در حال بارگذاری ...
...

نگاه سیروس کهوری‌نژاد به نمایشنامه‌”زمان سکوت برای زندگان” نوشته”محمد چرم‌شیر”

ساختار نمایش زمان سکوت برای زندگان جدید نیست به اندازه گستردگی تمدن انسانی قدیم است و محمد چرم‌شیر باز نگری این زمانی بر آن داشته است. اما حاصل این بازنگری پدیده‌ای خلاقا‌نه پرمایه و تحلیل‌گر شرایط این زمانی انسان عصر پست مدرنیسم است. این انسان در بمباران نشانه‌ها چنان گم شده است که تمیز سره از ناسره بسی دشوار است و شاید خود را به جادوی رسانه‌ای سپرده است.

سیروس کهوری‌نژاد بندری: نمایش”زمان سکوت برای زندگان” همان گونه که از نامش پیداست تماشاگر و بازخوان نمایش را وادار به سکوت می‌نماید و این سکوت همچون تقدیر آدمیان گویی در فرمان نمایش نوشته شده است آن چنان که اگر به بازخوانی نمایش تن دهید خود را در میان هزار توی دریای سرخ گم شده می‌یابید و با الاجبار در سکوت، خویش را به نمایش می‌سپارید تا به کجا برد آن که فرمان تو را می‌نویسد. این نمایش دارای پیچیدگی‌های فراوانی است و این نوشته سعی بر آن دارد تا به یاری خواننده نمایش بیاید و نوع برخورد با این گونه متون نمایشی را شرح دهد و در این راستا به گمانم اگر در بحث آشنا زدایی و آشنا سازی وارد شویم و کلیشه‌های آشنای نمایشنامه‌نویسی را به کنار بگذاریم نوعی آشنا سازی با ساختار این نمایش در ما شکل می‌گیرد و راه گشای آشکار شدن معناهای نمایش خواهد بود. نمایش”زمان سکوت برای مردگان” اگرچه یک نوشته است ولی نمی‌توان آن را صرفاً برای خواندن در نظر گرفت بلکه پا فراتر گذاشته و متنی کاملاً اجرایی است. این کلام به این معنا نیست که حتماً باید اجرای نمایش توسط گروه نمایشی اتفاق بیفتد تا بتوان معناهای آن را دریافت کرد بلکه با خواندن نمایش اجرای تصاویر در حوزه فضای سیال ذهن تماشاگر موجود می‌شود و وابسته به تخیل خواننده است. در این جا بحث تخیل تماشاگر مطرح می‌شود. و حالا سوال این است چرا تخیل تماشاگر؟ در نمایش‌هایی که صرفاً از طریق دیالوگ موضوع و کشمکش ایجاد می‌شود و قوه محرکه فقط به عهده انرژی‌های کلامی نمایش است ذهن تماشاگر توسط استبداد نشانه‌های زبانی آن چنان تسخیر می‌شود که حوزه تخیل خود را از معرکه به کنار می‌کشاند تا ببیند این واژه‌ها به کجا می‌روند اما آن جا که نمایش براساس تصاویر رمزگونه آیینی شکل گرفته و ساختار جملات از حد معمول خود پا فراتر می‌گذارد پیچیدگی آغاز می‌شود به گونه‌ای که حوزه ناخودآگاه تماشاگر فعال شده و انتظار بیش از حد معمول از فضای فکر او طلب می‌نماید در نمایش با استفاده از انرژی‌های کلامی تصاویر و حرکت‌هایی شکل می‌گیرد که ورود و خروج و میزانسن‌های لابیرنتی در ذهن تماشاگر ایجاد می‌نماید و او را در هزار تو؛ گم گشتی ذهنی و بر هم ریختن زمان و مکان؛ دچار بی‌وزنی می‌نماید و این جاست که تماشاگر در خلاء ارتباط‌های کلامی تنها به ورای معانی نهفته در پدیده‌ای صوری می‌اندیشد. اتفاقات نمایش در شکل روایی خود گاه کند و گاه آرام شکل می‌گیرد شخصیت‌ها عملکرد و کنش خود را در شرایط رو در روی تماشاگر به او بازگو می‌نمایند آشنایی ذهنی معمول و روزمره تماشاگر را به هم می‌ریزند و اشکال و تصاویر، شرایط و برخوردهای جدیدی پایه گذاری می‌نمایند. اینک در پیدایش روابط شخصیت‌ها با یکدیگر مکاشفه‌ایی صورت می‌گیرد و آن تقدیر خدشه ناپذیر لحظه به لحظه قوی‌تر نمایان می‌شود. این فرمان است که باید واقع شود آدم‌های نمایش در گریز از اجرای فرمان اقدام می‌نمایند اما در لابیرنت‌ها بدون آن که بدانند اسیر فرمان هستند تا نویسنده فرمان چه بخواهد که هرآنچه در فرمان باشد تقدیر است. نمایش از دریای سرخ آغاز می‌شود هزار توی هفت در پس هفت در دیگر و هفت هفت هفت در دیگر آن چنان شخص بازی را در تکرارها به پیش می‌راند که ناگهان خود را در دریای سرخ باز می‌یابد این چنین مقصد و مبدأ در هم می‌آمیزد گویی او از جای خود حرکت نکرده و تنها در فضای سیال ذهن خود در زمان جابجا شده است. شخص بازی گم شده در هزار تو در نمی‌یابد که این جا هم خانه اوست اما این زن زنی مجازی است در سفر زمان. از برای جادوی سرخ پوش از برای اجرای فرمان و تنها لحظه عطف نوعی اندیشه در او دیده می‌شود که اسب را گردن نمی‌‌زند و این در فرمان نبوده است یا این که بوده است و او را گریزی نیست در عدم انجام فرمان. هزار توهای درون، انسان را در پیچیدگیهای زندگی به جایی می‌کشاند؛ او در شرایطی قرار می‌دهد که آنچه در فرمان نهفته است به انجام برساند، چه بسا هر یک از ما در هزار توی زندگی خویش بارها و بارها کارهایی به انجام رسانده‌ایم که اگر در شرایط عادی بودیم هیچگاه این چنین نمی‌کردیم. بله می‌توانیم در چشم دیگری بنگریم در آن چشمان همراه با اسبی شعله‌ور به سمرقند سفر کنیم و در جادوی سرخ‌پوش تیغ بر خویش زنیم و خون و جان خود ر در دستمالی جمع کنیم بی آنکه به یاد آوریم که به این خون و این جان مایه در راه عشق نیازمندیم بی آنکه بدانیم این خون لازمه زندگی مرجان‌های ماست در این نمایش، تراژدی این چنین اتفاق می‌افتد که همگان از آغاز آنچه در فرمان نهفته است را می‌دانیم اما در حکم ساختاری تقدیر نمایش ما را گریزی از اجرای فرمان نیست اگر چه با آن مخالف باشیم زخم بر خود می‌زنیم تا فرمان اتفاق نیفتد اما گویی همین زخم‌هایِ تن ما هم در راستای اجرای فرمان عمل می‌کند. این‌جاست که در می‌یابیم هر آنچه انجام دهم در راه شدن آن چیزی است که نمی‌خواهم و همین گریزهای پی در پی و یافتن هر آنچه انجام داده‌ایم در راه اجرای فرمان تراژدی اشخاص نمایش است و ما به همه این اشخاص می‌نگریم و در می‌یابیم که ما را نیز گریزی نیست اینک به چه فکر می‌کنیم به هزاتویی که مال من است به هزارتویی که مال تو است و ما را از عملکرد نشانه‌ها گریزی نیست که هر یک نشانه‌هایی هستیم برای دیگری هر یک نشانه‌سازی هستیم برای دیگری و در بازی فرمان از هزارتوها می‌گذریم بی آنکه سرخ‌پوش را دیده باشیم. تنها دیده‌ایم اسبی در شعله‌های عشق می‌سوزد و تو آیا قلب خود را به شعله‌ها می‌سپاری. ساختار نمایش زمان سکوت برای زندگان جدید نیست به اندازه گستردگی تمدن انسانی قدیم است و محمد چرم‌شیر باز نگری این زمانی بر آن داشته است. اما حاصل این بازنگری پدیده‌ای خلاقا‌نه پرمایه و تحلیل‌گر شرایط این زمانی انسان عصر پست مدرنیسم است. این انسان در بمباران نشانه‌ها چنان گم شده است که تمیز سره از ناسره بسی دشوار است و شاید خود را به جادوی رسانه‌ای سپرده است .......... تا در فرمان چه باشد / شاید نوشتن این یادداشت نیز در فرمان بوده / / بر من ببخشید که من را گریزی از این تقدیر نبود/ / چرا که در فرمان بود که مردی در نوزدهم رمضان المبارک / / در سنه دوم / آبان / هزاروسیصدوهشتادوچهار / / قلم از جیب برکشد و بنویسد آنچه در فرمان بود / / و این همه جادوی نمایش بود / سیروس کهوری‌نژاد بندری بازیگر، کارگردان و مدرس تئاتر