در حال بارگذاری ...
...

گفت‌وگو با هومن برق‌نورد، کارگردان نمایش”خانه کاغذی”

بارها می‌شد برای ۷۰ دقیقه کار ۷۰ تا مشکل ریز پیدا می‌کردم ، خیلی تلاش کردم و برای همین است که خیلی ریز و دقیق دیده شده است. حالا اگر جاهایی این‌ها دیده نشده احتمالاً به این علت است که توانم تا این حد بوده.

عباس غفاری:
چرا برای اولین تجربه کارگردانی به سراغ متن”خانه کاغذی” رفتید؟
از نظر اجرای عمومی اولین کارم بود، ما این کار را سال گذشته به دبیرخانه جشنواره فجر ارائه دادیم که رد شد و اما کار برایم راحت بود چون نویسنده کنارم بود. هر چیزی با ذهنیتم جور در نمی‌آمد. با هم بحث می‌کردیم تا تغییر کند. به هر جهت دلیل عمدش این بود که نویسنده کنارم بود و هر چه دلم می‌خواست انجام می‌دادم چون نویسنده‌ام آدم انعطاف پذیری بود.
طرح متن”خانه کاغذی” را شما به نویسنده سفارش دادید یا نه نویسنده آمد طرح را برای شما تعریف کرد؟
نه، در واقع طرح مال نویسنده بود. آن را برای من تعریف کرد و من هم خوشم آمد، بعد قصه جنگ را داخل داستان کردیم و نرگس امینی شروع به نوشتن نمایشنامه کرد. در پرانتز هم بگویم که من این آدم‌ها را در زندگی واقعی دیده بودم و همیشه دوست داشتم چیدمان آن‌ها را در یک نمایش ببینم. ما صحنه به صحنه با هم جلو می‌رفتیم، این طور نبود که متن کاملی باشد و بعد ما آن را کار کنیم. حتی صفحه به صفحه جلو می‌رفتیم. فقط من پیشنهاد می‌دادم و ایشان هم موافقت می‌کرد و همانی می‌شد که هر دویمان دوست می‌داشتیم.
خودتان یک اشاره‌ای کردید به جنگ، چطور شد این موضوع وارد قصه شد؟
طی تحقیقاتی که کردیم، دیدیم بستر جنگ خیلی گسترده است و هنوز بخش‌هایی از آن جای پرداخت دارد. گذشته از این می‌توانستیم تاثیرات بعد جنگ را هم نشان بدهیم. به هر حال جنگ اتفاقی است که افتاده. جزئی از تاریخ ما است و نمی‌توانیم زیر آن بزنیم. تاثیراتش هم در دراز مدت اتفاق می‌افتد و نمی‌شود به راحتی از آن گذشت. در ضمن از تمام این حرف‌ها که بگذریم شرکت در جشنواره دفاع مقدس هم مدنظر ما بود.
شیوه اجرائی شما رئالیستی است. این تجربه را در کارهای قبلی به خصوص در گروه تئاتر امروز هم تجربه کرده‌اید، آیا هنگام نوشتن متن به این شیوه اجرایی رسیدید، یا این که وقتی متن تمام شد متوجه شدید این شیوه اجرایی برای به ثمر رساندن این متن مناسب‌تر است؟
اگر متن را بخوانید در بعضی از لحظات متن متوجه می‌شوید که کارگردانی لحاظ شده زیرا ممکن است وقتی می‌خوانید، اصلاً اجرایش چیز دیگری باشد و اما درباره رئالیستی بودن نمایش، بله من تجربیات خوبی داشتم در ژانر رئالیستی و این‌ها را خیلی خوب اعمال کردم. کار رئالیستی است. گذشته از این‌ها خیلی روی نمایش کار شده است. من تمرین‌ها را فیلمبرداری می‌کردم و وقتی می‌رفتم خانه یک دور از اول فیلم را می‌دیدم تا ببینم کجا مشکل داریم و فردا به بچه‌ها می‌گفتم که چه قسمت‌های زیادی است. بارها می‌شد برای 70 دقیقه کار 70 تا مشکل ریز پیدا می‌کردم ولی خب خیلی تلاش کردم و برای همین است که خیلی ریز و دقیق دیده شده است. حالا اگر جاهایی این‌ها دیده نشده احتمالاً به این علت است که توانم تا این حد بوده. وقتی چیزی می‌رود روی اعصابم، قطعاً رو اعصاب تماشاگر هم می‌رود، طبیعی است.
البته در لحظاتی، اجرا تبدیل به قطعات ناتورالیستی می‌شد. آن فریادها و برخوردهای بین بازیگرها به خصوص زمانی که با هم درگیر می‌شدند، بیشتر دیده می‌شد. حس نمی‌کنید ناتورالیسم می‌تواند برای تماشاگری که نشسته در سالن و کار را می‌بیند، آزار دهنده باشد.
ببینید آن صحنه‌ای که مادر در بستر افتاده بود و پدر آمد و می‌خواست چرخ خیاطی را بفروشد که مادر نگذاشت و گفت: که تو مرا بدبخت کردی، تو مرا از چشم بچه‌ها انداختی و پدر با یک میل آهنی افتاد به جانش و پرده گوشش پاره شد و خونریزی مغزی کرد. هر چقدر ما می‌خواستیم آن صحنه را پر از حس بیان اجرای که تماشاگر را بلرزاند، بکنیم. نمی‌شد، تماشاگر نمی‌فهمید که آدم با میله آهنی بزند به سر زنش یعنی چه؟ ما باید قبل از این اتفاق، با تعریف شخصیت کاراکترها آن‌ها را به تماشاگر معرفی می‌کردیم، آن وقت تماشاگر آن صحنه را بهتر می‌فهمید، فقط به این منظور است وگرنه دلیل خاص دیگری ندارد.
نمی‌شود یک مقدار نمایشی‌تر این مراسم برگزار می‌شد؟
خب. آن برمی‌گردد به شیوه کارگردانی.
راجع به صحنه آخر صحبت کنیم، چیزی که بین رویا و واقعیت دارد اتفاق می‌افتد(رزمنده‌ای که می‌آید) فکر می‌کنید که اگر خودتان را جای تماشاگر بگذارید این تلفیق را درک کنید؟
بله، فکر می‌کنم درک کنم چون خیلی‌ها آمدند و این کار را دیدند و کسی هم سوالی در این باره برایش پیش نیامده است. معمولاً من از تماشاگر می‌پرسم کدام قسمت از نمایش اذیت‌تان کرد؟ کجا را نفهمیدید؟ کجا خسته‌تان کرد؟ البته اگر تنها 1 نفر درباره ضعفی بگوید اهمیت نمی‌دهم ولی اگر 2 ، 3 و یا 4 نفر همان حرف را بزنند می‌فهمم که حتماً یک ایرادی در کار است. ولی کسی این سوال را هیچ گاه نکرده که داستان نمایش چه بود؟ اصولاً ما تمام تلاشمان را کردیم که یک بیننده عام هم وقتی نمایش را ببیند، آن را بفهمد. هر لحظه که تماشاگر بگوید چه شد؟ آن لحظه را از دست داده و تا بخواهد برگردد، بعدی را هم از دست می‌دهد و به همین دلیل به راحتی می‌گوید کار خوبی نبود. مسئله تفکر در نمایش باید بعد از اجرا اتفاق بیفتد یعنی تماشاگر بعد از پایان نمایش باید به لحظات آن فکر کند.
وقتی نمایشنامه‌ را خواندم، متوجه شدم شخصیت‌ها خوب تعریف نشده‌اند، مثلاً برادر بزرگتر. حتی در همان حد استیلازیسیون نوشتاری نویسنده. نظر شما چیست؟
من فکر نمی‌کنم این طور باشد. گذشته از این‌ها شخصیت محوری نمایش سهیلا است و بعد جهانگیر، بقیه هم در حد خودشان تعریف می‌شوند. الان که این سوال را کردید تازه به آن فکر کردم، شاید اصلاً به این چیزها فکر نکرده بودم، البته ممکن است که یکی از تماشاگرها بخواهد با یکی از شخصیت‌ها همذات‌پنداری کند و بخواهد آن شخصیت را بیشتر بشناسد و ا‏‏ِلّا هر کدام به اندازه خودشان تعریف می‌شوند. خیلی سعی کردم شخصیت‌ها تک بعدی نباشند، بیشتر از این شاید شلوع می‌شد.
بازی خودتان در نمایش نمی‌توانست در کارگردانی تاثیر بگذارد؟
معلوم است، زیرا سر رشته را گم می‌کنی، چون به هر حال خودت داری در آن بازی می‌کنی. پدرم در می‌آمد. من یکی از بدترین بازی‌هایم را کردم. هیچ وقت به بازی در این نمایش افتخار نکردم. در کارهای دیگری که بازی کردم خوب بودم ولی این جا، نه. زیرا نمی‌توانم بی‌تفاوت باشم برای همین هم خیلی خسته شدم. ما هنگام تمرین دوربین داشتیم و من شب‌ها بازی خودم را می‌دیدم ولی بازیم آن چیزی نبود که می‌خواستم زیرا یکی دیگر باید بازی تو را ببیند، اگر خودت، خودت را ببینی که جالب نیست باید کارگردان تو را اصلاح کند ولی برای من این اتفاق نیفتاد برای همین از این بازی لذت نمی‌برم و کار را رها کردم.
واقعاً بازیگری برای این نقش پیدا نکردید یا وسوسه بود؟
نه، اصلاً وسوسه نبود. با خیلی‌ها صحبت کردم، مثلاً با آقالو صحبت کردم چون متن را قبلاً خوانده بودند. انتخاب اولم باقریان بود که متاسفانه تصادف کردند و پایشان شکست، الان 4 ماه می‌شود که خانه هستند، گفت با عصا می‌توانم بیایم. به سیامک صفری هم زنگ زدم. آخر سر به این نتیجه رسیدم که خودم بازی کنم. البته فیض‌اللهی بعضی شب‌ها جای من بازی می‌کرد که اگر شبی من نبودم جای من خالی نباشد.
بقیه بازیگرها انتخابشان چطور بود؟ از این جهت که متن نوشته خودتان است، آیا در زمان نوشتن بازیگر خاصی را برای نقش‌ها دیگر در نظر داشتید؟
بله. دقیقاً می‌دانستم. فقط درباره نقش پدر و مادر کمی معطل شدیم.
شکل طراحی صحنه نمایش در متن این طور آمده بود؟ یا این که با منوچهر شجاع، طراح صحنه به این فرم و شکل رسیدید؟
به هر حال نرگس امینی‌ یک حسنی که دارد این است که وقتی دارد می‌نویسد، یک طراحی صحنه اولیه دارد که خودش فضایش را می‌شناسد ولی بیشتر کار شجاع بود.
نویسنده‌ای که بازیگر هم شود خطرناک است چون بازیگر در صحنه یک دیالوگ اشتباه بگوید، اجتناب ناپذیر است. حالا این خطر نویسنده را هم در برمی‌گیرد! راجع به آن چه فکری کردید؟
نه، این تصور شما است. اصلاً این اتفاق خوشبختانه نیفتاد. نرگس امینی متن را نوشت و بعد بازیگر شد. فقط جاهایی مشورت می‌کرد که مثلاً آیا این دیالوگ باشد یا نباشد؟ این روند در کار قبلی”چراغ‌ها را خاموش نکنید” هم اتفاق افتاد.
به غیر از آن دو تا تجربه، می‌خواهید این روند را ادامه بدهید؟ یا ممکن است هومن برق‌نورد در کار سوم شکل استفاده‌ از بازیگر‌ها و کارهایش تغییر کند؟
قطعاً همین طور است. زیرا شیوه اجرایی ما با شیوه نمایش”چراغ‌ها”... خیلی فرق می‌کند، نوشتنش حتی. یکی دو تا متن است که خیلی دوست دارم بازی کنم یا این که کارگردانی کنم. من بیشتر با کل قضایا حسی برخورد می‌کنم و دوست دارم روی متن‌هایی کار کنم که مردم عامه هم متوجه شوند که من چه می‌گویم.