در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش” در میان ابرها” به نویسندگی و کارگردانی نمایش” امیررضا کوهستانی”

آن چه که در رابطه با نمایش”در میان ابرها” بیش از هر چیز، خودنمایی می‌کند، همین ماهیت سیال و پیوسته در حالِ تغییرِ فضا(زمان و مکان) است که در این میان قوه تخیل تماشاگر نیز در تعامل با اتفاقات روی صحنه(و به واسطه برانگیخته شدن از جانب مولفه‌های گنجانده شده در متن) به کمک بسط و گسترش ابعادِ این فضاسازی می‌آید و در مجموع آمیزه‌ای از توهم و واقعیت را ذیل عنوان نمایش”در میان ابرها” رقم می‌زند

اشکان غفارعدلی:”
در میان ابرها” ادعایی فراتر از یک نام یا عنوان است. ادعایی است که در درونِ نمایشی منسجم و ساختارمند به تحقق و اثبات می‌رسد و شاهد این ادعا، همراه شدن تماشاگر با شخصیت‌های نمایش در طول سفری دشوار از میان آب و خشکی تا هوا و دریا، دور دنیا(و در عین حال در زیر ساخت‌ها و لایه‌های متن نمایش) است. فضاسازی در نمایش”در میان ابرها” از چنان توان و قدرتی برخوردار است که می‌تواند تماشاگر را برای لحظاتی در قطاری که از ایتالیا عازم است، بنشاند و با گذر از یک تونل، در لحظاتی دیگر او را به فرانسه و به ساحل دریای مانش برساند.
جالب آن است که پیش از این نیز هر یک از دو شخصیت نمایش، راهی طولانی و دشوار را طی کرده‌اند که مخاطب لحظه به لحظه با آنان همراه بوده است و جالب‌تر از آن، داستان پردازی و نوع روایتی است که زن و مرد نمایش را در باورپذیرترین و البته دراماتیک‌ترین حالت ممکن به یکدیگر می‌رساند و پس از آن نیز، سرنوشت آن دو را تا انتها پی می‌گیرد!
اما علی رغم آن که ماجرای سفر شخصیت‌های نمایش به ظاهر ساده و سر راست و به دور از هرگونه پیچیدگی جلوه می‌کند، کشفِ چند و چون و چراییِ روابط و حوداث و بیش از آن نحوه گره خوردن سرنوشت شخصیت‌های نمایش به یکدیگر و چگونگی ادامه آن، از چنان پیچیدگی و جاذبه‌ای برخوردار است که(در تقابل با سفر ملموس و بیرونی شخصیت‌های نمایش) خود به سفری درونی و نه چندان ملموس در اجزا و مولفه‌های اجرایی و متنیِ نمایش تبدیل می‌شود و از این رهگذر، تماشاگر به طریقی دیگر، در سفر ژرف ساختی در زیر ساخت‌های متن و شگردهای اجرا با نمایش همسفر می‌شود.
به عبارتی دیگر، داستانِ سفر زن و مرد نمایش مابه‌ازایی درونی و محتوایی نیز می‌یابد که آن، سفر ذهنی تماشاگر در اجزای داستان و لایه‌های روایتِ موجز، ساختارمند و در عین حال پرکشش و تنشِ نمایشِ”در میان ابرها” است.
از این رو اهمیت سفر در نمایش دو چندان می‌شود و به همان میزان که تماشاگر(به طرق مختلف و در جای جای نمایش) سفر از شهر به شهر و یا از کشور به کشوری دیگر را تجربه می‌کند، در سفری درونی به جهانِ متن نمایش نیز با اثر همراه می‌شود و این مساله بیش از هر چیز، معلول فضاسازی در پوسته‌های بیرونی و در عین حال انسجام و هماهنگی میان مولفه‌ها و اجزای درونی و زیر ساختیِ نمایش با یکدیگر است؛ انسجام، هماهنگی و ارتباطی که بیش از هر جای دیگر، نمود آن را می‌توان در گذرِ داستان از سرنوشتِ پدر ایمور(شخصیت مرد نمایش) به تولد خود ایمور و در ادامه، ارتباط او با شخصیت زن نمایش و در پایان، پیوندِ سرنوشتِ ایمور به پدرش که به شکلی دیگر، آغاز نمایش را در ساختاری مدور در ذهن تداعی می‌کند، به نظاره نشست.
در این میان، بهره‌گیری به جا از عناصر فضاساز از جمله”آب” که به شکلی انتزاعی، روی صحنه وجود دارد و به شکلی ماهوی، خطوط داستانی را در روایت مدور و قاعده‌مند”امیررضا کوهستانی” به یکدیگر پیوند می‌دهد و از این رو زمینه فضاسازی و در عین حال ارتباطِ حلقه‌های روایی را فراهم می‌آورد.
آب، رابطی است که سرنوشت پدر ایمور را که جانش را در آب از دست داده است به سرنوشت ایمور که در شکم مادر و در کیسه‌ای پرخون و آب، نخستین لحظات وجود را تجربه‌ می‌کند، ارتباط می‌دهد و در انتها مجدداً، سرنوشت ایمور را در پایانی باز به سرنوشت پدر پیوند می‌زند و از این طریق چرخشی مدور در ساختمان داستان و ساختارِ محتوای نمایش ایجاد می‌کند.
از این رو عنصر آب، خود به کاراکتری تبدیل می‌شود که در مقطعی جان پدر ایمور را می‌ستاند و در عین حال، نطفه ایمور را در شکم مادر می‌بندد و در مقطعی دیگر، ایمور را یک بار روی رود”ساوا” در بوسنی و بار دیگر با تمهید سفر با قایق روی دریای مانش برای رسیدن به انگلیس، به خود فرامی‌خواند.
از سویی دیگر همان گونه که آب، میان پدر و مادر ایمور، فاصله‌ای ابدی ایجاد کرده است، در پایان نمایش میان ایمور و زن همسفرش نیز فاصله‌ای به همان وسعت پدید می‌آورد و این در حالی است که”ایمور دیگری” در شکم زن، نخستین لحظات وجود را تجربه می‌کند.
از همین روست که پایان نمایش به نوعی وضعیتِ آغازین را در ذهن تداعی می‌کند که این مساله، در کنار دیگر ظرافت‌های روایی و داستانی، با بهره‌گیریِ به جا و اصولی”کوهستانی” از عنصری چون”آب”، در نمایشِ”در میان ابرها” محقق شده است.
اما به غیر از آب، کوهستانی از وجود فیزیکی و یا نمادین مولفه دیگری برای پیشبرد روایتش بهره نمی‌گیرد و در عوض آن چه که او را در این راه یاری می‌رساند، استفاده از قواعد و قراردادهای مرسوم و ذاتیِ هنر تئاتر است که به شکلی صحیح و در قالبی دراماتیک و کاملاً باورپذیر برای مخاطب، در نمایشِ”در میان ابرها” نمود یافته‌اند.
بدین ترتیب که کوهستانی با رجعت به نظام قراردادی و تعریف شده نشانه‌ها در تئاتر و با بهره‌گیری از آشنایی مخاطب با قواعد و علایم آن، هر جا که اراده می‌کند، مکان، زمان و در کل فضا را با اشاره‌ای در هم می‌شکند و در ادامه بدون آن که کوچکترین تردیدی در باورپذیری مخاطب و یا کمترین سستی در همراهی او با اثر ایجاد شود، با ادای توضیحی از سوی شخصیت‌ها و در واقع با بیان یک جمله توصیفی، مکان، زمان و موقعیت‌ جدیدی را تعریف می‌کند و بدین ترتیب به راحتی و به سرعت، داستان و ماجرای نمایش را وارد فاز دیگری از این سفر ادیسه‌وار و پرماجرا می‌نماید.
نکته اینجاست که استفاده از این زبانِ نشانه‌ای و یا به تعبیری بهتر، ارجاع به قراردادهای نمایشی، در چارچوب طرحی منسجم و روایتی کاملاً مبتنی بر منطق و استدلالِ درونی صورت می‌پذیرد که اگر از این زمینه‌سازی‌های لازم در متن و یا از آن منطق و استدلال متقن در نمایش، خبری نبود، نه تنها به لحاظ قواعد و اصولی درام، امکان بهره‌برداری از چنین ارجاعاتی وجود نداشت بلکه اساساً هرگونه بهره‌برداری از این نظام نشانه‌ای، راه به بیراهه و مضحکه می‌برد و بر این مبنا، کلیت نمایش به اثری فاقد شیرازه و در نتیجه فاقد ساختار و صد البته فاقد مبنایی مستدل و باورپذیر برای مخاطب، تبدیل می‌شد.
اما در نمایش”در میان ابرها”، به واسطه وجود شبکه‌ای مستدل از وقایع و اتفاقات و زنجیره‌ای متصل از روابط و علت و معلول‌ها، حتی کوچکترین تردید و تشکیکی در استفاده درست و به جایِ کوهستانی از این قراردادها و نشانه‌ها، در ذهن مخاطب ایجاد نمی‌شود و از این رو هرگونه شائبه مصنوع بودن روابط و یا فضاسازی‌ها و یا عدم توازن و وجود ناهماهنگی در میان اجزا، به کل منتفی می‌شود و از میان می‌رود.
از یک سو، منطق و استدلال متقن و مجاب کننده زنجیره روابط علت و معلولی و از سویی دیگر، ارتباط و تعاملِ دو سویه و غالباً مستقیم و رو در روی بازیگران با تماشاگران(که در قالب فاصله گرفتن از نقش تحقق می‌یابد) موجب می‌شود تا پتانسیل و توان لازم برای فضاسازی و به تصویر کشیدن سفری ادیسه‌وار در فضای محصور و محدود یک سالن تئاتر فراهم آید و درست بر همین مناسبت که شخصیت‌های نمایش در پروسه‌ای منطقی و باورپذیر، هر کدام به نوبت، فرصت و امکان بازگو کردن داستانِ مهاجرتشان از ایران به سوی مقصدی در اروپا را با شرحِ مسیر سفر و جزئیات آن می‌یابند و جالب آن که در نمایش نیز به کمک یک طراحیِ”شیوه پردازانه” و بهره‌گیری از المان‌ها و نشانه‌هایی موجز، از هواپیما تا قطار و از قایق تا ماشین و حتی گذر از کوهستان‌های مرزی و عبور از دل دریا، به عینه و در شکلی کاملاً ملموس برای مخاطب، فضاسازی و بازنمایی می‌شود!
بنابراین آن چه که در رابطه با نمایش”در میان ابرها” بیش از هر چیز، خودنمایی می‌کند، همین ماهیت سیال و پیوسته در حالِ تغییرِ فضا(زمان و مکان) است که در این میان قوه تخیل تماشاگر نیز در تعامل با اتفاقات روی صحنه(و به واسطه برانگیخته شدن از جانب مولفه‌های گنجانده شده در متن) به کمک بسط و گسترش ابعادِ این فضاسازی می‌آید و در مجموع آمیزه‌ای از توهم و واقعیت را ذیل عنوان نمایش”در میان ابرها” رقم می‌زند؛ نمایشی که برخلاف ضرباهنگ آهسته و ظاهر آرام‌اش، در نهایت تصویری تراژیک، از درامی آکنده از تنش و کشمکش را در پس زمینه ذهن بازتاب می‌دهد و از این رو با ایجاد تناقض میان لایه‌های بیرونی ـ اجرایی و زیرساخت‌های درونی ـ محتوایی، تاثیری عمیق و ماندگار بر مخاطب خود به جای می‌گذارد.