در حال بارگذاری ...

برگزیده‌ای از یادداشت‌های مطبوعات فرانسوی زبان درباره نمایش”در میان ابرها”

برگردان از: حامد روزبهانی روزنامه”لوموند” پاریس ۲۰ مه ۲۰۰۵ بریژیت سالینو: نمایشنامه ”در میان ابرها” که در تئاتر”باستی” بر صحنه است: داستان دراماتیک و جهانشمول مرد و زنی است در راه بندر کاله. ”کلماتی ساده درباره جلای ...

برگردان از: حامد روزبهانی
روزنامه”لوموند”
پاریس 20 مه 2005
بریژیت سالینو:
نمایشنامه ”در میان ابرها” که در تئاتر”باستی” بر صحنه است: داستان دراماتیک و جهانشمول مرد و زنی است در راه بندر کاله. ”کلماتی ساده درباره جلای وطن، از میان افسانه‌های پارسی و اخبار روزمره پناهندگان. ”
امیررضا کوهستانی تبعید بی پایان تاریخ را روایت می‌کند. یکی از صداهایی که از شب عبور می‌کنند، صداهایی حسن معجونی ایرانی است. صدایی که به نظر می‌رسد از دوردست می‌آید، از زمان‌های قدیم. چنان که گویی در آن حافظه بی‌مرز تمام آنهایی به ودیعه گذاشته شده است که روزی به اجبار زندگی خود را ترک کرده‌اند تا جایی دیگر در سرزمینی بیگانه و در میان زبان‌هایی نامفهوم آن را ادامه بدهند. صدایی که ما را احاطه می‌کنند، شیرین، متین و ژرف است، درست همانند قصه درام. خاطرات تاثیر خود را می‌گذارند و واژه‌ها به سهولت آنچه را که بوده بازگو می‌کنند. واژه‌های اندکی که امیررضا کوهستانی، با آن‌ها تبعید بی پایان تاریخ را در نمایش ”در میان ابرها” روایت می‌کند. اما این کلمات چون وزش باد در گندمزار در فیلم ”زندگی ادامه دارد” عباس کیارستمی ما را به دورها می‌برند. “آنها همانقدر وامدار افسانه‌های پارسی هستند که قصه‌های امروزی، و همانقدر به کوچ‌نشینان کوه‌های ایران مدیون هستند که به مهاجران غیر قانونی تپه‌های بوسنی.
”امیر” و وحشت
این کلمات را می‌بینیم که بزرگ نوشته شده‌اند، گویی بر کتابی باز، بر دیوار پشت صحنه حک شده‌اند و آنقدر می‌مانند تا نگاه از حضور بازیگران منحرف نشود. حضوری نادر. آنها دو نفرند، یک مرد و یک زن با روسری. همسفر آنها شب است. شبی که آن دو را بر صحنه، جایی که نور آنها را در سادگی ظاهرشان فرا می‌گیرد و گاه تصاویری حیرت‌انگیز می‌سازد، منزوی می‌کند.
این تصاویر با انعکاس‌های طلایی بر آب تغذیه می‌شوند، آب رودخانه‌ها و امواج دریا که نمایش را در بیم و امید معلق نگه می‌دارند. در آغاز نمایش، صدای”ایمور” را می‌شنویم، مردی که داستان از دست دادن خانواده‌اش را تعریف می‌کند، که در رودخانه”ساوا” در بوسنی، در راه ایران به انگلستان غرق شده‌اند. پس از آن زنی را می‌بینیم که از ناپدید شدن معشوقش در رودخانه قره‌قاج در ایران و به دنیا آمدن پسرش در رودخانه می‌گوید.
مرد و زن، یکدیگر را باز می‌یابند. مرد که در شهری مرزی بین کرواسی و اسلوونی، جایی که مرگ عزیزانش او را نگه داشته، کاری پیدا کرده و می‌خواهد در این فرصت به زندگی‌اش سروسامان بدهد. زن بارداری که پس از روزها و شب‌ها پیاده‌روی در بار با ایمور ملاقات می‌کند، می‌خواهد از مرز بگذرد تا فرزند بی پدرش را در اروپا به دنیا بیاورد. آن دو با هم همسفر می‌شوند، و این سفر رویارویی اسطوره ومشقات جلای وطن را رقم می‌زند. شیوه‌ اجرایی ”در میان ابرها” تعزیه، نمایش‌ آباء و اجدادی ایرانی را که در میادین روستاها اجرا می‌شود به خاطر می‌آورد: مرد زن را بر تخته‌ای که به پشتش آویزان است حمل می‌کند، دور صحنه می‌گرداند و کوه‌ها پشت سر گذاشته می‌شوند. سپس آنها را روبه‌روی هم نشسته بر صندلی‌ای می‌بینیم و این قطاری است که به سوی بندر کاله می‌رود.
در اردوگاه پناهندگان است که راه زن و مرد از هم جدا می‌شود. اما برای چه مدت؟ امیررضا کوهستانی نقطه پایانی بر داستان نمی‌نهد. ”در میان ابرها” با صدای دریا به پایان می‌رسد. صدایی که حتی وقتی از تئاتر خارج می‌شوید هم رهایتان نمی‌کند.
حال باید دید این ایرانی استاد برانگیختن احساسات، که برای اولین بار به پاریس آمده کیست.
امیررضا کوهستانی، 26 سال دارد. در شهر خود شیراز تئاتر کار می‌کند. کوهستانی با دومین اثرش ”قصه‌های در گوشی” در سال 2000 فستیوال فجر تهران سه جایزه را نصیب خود کرد، و پس از آن برای اجرا به خارج از ایران دعوت شد.
تئاتر”باستی” از 16 تا 24 سپتامبر نیز سومین نمایش او، ”رقص روی لیوان‌ها” را که در سال 2002 نوشته شده، به اجرا می‌گذارد. کوهستانی داستان نمایش را چنین تعریف می‌کند: ”داستان درباره پسر و دختری است که به دو دنیای مختلف تعلق دارند و هیچ یک نمی‌توانند به دنیای دیگری وارد شوند.”

در ابرهای ”کوهستانی”
بوسوار
کاترین ماکرل:
”در میان ابرها” نمایشنامه‌ای است که از دوردست می‌آید. ابرهای متراکم و آبستن انزوای امیررضا کوهستانی از ایران که سرشار از بارانی از هیجانات هستند، قسمت بزرگی از اروپا را پشت سر گذاشته‌اند تا در آسمان بروکسل ما آرام گیرند. در سالن تئاتر باید جرأت ایستادن در برابر رگبار را هم به خود داد.
شاید بعضی‌ها این نویسنده جوان را که سال گذشته با ”رقص روی لیوانها” کشف شد را به یاد بیاورند. و حالا او امروز با تئاتری دیگر که گذرنامه او شده است، بازگشته تا آخرین اثرش همراه با عطری تند و پنهان را به نمایش بگذارد.”در میان ابرها” افسانه‌ای اندوهبار در باره مهاجرت ایرانیها به سوی اروپا را برای ما نمایش دهد. از همین ماده اولیه، واقعیت اجتماعی و جلای وطن، این نمایشنامه‌‌نویس اتاق پژواکی را پی می‌ریزد که در آن رئالیسم و سمبولیسم، موضوعات روز و سنت داستان پارسی در کنار هم می‌آیند…
همه چیز روی صحنه سیاه است. ناگهان، نور یک شکل مبهم، رنگی شناور در یک آکواریوم را شبیه یک نمونه آزمایشگاهی آشکار می‌کند. تأثیر گیرا است و موجودی که از او پرده برداری شده، در حالی که آب از او می‌چکد خود را زنده نشان می‌دهد و بر می‌خیزد تا داستانش درباره معشوق غرق شده‌اش به زبان فارسی آغاز کند. از پیوندهای اسطوره‌ای رود قره‌قاج تا موج‌های موذی دریای مانش؛ نماد آب از ابتدا تا انتهای نمایشنامه در عبور است، گویی به این منظور که سرنوشت ایمور و دختر که همدیگر را در جاده غربت ملاقات کرده و در ارودگاه پناهندگان کاله به گل نشسته‌اند را بهتر با خود ببرد. ایمور که تصویر مادرش هنگامی که با شلیک گلوله به همان سینه‌ای که به او شیر می‌داد، خودکشی کرده را هنوز به خاطر دارد و یک اندیشه بیشتر در سر ندارد، مستقر شدن در انگلستان. دختر که کودکی بی پدر را در شکم دارد، می‌خواهد فرزندش را در اروپا متولد کند و پناهندگی بگیرد. در یک فضای درونی که با نوعی وقار و متانت همراه است. بازیگران برای به پیش بردن شگفتی در واقعیت تلخی که نویسنده ترسیم می‌کند، تردیدی برای خیس شدن (به معنای تحت اللفظی آن) از خود نشان نمی‌دهند. تندی نگاه، درستی یک سکوت. اینجا، هیچ نیازی به دکلمه کردن برای برانگیختن هیجان و احساس وجود ندارد. مانند یک سر انگشت روشنایی در میان سیاهی. به لطف یک کارگردانی شهودی ولی به همان اندازه فکر شده، کوهستانی ثابت می‌کند که می‌دانسته چگونه بادهای بزرگ را برای گستردن ابرهای تیره ولی شکوهمندش به فرمان خویش دربیاورد، تا به ما نمایشی تحویل دهد که یقیناً هر رشته ارتباطی را با زمین گسسته است.

تئوری سیالات
موومان نت(سایت هنرهای زنده)
داوید سانسون
12 مه 2005
نمایش ”درمیان ابرها”، مانند یک تیزاب، اثری سیاه با چگالی بالا است.
ماتریسی، رودخانه‌ای، دریایی؛ عنصر مایع در منشاء آخرین نمایش امیررضا کوهستانی ”در میان ابرها” وجود دارد و چون آب جز در حال جاری شدن زنده نیست، یک بستر موقتی در زمینی که از آن عبور می‌کند، می‌سازد. استعاره‌ای که کوهستانی انتخاب می‌کند تا غربت دو ایرانی و گذار آنها از اروپا تا اردوگاه کاله و ابعادی که در آن واحد اسطوره شناسانه، نمادین محسوس هستند، با واقعیتی که مانند لباسی خیس به پوست می‌چسبد و جدا نمی‌شود، را تداعی کند.
ابتدا در نوشتار از شعر تاثیر گرفته جایی که شگفتی شرقی در یک جستجوی جهت داده شده، بدون سازش در برابر مدرنیته قد علم می‌کند؛ سپس هنگام اجرا روی صحنه، در خلال کارگردانی و بازیگردانی مبتنی بر صرفه‌جویی در ابزارها، به یک مینی مالیسم قاطع با قدرت بالای نمایشی منتهی می‌شود.
خط سیر ایمور و دختر، دو چهره‌ای که نسبت به هم آشنا و غریبه هستند، به تمام معنای کلمه تیره و تار است. ایمور، آنگونه که مادرش می‌گوید، محصول یک زن و یک رودخانه است. زن هم در انتظار کودکی بی پدر است. که ثمره زیارتش از یک امامزاده درکوهستان است. دو زن خانه به دوش که از قبیله‌هایشان طرد شده‌اند. مادر ایمور خودکشی می‌کند و هر کس از خانواده او باقی مانده بود در”ساوا”، رودخانه‌ای در بوسنی، هنگامی که تلاش می‌کردند از ایران بگریزند تا به انگلستان برسند تلف شدند. زن با جمعی از پناهندگان همسفر است و ریشخندها و طرد آنها را تحمل می‌کند. او با ایمور که در بوسنی ملاقات کرده، از تمام اروپا می‌گذرد تا در کاله، در اردوگاه سانگات، جایی که بچه‌ای مرده را می‌زاید به گل بنشیند. ایمور به تنهایی، بر زورق اقبال خواهد رفت تا از مانش عبور کند. اما قبل از این، آخرین خواسته زن، یعنی هدیه فرزندی دیگر به او اجابت خواهد کرد. یک بچه بی‌پدر دیگر. گویی قرار است پدرها ناپدید شوند، در زندگی غرق شده و گمنامان تاریخ باشند.
یک اقرار تلخ به زبانی ظریف و دقیق. اگر چه ابتدا با صدای خاموش آن را می‌شنویم، مانند نمایش قبلی‌اش”رقص روی لیوان‌ها”، نمایشی که زن و مردی را که توسط یک میز از هم جدا شده‌اند، در برابر هم قرار می‌دهد. زن حاضر نیست تسلیم مرد شود، حال به نام هنر یا احساس… و حالا این بار نیز میز هنوز این جاست، اما پر از آب، یا برای تدادعی اردوگاه”سانگات” پوشیده از فنس‌های چوبی است که به محل جدایی تبدیل می‌شود. آن سوی این کنده عظیم، دو مکعب پر از آب وجود دارد که بازیگران، از آن بیرون می‌آیند. مانند ونوسِ گرفتار در میان آب‌ها و مانند یک نوزاد، پسری زاده یک رودخانه که معشوق مادرش در آن غرق شده است.
نورپردازی مختصر است. صحنه در تاریکی غرق است. بازیگران آهسته حرف می‌زنند‏، گاهی جای خود را به صدای مسخ شده‌ای می‌دهند که گذشته را بازگو می‌کند. حرکات آن‌ها به حداقل کاهش یافته است. از این خشکی و سرما صحنه‌ای و سرگرم کننده، که هر نوع روانکاری و رئالیسمی را مردود می‌شمارد، شکل می‌گیرد. روان‌هایی قوی که زیر طوفانی از مصائب له شده‌اند. ایمور که از حادثه‌ای که باعث غرق شدن خانواده‌اش در رود ساوا شد، جان سالم به در برده است، بعد از آن حادثه فقط کمی آب در گوش‌هایش می‌رود و همان طور که می‌گوید:«باعث می‌شود دیگر برای همیشه صدای دریا را بشنود.»
در دریایی که ایمور موج‌هایش را در سواحل آن برای فریب دلتنگی‌اش یا خواباندن اضطرابش بدون خستگی می‌شمارد، سنجیدن فاصله زمانی میان هر موج، فرصتی است که به او اجازه می‌دهد قایقش را به جلو براند بی‌آنکه با موج بعدی پس رانده شود. مدت زمانی که آزادی، فرار یا مرگ او را موجب می‌شود. هر یک از ما نیز کاری نداریم جز اندازه‌گیری نهایت ظرافت زمان و حادثه، زمانی که از یک زندگی حرف می‌زنیم.


درون‌مایه معاصر با زبانی شفاف
لایبر ـ بلژیک
با”در میان ابرها” نمایشی که به مهاجرت ایرانی‌ها به سوی اروپا می‌پردازد، تئاتر”باستی”، بین 17 تا 22 مه فرصت کشف یک کارگردان جوان، امیررضا کوهستانی، فرزند مخوف و معجزه‌آسای تئاتر ایران را می‌دهد.
با”رقص روی لیوان‌ها” که به فاصله همیشگی که می‌تواند انسان‌ها را از هم جدا کند می‌پردازد، نمایشنامه‌نویس جوان ایرانی امیررضا کوهستانی، حضار آخرین فستیوال هنر بروکسل را متقلب کرده بود. نوشتار مستقیم و پرشور، تند و اضطراب‌آور او، که در آهنگ سنت ادبیات پارسی ریشه دارد(می‌توان او را با صادق هدایت بزرگ مقایسه کرد و خودش می‌گوید که از تعزیه، سنت تئاتریِ شیعه الهام گرفته است) از همان اولین اثرش در 1999(و روز هرگز نیامد) هرگز از رصد کردن دنیایی که در آن رشد کرده است، دست برنداشته است. در نمایش”در میان ابرها” مسافران آن در سرزمین موعودی که اروپا است راه می‌پیمایند. این نمایشنامه درباره مهاجرت، درباره روزمرگی پرتشویش پناهندگان است. کوهستانی به عنوان شاعر، همانقدر که به عنوان مردی متعهد، نسبت به کشورش و روزمرگی زندگی امروز، واکنش نشان می‌دهد و استعدادش در خلق تصاویری ساده و قوی می‌تواند او را به دوره احیای سینمای ایران از پانزده سال پیش و به سینماگرانی چون کیارستمی و مخملباف متصل کند و علاوه بر آن شهود سینمایی‌اش را نیز ثابت کند.
در”رقص روی لیوان‌ها”(که در سپتامبر 2005 در تئاتر باستیل اجرا خواهد شد) یک میز چهار متری را در وسط جمعیت قرار می‌دهد.”در کشور من حتی مورخان هم میل دارند تاریخ را شبیه شعر بنویسند.” چیزی که اخیراً کوهستانی به ژان لویی پریه گفت. تلفیق نمایشنامه‌نویسی و درونمایه به شدت معاصر با یک زبان شفاف که از یک سنت چند صد ساله نشأت می‌گیرد. از این مرد جوان که امروز 27 سال سن دارد، یک سخنگویی واقعی تئاتر جدید ایران را ساخته است.

برگزیده‌ای از یادداشت‌های مطبوعات انگلیسی زبان درباره نمایش”در میان ابرها” نیز به زودی روی سایت ایران تئاتر قرار می‌گیرد.