گزارشی از کلاسهای آموزش نقالی و شاهنامه خوانی به کودکان و نوجوانان
شاهنامهخوانی و نقالی ریشه در تاریخ ایران زمین دارد که این روزها شاهد افول این هنرهای ملی و سنتی هستیم و آخرین بازماندگان و متولیان این نوع هنرها مهجور و فراموش شده در خلوت خود به سر میبرند. اگر ارگانها و نهادهای فرهنگی نخواهند تلاشی درباره احیا و شکوفایی شاهنامهخوانی و نقالی داشته باشند، به مرور شاهد مرگ احتمالی آنها خواهیم بود.
احمدرضا حجارزاده:
شاهنامهخوانی و نقالی ریشه در تاریخ ایران زمین دارد که این روزها شاهد افول این هنرهای ملی و سنتی هستیم و آخرین بازماندگان و متولیان این نوع هنرها مهجور و فراموش شده در خلوت خود به سر میبرند. اگر ارگانها و نهادهای فرهنگی نخواهند تلاشی درباره احیا و شکوفایی شاهنامهخوانی و نقالی داشته باشند، به مرور شاهد مرگ احتمالی آنها خواهیم بود. متوجه شدیم که خانم فاطمه حبیبیزاد، کلاسهای ویژهای را برای تدریس نقالی و شاهنامهخوانی راه انداخته، به همین بهانه گزارشی تهیه کردهایم که در ادامه میخوانید:
در یک ظهر سرد پاییزی، در حالی که تن پوش آسمان یکسره ابرهای خاکستری است، به کلاسهای هنری”ودا” (کامکارها) در شهرک اکباتان میرویم تا از کلاسهای نقالی و شاهنامه خوانی خانم”فاطمه حبیبیزاد” متخلص به”گردآفرید” گزارشی تهیه کنیم. وارد کلاس که میشویم، گرمای استقبال استاد و محفل دوست داشتنی تدریسش، سرمای فضای خارجی کلاس را پاک از ذهنمان میبرد. کفشها را میکنیم و پا به گود مقدسی میگذاریم که در آن سخن جز از شاهنامه و پهلوانی نیست. همزمان با حضور ما، خانم حبیبیزاد به آموزش دو تن از هنرجوها مشغول است. شاگردها که هر دو 8 ساله و دانشآموز سال دوم ابتدایی هستند، برگههایی را که استادشان بر آنها ابیات شاهنامه را نگاشته بر دست دارند و با راهنماییهای او، نقالی و شاهنامهخوانی را تمرین میکنند. در برخورد نخست به نظر میآید روخوانی متن پارسی شاهنامه برای آن دو کودک دختر کمی دشوار باشد اما اندکی بعد هنگامی که دختر بچهها خوان اول مازندران را از حفظ و با اجرای حرکات نمایشی، میخوانند حیرت ما از این همه استعداد و توانایی به نهایت میرسد. در این بازخوانیهای شاهنامه، خانم گردآفرید نیز آنها را همراهی میکند و سعی دارد تصورات آنها را از شخصیتهای شاهنامه و ابزارهایشان چون کوزه و کمان و شمشیر تصویر سازی کند. این کلاسها که پیشتر به دلیل پارهای از مشکلات متوقف شده بود، امروز(19/8/84) با برگزاری جلسه نخست دوره جدید کارش را آغاز کرده است. پانیذ جلالی و هلیا کیوانپور دو کودکی هستند که نزدیک به پنج ماه است نزد خانم حبیبیزاد آموزش نقالی را پشت سر میگذارند. آنها خوانهای اول، دوم، چهارم و پنجم(اولاد) را از حفظ هستند. وقتی میپرسم چرا در این کلاسها شرکت کردهاند، پانیذ میگوید:«من به داستان و بیشتر قصههای شعرگونه علاقه داشتم به همین خاطر نقالی را هم دوست دارم.» و هلیا نیز عشق و علاقهاش را به هنر نقالی بهانه حضور در این کلاسها مطرح میکند.
دقایقی پس از شروع کلاس، در باز میشود و شاگرد دیگری وارد میشود، شاگردی که خانم گردآفرید او را نیمه دیگر خود میداند. در ابتدا وقتی او را میبینم چهرهاش برایم بیاندازه آشناست. کمی فکر میکنم تا به خاطر آورم قبلاً او را کجا دیدهام و ناگهان بله او فاطمه غلامی است، بازیگر نوجوانی که در ایام ماه مبارک رمضان، هر شب در سریال”او یک فرشته بود” در نقش سحر ظاهر میشد. سابقه حضور او در عرصه نقالی بیشتر از هنرجویان دیگر است. غلامی نزدیک به سه سال است که دوره نقالی را در کلاسهای حبیبیزاد تجربه میکند و حالا امروز خودش از نقالهای حرفهای در این رشته است.
شاهنامهخوانی را در آستین داشتم
فاطمه غلامی فعالیتهای خود را در آموزشگاه سینمایی آیدا شروع کرد. آن جا یکی از واحدهای درسیاش نقالی بود که توسط خانم فاطمه حبیبیزاد تدریس میشد و وقتی کار او را میبیند. تصمیم میگیرد خودش را تست کند و ببیند از پس آن برمیآید یا خیر. خودش در این باره میگوید:«استادم، خانم حبیبیزاد مرا به این باور رساند که میتوانم و الان هم به کمک استادم به این جا رسیدهام. من تاکنون اجراهای زیادی در حوزه نقالی و شاهنامهخوانی داشتهام و حتی بازی در مجموعه تلویزیونی”او یک فرشته بود” را هم از طریق همین شاهنامهخوانی قبول شدم. یعنی اگر شاهنامهخوانی را در آستین نداشتم، هرگز باور نمیکردم بتوانم قبول شوم.» غلامی 13 ساله در ادامه از این که چگونه برای بازی در آن سریال انتخاب شده میگوید:«در فرهنگسرای شهریار، من تئاتری را کار میکردم که آقای باقری، دستیار دوم کارگردان مجموعه، کار نقالی مرا دیدند و معرفیام کردند به آقای علیرضا افخمی کارگردان کار. آقای افخمی از من تست گرفت و کارم را پسندید و دعوت شدم برای بازی در آن سریال.»
قصه هویت ملی
این کلاسهای نقالی در حدود چهار سال است که بر پاست و از نقالی آغاز و به تدریج شاهنامهخوانی نیز به آن اضافه شده است. حبیبیزاد نخستین بار این کلاسها را در مدرسه سینمایی آیدا و با کمکهای خانم فروغ مقدم دایر میکند. اگرچه معرف خود حبیبیزاد، جمشید مشایخی بوده است که پیشتر کارهای او را دیده و بر حسب عِرق و علاقهای که به این هنر داشته، سفارش به دعوت او کرده است. حبیبیزاد که قبلاً دورههای فن بیان و گویندگی را نیز از سر گذرانده بود و بر آنها تسلط داشت، آموزش این فنون را نیز برعهده میگیرد. ولی اصلیترین کارش را بر حوزه نقالی و شاهنامهخوانی متمرکز میکند. او میگوید:«کار را در موسسه آیدا که شروع کردیم خیلی استقبال شد. گرچه ابتدا، هنرجوها تعجب میکردند که نقالی چه ربطی به آنها دارد. میگفتند ما میخواهیم هنرپیشه سینما شویم! بر همین اساس ما با شرح قصه کوتاهی در مبحث هویت ملی برایشان دلیل فراگیری نقالی را میگفتیم.»
قصهای که حبیبیزاد همیشه برای شاگردانش روایت میکند، داستان یک چوپان سرخپوست است که روزی نوزاد یک شیر را پیدا میکند، دلش برای او میسوزد و آن را به گلهاش میآورد و با شیر گوسفندان بزرگ میکند. روزی در یکی از چراگاهها، شیر درندهای به گله حمله میکند. چوپان و سگ و گوسفندان هر کدام از سویی، متواری میشوند. لحظهای بعد، بچه شیر که از این همه قدرت، حیرت کرده است از مادر گوسفندش میپرسد این حیوان که بود؟! چون خیلی از یال و کوپال و آن هیبت و جبروت خوشش آمده بود. مامان گوسفندش میگوید این حیوان، شیر است که خیلی اقتدار و تشخص دارد و بسیار قدرتمند است، همه حیوانات به او احترام میگذارند و سلطان جنگل است! و آن بچه شیر حسرت میخورد که ای کاش او هم یک شیر میبود. در واقع او با این که شیر بود هرگز این موضوع را نفهمید و تا پایان عمر، گوسفندوار زندگی کرد. حبیبیزاد معتقد است:«این داستان، حکایت ماست. تا ندانیم هویتمان چه بوده، نیاکانمان چه کسانی بودهاند، نمیتوانیم خط مشی درستی داشته باشیم و راهمان را درست برگزینیم و هر نوع تفکر و شیوه و منشی با یک جور احساس بیگانگی به ما تزریق میشود. از سوی دیگر کسی که میخواهد آکتور سینما یا طراح لباس و صحنه و غیره شود، شاید هرگز پیش نیاید به شکل حرفهای نقالی کند. اما این حرفه واقعاً یک اعجاز است، شاهنامه نوعی تقویت بیان است، تقویت حافظه و اقتدار روحی است. آنها که کار نقالی میکنند خیلی سریعتر و راحتتر از دیگران روی صحنه میروند و آن فشار صحنه را ندارند. نقالی ابزار خوبی است برای کسانی که کار بازیگری یا کارگردانی میکنند.»
از آموزش تا اجرا
کارهای فاطمه حبیبیزاد تنها در حد آموزش باقی نمیمانند. او پس از آن که هنرجویانش به حد مطلوب آموختهها رسیدند آنها را به اجراهای صحنهای وامیدارد. به عنوان مثال فاطمه غلامی تاکنون اجراهای مختلفی را در اقصی نقاط کشور تجربه کرده و از تمام اجراهایش سربلند بیرون آمده است. یکی از رسمیترین برنامههایی که او تا امروز اجرا کرده، برنامهای در دانشگاه ادبیات کرمان و در بزرگداشت حکیم فردوسی بوده است. از طوس هم برای اجرای برنامهای در بارگاه فردوسی، او را دعوت کرده بودند که با برنامه کرمان تداخل کرد و نتوانست به آن برسد. جبیبیزاد هنرجویان خود را به فرهنگسراها، جشنوارهها و برنامههای تلویزیونی میفرستد که برنامه اجرا کنند و این آموزشها ماندگار باشند. در این کلاسها او از 4 ساله تا 50 ساله هنرجو داشته است. البته هنرجوهای بزرگسال او بیشتر به مدرسه سینمایی آیدا مراجعه میکنند و در این آموزشگاه(موسسه هنری ودا) صرفاً کودکان و نوجوانان تحت آموزش نقالی قرار میگیرند. او شاگردان خود را معمولاً گزینش میکند و به خوبی میداند چه کسانی آن جوهر و استعداد ذاتی لازم را دارند. در میانه کلاس، حبیبیزاد از فاطمه غلامی میخواهد بخش کوتاهی از شاهنامه را به شیوه نقالی و با تکیه بر هنرهای نمایشی اجرا کند. او همچون یک نقال حرفهای ـ گویی سالهاست که در این عرصه فعالیت کرده ـ چنان میدان داری میکند و شخصیتهای شاهنامه را با به کارگیری حرکات دست و پا و صورت، زنده میکند که مورد تشویق استاد قرار میگیرد. غلامی تا آن حد بر این هنر مسلط شده که در خوانش متن شاهنامه، صدایش را نیز به بازی میگیرد و به دست اوج و فرودها میسپارد. آوایش را گاهی خشن و گاه نرم میکند تا بیانگر احساسات موجود در ادبیات باشد:«به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد»
با این بیت معروف کار خود را آغاز میکند و پس از دقایقی بازیهای نمایشی، با این ابیات کارش را به پایان میبرد:«همه رخش اندیشه را زین کنیم جهان را به شاهنامه آذین کنیم
هر آنکس که شهنامه خوانی کند چه مرد و چه زن پهلوانی کند»!
این روزها، خانم فاطمه حبیبیزاد سرگرم تدارک نخستین نمایش خود با عنوان”رخ یازدهم” است. اگرچه او پیش از این اجرای چندین برنامه نقالی را در کارنامهاش ثبت کرده ولی این نمایش، اولین کار اوست که با تکنیکهای تئاتری آمیخته شده. او این نمایش را در اداره تئاتر، تمرین میکند و اظهار امیدواری میکند بتواند آن را به جشنواره نمایشهای آئینی ـ سنتی برساند. در کلاسهای نقالی، او ضمن آموزش این حرفه به هنرجویانش، سعی در نفهیم و ساده کردن برخی از کلمات دشوار شاهنامه میکند. به عنوان نمونه وقتی در یکی از روایتها، بچهها با کلمه”نگونسار” مواجه میشوند و معنی آن را در نمی یابند و بهت زده به استادشان مینگرند، استاد آن واژه را به”سقوط کردن” تغییر میدهد. در رابطه با این که بچهها چگونه متن را حفظ میکنند، گردآفرید میگوید:«من برای بچهها متن را مینویسم و میآیم نقل را یک بار برایشان اجرا میکنم. بعد میگویم حالا شما بیائید و هر چه را من گفتم ـ آن جور که فهمیدید بگویید ـ حتی از آنها نمیخواهم عیناً حرکات مرا تقلید کنند. این اولین جلسه است. آنها ابتدا خجالت میکشند و میگویند نه، یادمان نیست. ولی به مرور وارد گود میشوند و کمی بعد هیجانزده حتی حرکات را هم اجرا میکنند. در تمرینات بعدی من طومار یا شعر را برایشان مینویسم که در خانه حفظ کنند. چون در یکی دو ساعت نمیشود تزریق کرد. وقتی دوباره آمدند روی حرکات نمایشی و قدرت تصورشان کار میکنم. مثلاً میخواهم که اژدها را بازی کنند. برایشان تصویر میکنم که این اژدها چه شکلی دارد. میگویم مثلاً تو اژدها باش و تو هم شیر. به یکدیگر حمله کنید. گاهی حتی از این کار پیشمان میشوم وقتی میبینم که وای، چه بلبشویی به پا شد!» این کلاسها در حال حاضر هفتهای یک جلسه ـ بین ساعت 2 الی 3 بعدازظهر برگزار میشود.
یکی از واحدهای درسی
حبیبیزاد اصرار دارد که شاهنامه یکی از واحدهای درسی مدارس باشد:«در درجه اول آموزش و پرورش باید خیلی به این مساله اهمیت دهد. متاسفانه بچههای ما با شاهنامه، سعدی، حافظ و مولانا قهر هستند. اصلاً آنها را نمیشناسند. بهترین شیوه برای معرفی آنها به دانش آموزان این است که آنها را جزء واحدهای درسی مدرسه بگذارند. فقط یک رستم و سهراب را در کتاب نیاورند. الان یک مدرسه دخترانه از من درخواست کرده به آن جا بروم و شاهنامهخوانی تدریس کنم. این یک اتفاق فوقالعادهس! و مطمئنم که این درس برای آنها جذابیت خواهد داشت و شوق عجیبی در آنها ایجاد میکند. ضمن این که این افراد از نظر روحی واقعاً قدرتمندند!»
از سال 1383، حبیبیزاد در دانشکده هنرهای زیبا همین درس نقالی را آموزش میدهد. اگرچه تحصیلات خودش را با مدرک کارشناسی موزه تمام کرده است. مهتاب نصیرپور که کارهای او را دیده بود، مقدمات تدریس او را در دانشکده فراهم کرد و با پیگیریهای هما جدیکار مدیر گروه عروسکی این فعالیتها ادامه پیدا میکند. جدیکار چون علاقه وافری به تعزیه و نقالی و پردهخوانی و ... داشت، دانشجویان رشته نمایشهای عروسکی و طراحان صحنه را به شرکت در کلاسهای نقالی ترغیب میکند که اوایل این موضوع با بازخوردهای تعجب برانگیز هنرجوها مواجه میشود. اما چندی بعد همانها متوجه میشدند که شاهنامه چقدر به کمک آنها میآید. در رنگ آمیزیها، ایدهها، در آرایش سپاه و شکارگاه و هزاران ایدههای جذاب دیگر که در طراحی صحنه به کار گرفته شدند. ترم جدید این کلاسها از دی ماه شروع خواهد شد.
سفرهای پژوهشی استاد
حبیبیزاد تا امروز بسیار برای نقالی و شاهنامهخوانی زحمت کشیده است، سفرها رفته و تحقیقها و پژوهشهای مهمی را به انجام رسانده است و تمام این فعالیتها، بدون دریافت کمترین حمایتی از جانب نهادهای مسئول و مربوطه بوده است. در واقع تمام این تلاشها با هزینه شخصی خود او بوده است. تبلیغاتی هم اگر شده از جانب کسانی بوده در کلاسهای بازیگری، دورههای نقالی را دیدهاند و دهان به دهان آن را به گوش سایر علاقهمندان رساندهاند. حبیبیزاد در سفرهایش با پیرهای قدیمی و پیشکسوتهای این رشته ملاقات کرده است تا پژوهشهایش را در این رابطه کامل کند. در سفری که به شهری در دامنه کوه دنا داشتند، محمدحسین محرابی را میبیند که تمام شاهنامه را از بر است:«او 92 سال داشت. نظامیخوانی میکرد، سعدی و حافظ را هم حفظ بود یا با تسلطی که بر قرآن داشت، آن را به شیوه پارسیخوانی قرائت میکرد، با همان موسیقی و آواهای مخصوص به خودش. او حتی بخشهای تاریخی شاهنامه را که کهنه کارها به خاطر کم بودن حرکات نمایشیاش سراغ آن نمیروند از حفظ داشت. در لرستان سبزعلی درویشیان را دیدم که نقال موسیقایی بود. در اصفهان سر وقت مرشدعلی زنگنه رفتم که خیلی مهجور بود و من دوباره به کار تشویقش کردم. کسی او را به آن شکل نمیشناخت که با تشویقهای من دوباره جان گرفت و شروع به کار کرد. در جشنواره دو سال پیش هم او را آوردم و الان خیلی در اصفهان مشهور شده است. او مایههایی داشت ولی فقط گاهی در زورخانهها میرفت. حافظ خوانی داشت و پیرو سبک مرشد عباس ضریری اصفهانی بود. با چه زحمتی به روستای جاور خراسان رفتم برای دیدن صادق علیشاه نقال که گفتند دو ماه پیش فوت کرده است!»
حبیبیزاد به طور جدی و البته به زعم خویش کاملاً تصادفی از سال 78 وارد حرفه نقالی شده است. کارهای او در زمینه پژوهشهایی در باب نمایشهای روایی ـ آئینی، نقالی موسیقایی و قصهسرایی موزون بسط و گسترش مییابد. خودش میگوید:«من در آغاز فعالیتها، اصلاً نقالی را نمیشناختم. ولی فکر کنم این استعداد در خون من بود. من در واقع توسط یکی از شاگردان مرشد ترابی به این سمت و سو کشیده شدم. ما یک موزه سیار زده بودیم. خب بچهها گفتند نقالی هم اضافه کنیم. من چون نمیدانستم دقیقاً نقالی چیست، رفتم سراغ مرشد ترابی. ولی اداره تئاتر یکی از شاگردهای ایشان را به من معرفی کرد که آن شاگرد چون برای خودش هم جالب بود، آمد و برای اولین بار اجرای میدانی برگزار کردیم. ما سر دوره این شاگرد را دعوت کردیم و بالاخره جوهره این کار مرا هم گرفت. به نظر من، نقالی مادر نمایشهاست! من دیدم که آئینها، اسطورهها، مفاهیم و مضامین کهن، آئینهای پهلوانی، رزم و بزم همه در نقالی جمع است. پس وارد این کار شدم.»