گفتوگو با کارگردان نمایش”پیتوک”
”پیتوک” واژهای به معنای خطا و اشتباه است و این اصطلاح به نوعی خطا در بازی بیلیارد اطلاق میشود.در این کار، ما شیوه اجرایی پرفورمنس را در نظر داشتهایم و در این شیوه اصلاً قصه و حتی دیالوگ اهمیتی ندارد.
مریم منصوری:
”پیتوک” نمایشی است با همان قصه شناخته شده آدم و حوا و گناه ازلی که منجر به هبوط انسان به زمین میشود که این روزها در اداره تئاتر اجرا میشود و افشین زارعی انسانی است از همین روزهای ما که با نگاه تقدیرگرایش، حوا را سرزنش میکند و وضعیت انسان امروز را مفعولی از تصادفهایی که بر او و سرنوشتش حادث شده است، میداند.
نمایشنامه”پیتوک” از نوشتههای حسن باستانی به دو نیمه تقسیم میشود؛ نیمه اول روایت همیشگی آدم و حوا است و نیمه دوم قصه فرزندان آنها در روی زمین است که بیدلیل و شاید از سر یأس کمر به قتل یکدیگر بستهاند.
”پیتوک” به چه معناست؟
”پیتوک” واژهای به معنای خطا و اشتباه است و این اصطلاح به نوعی خطا در بازی بیلیارد اطلاق میشود. موقعی که شار سفید در یکی از لوزها یا گودالهای کنار میز بیلیارد میافتد، خطا محسوب میشود و به آن پیتوک میگویند و حریف هم میتواند مهره را بردارد و هر جایی که میخواهد بکارد.
در این نمایشنامه به نوعی قصه معروف آدم و حوا و وسوسه آدم به انجام یک گناه توسط حوا تکرار شده است. با توجه به اسم کار، الگوی”بازی” که یکی از شاخصههای فلسفه و هنر پست مدرن است به چه میزان در این کار رعایت شده است؟
در این کار، ما شیوه اجرایی پرفورمنس را در نظر داشتهایم و در این شیوه اصلاً قصه و حتی دیالوگ اهمیتی ندارد. مهمترین عنصر در پرفورمنس حسی است که از صحنه به مخاطب منتقل میشود در یک رویداد نمایشی، شخصیتها در موقعیتی قرار میگیرند که به واسطه آن موقعیت و رفتارهایی که به مخاطب عرضه میکنند، یک حس به مخاطب منتقل میشود و همین حس مهمترین شاخصه آن است. در این نوع کار درام به صورت کلاسیک وجود ندارد. یعنی این که در کار اگر رویدادهایی داشته باشیم که منجر به شکل گیری یک قصه شود، اهمیت ندارد بلکه آن حس و عواطفی که از طرف صحنه به مخاطب منتقل میشود، اهمیت دارد. نوعی مشارکت بین مخاطب و صحنه، اما در کل قصهای برای ارائه این کار در سبک و سیاق پست مدرنیزم نداشتهام. بلکه قصه را دست مایه خوبی دیدم برای به اشتراک گذاشتن این عواطف با مخاطب و به همین ترتیب شروع به کار کردم اما برای این که یک قصه کهن در فضای امروزی روایت میشود، شما میتوانید هر تعریفی داشته باشید.
منظور من مفهوم”بازی” است. این که حضور فیزیکی بازیهایی نظیر”شطرنج” و”بیلیارد” در این کار به چه میزان به این اصل کمک کرده است تا این مفهوم در ساختار کلی کار تنیده شود و این که شما اصلاً به مفهوم بازی در تحلیل کلی متن توجه داشتهاید یا نه؟
نه! به مفهوم بازی توجهی نداشتم. اما تصادف یکی از شاخصههای اصلی این متن است و فکر میکنم تصادف در زیر بافت هر یک از این بازیها، نقش عمدهای دارد. چیزی که ما شاید به آن شانس میگوئیم. اگر در یک بازی، فردی برنده میشود، پنجاه درصد آن منوط به خوب بازی کردن وی و بقیه اتفاقی است که به نفع او رقم میخورد. در کار هم این نکته رعایت میشود. شلیکی که در انتهای کار توسط شخصیت A انجام میشود، کاملاً تصادفی به B برخورد میکند. اگر این شخصیتها را با توجه به نظام نمایش در نیمه اول به هابیل و قابیل تاویل کنیم اتفاقی که برای این هابیل و قابیل میافتد کاملاً تصادفی است چرا که در دنیای امروز بیشتر انسانها از تصادفها عذاب میکشند.
چرا؟
من معتقدم که انسان امروز قدرت اختیارش را از دست داده است. اگر هم به این نکته عقیده داشته باشیم که دست بالای دست، بسیار است پس آنهایی که زیر دست هستند ناگزیر بسیاری از مشکلات و مسائلی که با آن دست به گریبان هستند، تصادفهایی است که بر آنها حاکم میشود چون آن که دستش بالا است، برنامهای را رقم میزند که آن فرو دست، علیرغم همه تصمیمگیریهایش اتفاق دیگری برایش میافتد. من تصادف را در دنیای امروز خیلی دخیل میدانم و به همین دلیل دست و پا زدن انسان امروز را بیهوده میبینم. اما این نوع تفکر از سر یأس و ناامیدی نیست. انسانی که به راحتی بهشت را با تمام لذتهایش از دست داد و تصمیم گرفت که عقلش را معیار قرار دهد از همان زمانی دچار مشکل شد که خواست تصمیم بگیرد در صورتی که اگر همه چیز را به دست تقدیر میسپرد شاید اتفاق بهتری برایش رقم میخورد و همه حرف من این است که چون انسان آن جا را با همه خوبیهایش از دست داد این جا دیگر به هیچ وجه راضی نمیشود. اگر بخواهیم نگاه مذهبی هم داشته باشیم خداوند هم به این نکته اشاره داشته که زمین سرای خسران است.
اما در کلیت کار این تصادف، متکی بر فعل کسی است که شک میکند به آن نظم موجود یا آن چه که شما تقدیر مینامیدش. در نیمه اول کار حوا شک میکند و در نیمه دوم شلیک نهایی را سربازی انجام میدهد که به ناامیدی رسیده و نظام هستی را زیر سوال میبرد. پس آن چه که اتفاق میافتد چندان هم تصادفی نیست، بلکه یک فعل اندیشیده شده است.
بله! تصمیم را شخصیت A میگیرد ولی شخصیت B میمیرد. یا حوا آن تصمیم را گرفت اما چرا نسل بشر قرنها این اتفاق را تحمل میکند. پس انسان امروز این اتفاق ناخواسته یا تصادف را تحمل میکند.
در طول تاریخ نمایش متنهای بسیاری بودهاند که مسائل فلسفی حیات بشر را دست مایه کار قرار دادهاند اما در این کار این پرسشها با همان قصه ازلی ـ ابدی آدم و حوا رعایت میشود. حالا با برخی تلفیق که به عنوان مثال در روایت قرآن، میوه ممنوعه گندم است و در روایت کتاب مقدس، سیب و ... اما با وجود این که میگویید به اجرا متکی بودهاید، تمام قصه را با همان ویژگیهای شناخته شده و مرسوم روایت میکنید.
طبیعی است برای این که از نقطهای به نقطه دیگر برسیم باید یک شاخصهای را به عنوان محور اصلی کار قرار دهیم. این جا قصه محور اصلی کار است اما اگر میخواستم به قصه وفادار بمانم، دست کم تمام نشانهها را از یک روایت مذهبی میگرفتم. اما من کلیت بشر برایم مهم است و بقیه مسائل از جمله این که حوا از دنده چپ آدم بلند شد یا نه، اصلاً برایم مهم نیست. ولی یک قصه است با روایتهای مختلف که برای همه ما در هر جای دنیا به نوعی شناخته شده است. قصه فقط محوری است برای انتقال از نقطه A به نقطه B که به ما کمک میکند تا حس مورد نظرمان را که با تفکر هم همراه است به مخاطب منتقل کنیم. اما در مورد اجرا من تمام تلاشم را کردهام که در اجرا به تصاویری برسیم که این تصاویر در انتقال آن تفکر و احساسات مورد نظر ما کمک رسان باشد. اما این که چقدر در این زمینه موفق بودهایم نکتهای است که منتقدان باید به آن اشاره کنند.
به نظر میرسد بین دو نیمه اول و دوم نمایش فاصله زمانی بسیاری است. در نیمه اول ما با شخصیتهای آدم و حوا و همان داستان همیشگی سر و کار داریم اما در نیمه دوم با شخصیتهای بینامی که بنا بر روایت داستان، از آنها تأویل هابیل و قابیل را داریم، مواجه میشویم.
وقتی ما یک متن را دست مایه کار قرار میدهیم، در پی این هستیم که ارتباط آن را با فضای امروز کشف کنیم و همه کارهای صحنهای به این خاطر است که حرف خودمان را بزنیم. در جامعه امروز هم، هابیل و قابیلهای بسیاری وجود دارد اما مجال آوردن همه آن افراد در نمایشنامه وجود ندارد و شخصیتهای بینام و نشان، طیف وسیعتری را در بر میگیرد. بینام بودن شخصیتها، اشاره به تعهد آنها دارد و لجام گسیختگی که دچار انسان امروز شده است. قابیل نمایش ما انسانی است که دچار یأس فلسفی شده است. میبینید که قابیل بودن فقط در رفتار نیست بلکه در تفکر هم آسیب رسان است. چه بسا هابیلهایی که به خاطر قدرت یافتن یک تفکر از دست رفتهاند. به نظر من تفکر قابیلی، بیشتر از یک رفتار، آسیب رسان است اما در اپیزود دوم ما با این نکته هم مواجه میشویم که این تفکرات و رفتارها در انسانها جابهجا میشود و قابل تعویض است.
در کلیت کار ما با یک نوع بازی غلو شده مواجه هستیم و از این میان فقط طوفان مهردادیان و بازیگر نقش دانای کل، بازیهای تقریباً روان و معمولی دارند. آیا در این درشت نمایی بازیگران، تعمدی در کار بوده است؟
من یک نوع بازی راحت و پذیرفتنی را در نظر داشتم و به طور کلی محور کار بر شیوه بازیگری رئالیستی بوده است. تا قبل از خلقت زن، در رفتار خشن مرد تعمد داشتهام اما پس از آن که روی صندلی نشستهام، رفتارشان عادی و معمولی است. هرچند گاهی هم تاثیراتی بر هم میگذراند. یکی در اوج زیبایی و دیگر در اوج خشونت. اما بعد از ورود زن خشونت مرد هم تلطیف میشود و پیش از آن بازیگران جوهره و ذات اصلی نقش را به نمایش میگذارند. اما در مورد حضور خداگونه دانای کل و فرشته این نکته را بگویم که ما هیچ ذهنیت مشخصی از وجود آنها نداریم و از طرف دیگر، صبوری این فرشتگان باعث میشود که آنها، سالهای سال ادامه دهند، اگر نه آنها هم مثل آدم از آن جا طرد میشدند و هبوط برای آنها هم اتفاق میافتاد. اگر این بازی غلو شده را در مورد شیطان هم میبینید به این دلیل است که او هم صبوری نکرد و به هر دستاویزی برای وسوسه کردن و آلودن انسان استفاده کرد به همین دلیل است که در بازی او رفتارهای متنوع و اگزجره وجود دارد.