فرد یک اثر دراماتیک محسوب میشود.
حال با توجه به آن چه در این مختصر ذکر گردید میتوان چنین نتیجه گرفت که در حوزه درام مذهبی، آن چه بیش از هر چیز دغدغه و مسئله هنرمند این عرصه است در افتادن با نگاه سنتی به اشخاص و وقایع مذهبی و به قولی فراتر رفتن از دیدگاه متداول و مرسوم به رویدادها و شخصیتهای تاثیرگذار در فرهنگ و تاریخ کهن دینی ماست. این در افتادن با نگاه سنتی و فراتر رفتن از دیدگاه متداول و مرسوم به اشخاص و وقایع مذهبی که همه چیز را در شمایل اسطورهای و حماسیاش ـ بیعیب و نقص ـ میپسندد، البته کار آسانی نیست.
چه بسا هنرمندانی حتی با دغدغه و گرایش خلق اثر مذهبی، به دلیل حساسیت امر و خطراتی که ممکن است در این روند غیر متعارف، خواه ناخواه گریبان گیرشان شود از کار در این حوزه سر باز زدهاند و یا به ناچار به همان نگاه متداول پیشین بسنده کردهاند. هر چند همگان به این حقیقت معترفاند که خلق یک اثر دراماتیک، حتی در حوزه مذهب و دین، بدون نگاه آزاد اندیش و دارای تفکر تازه و بدیع امکان پذیر نیست و این نکته هیچ گاه با نگرش اسطورهای و حماسی صرف به چنین وقایعی سازگاری نخواهد داشت.
از سوی دیگر و باز براساس یک تفکر سنتی مبتنی بر پیشینه فرهنگی ما، اسطورهها و حتی وقایع حماسی به این منظور خلق و ایجاد شدهاند که الگو و عبرتی باشند برای دورانهای گوناگون. به طور مثال ما واقعه عاشورا را متعلق به یک زمان خاص و یک مقطع تاریخی مشخص نمیدانیم و به قولی معتقدیم که عاشورا در زمان جاری است و میتواند در هر مقطع زمانی و یا در هر مکانی تکرار شود.
این اعتقاد البته در خصوص اسطورههای دینی و تاریخی نیز وجود دارد. رواج اصطلاحاتی چون پیامبرگونه بودن، علیوار زندگی کردن و ... مصداق چنین باوری است. به این مصداقها موارد متعددی چون ابوذر زمان بودن، زینبوار زیستن، صبر ایوب و حسن یوسف داشتن و ... را نیز میتوان اضافه کرد. همچنان که در خصوص اسطورههای تاریخی و باستانی به مواردی چون زور بازوی رستم داشتن، به پاکی سیاوش بودن، چون ققنوس مردن و ... میتوان اشاره داشت. همه اینها گواه آن است که اسطورهها اساساً خلق شدهاند که در زمان جاری باشند. آنان، به دنیا آمدهاند تا در هر مقطع و زمانی به دنبال مصداقی از خود بگردند و به بیانی دیگر اسطورهها خلق شدهاند تا ما در هر زمانهای که هستیم در پی مصداقی از آنان باشیم.
اگر این باور و اعتقاد را الگو طلبی و اسوهجویی بنامیم، میبایست بپذیریم که الگوها و اسوهها، اعم از دینی و مذهبی و یا تاریخی و باستانی و حتی افسانهای میبایست قابلیت و خصوصیت ذکر شده، یعنی جاری بودن در زمان و مکان و به بیانی دیگر مصداق پذیری در هر زمان و مکان را داشته باشند. به این معنا که بتوان در هر مقطعی از تاریخ و یا در هر مکانی از پهنه عالم، نمونه و مصداقی از آنان یافت. اگر اسطورهای تنها در مقطعی از تاریخ امکان بروز و ظهور داشته باشد، تنها به همان دوران تعلق خواهد داشت و بالطبع قابلیت الگو بودن در زمان دیگر را از دست خواهد داد.
با توجه به آن چه ذکر شد یعنی قابلیت تکرار و جاری شدن در زمان، میتوان چنین نتیجه گرفت که الگوها اساساً میبایست علاوه بر دارا بودن ویژگی و خصوصیت منحصر به فرد، توان اعطای ویژگی و خصوصیت خود به دیگران را نیز در هر مقطع زمانی داشته باشند. به بیانی دیگر الگوها و اسوهها برای زنده ماندن و به قولی که ذکر شد، جاری شدن در زمان، لاجرم میبایست قابل دسترسی و دست یابی باشند. چنان چه اسطورهای قابلیت تعمیم ویژگی خود به دیگران را نداشته باشد در حد اسطوره دوران خود باقی میماند و دیگر الگویی برای دورانهای دیگر نخواهد بود.
اما قابلیت تعمیم و دسترسی هر الگویی تنها به شرطی امکان پذیر است که ما در خصوص وی قائل به ویژگیهای انسانی باشیم. چنان چه اسطورهای با هر ویژگی و قابلیتی، از ظرفیت و ابعاد انسانی به دور باشد لاجرم قابل تکرار نخواهد بود. پس مصداقی نیز در دوران بعد از خود نخواهد داشت و در یک کلام به عنوان الگو و اسوه نمیتوان از آن نام برد. شاید به همین دلیل است که خداوند الگوها و اسوههای خود، پیامبران و معصومان را از میان انسانها برگزیده است. آنان نیز انسانهایی هستند با ویژگیها، نیازها، دغدغهها و ظرفیتهای هم نوعان خود و اگر معجزه و کرامتی دارند به آن جهت است که عقل ظاهربین ما را قانع کنند. شاید معجزه و کرامت، توقع و انتظار غیرطبیعی و فوق عقلانی ماست که به خواست خدا از سوی پیامبران ظهور و بروز پیدا میکند. وگرنه این تنها ویژگی و نشانه پیامبری نیست. هر چند ما از همین ویژگی صرف استفاه کرده و پیامبران و امامان را به جای الگو قرار دادن و تلاش در رسیدن به ساحت ایشان، در ابعاد اسطورههای دست نیافتنی و فاقد مصداق بالا میبریم. سپس ضعف و ناتوانی خود را در رسیدن به آن ابعاد، بهانه قرار داده و هر عمل سخیفی را با توجیه جایزالخطا بودن انسان مرتکب میشویم و اعمال متعالی را متعلق و منحصر به انسانهایی میدانیم که همچون پیامبران و معصومین، از عنایت و توجه خاص ربوبی بهره میبرند. انسانهایی با ویژگیهای فراطبیعی و فوق انسانی و به قولی دست نیافتنی و فاقد مصداق!
با چنین نگاهی به اسطورههای مذهبی، یعنی نگاه فوق انسانی، طبیعی است که آنان را از ویژگی جاری بودن در زمان و الگو و اسوه قرار گرفتن در هر زمان و مکانی دور کردهایم. در اصل شاید بتوان گفت رسالتی را که ایشان برای آن، پا به عرصه وجود نهادهاند از آنان سلب نمودهایم. آیا چنین نگاهی به اسطورهها و الگوهای مذهبی نوعی ظلم و اجحاف در ساحت ایشان نیست؟
یکی از مشکلات درام مذهبی نیز به همین امر باز میگردد. و چه بسا علت اصلی ضعف آثار ما در این حوزه از چنین نگاهی نشأت بگیرد. اگر بن مایه و هسته مرکزی موضوع درام را در همه دوران، انسان و مسائل انسانی بدانیم، درام مذهبی ما از آن جا که همواره به اسطورهها و اشخاص اصلی خود از دیدگاه فوق انسانی نگریسته، بالطبع نتوانسته است رابطه طبیعی خود را در همراه کردن مخاطب و به قولی همذات پنداری وی با شخصیت مورد نظر، برقرار کند. در حالی که اگر هنرمند درام مذهبی، امکان و مجال نمایش اشخاص و حتی اسطورههای خود را در ابعاد انسانی و طبیعیشان داشته باشد، علاوه بر به کار گیری ظرفیت اصلی درام، یعنی به چالش کشیدن اندیشههای متضاد، از امکان همراهی و همذات پنداری مخاطب نیز بهره خواهد برد. علاوه بر این که، اسطوره و واقعه مورد نظر نیز به رسالت واقعی خود یعنی الگو قرار گرفتن و جاری شدن در زمان و مکان دست خواهد یافت.