در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش”سیاه، سفید و گل نسترن” به نویسندگی و کارگردانی”حسین نصرآبادی”

نویسنده و کارگردان با دست گذاشتن روی نمادها قصد داشته است از درون این فضا آدم هایی خاکستری را تصویر کند. آدم‌هایی که میان این سیاه و سفیدها در دام افتاده‌اند. آدم‌هایی که خوب و بد مطلق نیستند اما مجبورند که باشند.

مشهود محسنیان:
”سیاه، سفید و گل نسترن” داستان مظلومیت انسان‌ها و درگیری‌های درونی آن‌هاست. انسان‌هایی که در گیر و دار شرایط زمانه و مشکلات روانی به بن‌بست می‌رسند و واکنش‌های متفاوتی را از خود بروز می‌دهند. نمایشنامه، موقعیتی را می‌سازد که در آن شخصیت‌ها ناچار از روی فشار روانی وادار به واگویه‌های عصبی و درونی می‌شوند. اتفاق اصلی بر سر اعدام یک سیاهپوست است. او به دلیل کشتن غیر عمدی یک دختر سفیدپوست از جانب قانون محکوم به مرگ شده است. نویسنده سعی دارد،‌ آدم‌هایی را از اقشار مختلف که از سمت و سوهای متفاوت با این داستان درگیر هستند، در مقام تصمیم گیرنده و قاضی ماجرا قرار دهد. این آدم‌ها در تصمیم‌گیری راجع به این مسئله متزلزل هستند چرا که اخلاقیات را در کنار واقعیت و آن چه که هست، در یک دسته بندی قرار می‌دهند و دیگر نمی‌توانند، قضاوت عادلانه یا حتی واقع‌گرایانه‌ای از این حادثه داشته باشند.
با این که موقعیت مورد نظر از لحاظ نمایشی آبستن حوادث و تصاویر و مفاهیم بسیاری است و علاوه بر مسئله تبعیض نژادی به مسئله تبعیض جنسی، تفاوت طبقاتی و ... نیز اشاره دارد، اما نویسنده نتوانسته است به صورت مطلوبی از این موقعیت بهره ببرد.
1- تنشی که در این موقعیت وجود دارد به سادگی و آسانی در همان اوایل نمایش فرو می‌نشیند و تلاش‌های نویسنده و کارگردان برای تاکید روی فاجعه بی‌نتیجه می‌ماند.
2- سردرگمی شخصیت‌ها به صورتی است که هرازگاه از درگیری و کشمکش میان آن‌ها می‌کاهد و مانند داروی مخدری برای انگیزش‌ها عمل می‌کند.
تک تک آدم‌های این نمایش با خود درگیر هستند. به اعتقاد من، نویسنده و کارگردان به مقدار کافی به درونیات آدم‌های نمایش نپرداخته‌اند چرا که درگیری‌های درونی این آد‌م‌ها تنها در ظاهر به تصویر کشیده می‌شوند یا از طریق برخی دیالوگ‌ها واگویی می‌شوند. اما درگیری درونی همانگونه که از اصطلاحش پیداست بایستی به شکل درونی هم به تماشاگر منتقل شود. این دقیقاً در کنار همان مسئله تنش و تعلیق قرار می‌گیرد که نمایش و متن هر دو در وجود آوردن آن تا حدودی ناکام می‌مانند. نویسنده، حادثه‌ای را در گذشته طراحی کرده است تا به این بهانه، شخصیت‌های داستانش را در یک مکان، گردهم آورد. ایده اولیه، کارکرد مناسبی دارد و تماشاگر آن را می‌پذیرد اما با شروع بدنه داستان و رسیدن به تحلیل تک تک آدم‌های قصه، نمایش از نفس می‌افتد. شاید یکی از دلایل این امر، به نوع اجرا باز می‌گردد چرا که در اکثر لحظات نمایش، بازیگران با مشکل فراموشی دیالوگ یا اشتباه گویی کلمات مواجه می‌شوند. اگرچه انرژی فراوان در بازی”خسرو احمدی” و”مجید جعفری” از جمله موارد مثبت در بازی‌های این نمایش به حساب می‌آیند، اما نمی‌توانند بار تمامی قسمت‌های نقش را بر دوش بکشند. در این میان”مجید جعفری” در ارائه نقش”سروانی” بهتر از سایرین عمل می‌کند.
دیگر مسئله‌ای که بازیگران در این نمایش با آن روبه‌رو هستند، نحوه قرارگیری در صحنه است. گویا کارگردان نمایش برای گویش هر جمله، حرکت و ایستگاهی را طراحی کرده است. این امر از چند لحاظ به نمایش صدمه وارد می‌کند.
1- زمانی که بازیگر در یک حس فرو می‌رود و می‌خواهد ادامه دیالوگ‌هایش را پی گیرد، حرکت در میان هر جمله از تداوم حس او می‌کاهد. چرا که این حرکت‌ها اکثراً از روی انگیزه‌های شخصیت طراحی نشده‌اند و می‌توان گفت تنها به شکل آن‌ها توجه شده است.
2- حرکت‌های میان جمله‌ها که قالباً فقط شکل جابه‌جایی دارند در ریتم بازی بازیگران، ریتم گویش دیالوگ‌ها و در نتیجه ریتم حرکت و ریتم کلی نمایش تاثیر می‌گذارند. این توقف‌ها باعث می‌شوند، نمایش از نفس افتاده به نظر برسد و طبق آن چه پیش از این ذکر شد، تعلیق و تنش فضا را به تماشاگرش القا نکند.
نامگذاری شخصیت‌های نمایش که همگی با حرف”س” شروع می‌شوند، شاید نشان دهنده همان فاصله یا شباهت میان”سیاه و سفید” است. نویسنده و کارگردان با دست گذاشتن روی این نمادها قصد داشته است از درون این فضا آدم هایی خاکستری را تصویر کند. آدم‌هایی که میان این سیاه و سفیدها در دام افتاده‌اند. آدم‌هایی که خوب و بد مطلق نیستند اما مجبورند که باشند.
فضاسازی نمایش در قالب طراحی صحنه از لحاظ رنگ و نور هم با این امر همخوانی دارد. کارگردان در طراحی خود سعی کرده است، محیطی را با فضاهای روشن و تیره مشخص به تماشاگر نشان دهد. نورپردازی ملایمی که روی میله‌های زندان و دیوارهای آجری انجام گرفته است تا حدودی فضا را قابل قبول نشان می‌دهد اما در انتهای سمت راست صحنه فضای کوچک و مهجوری به سختی دیده می‌شود که محل اقامت”سروانی” است. این فضا در اکثر لحظات بی‌استفاده می‌ماند و حتی در نقطه دید مشخص و هماهنگ با سایر صحنه، قرار نگرفته است. عدم هماهنگی در حرکات همسرایان و تا حدود زیادی عدم تاثیرگذاری آن‌ها در کلیت نمایش نیز از جمله مسائلی هستند که باعث افت سطح کیفی نمایش می‌شوند. در انتها باید گفت که این نمایش با توجه به درونمایه‌اش بسیار بهتر از این می‌توانست با تماشاگرش ارتباط برقرار کند. این در صورتی است که ساختار با اندیشه نمایش هماهنگ باشد و عناصر نمایش از جمله بازی، موسیقی، فضاسازی و حرکت، پایین‌تر از حدود توقع تماشاگر قرار نگیرند و از آن جا که باید هر متن نمایش به گونه‌ای مستقل روی پای خود باشد، بهتر بود قضاوت راجع به داستان،‌ شخصیت‌ها و درونمایه نمایش تنها به تماشاگران سپرده شود و پیش زمینه‌ای در بروشور نمایش راجع به نمایش و ساختار و هدف نویسنده وجود نداشته باشد.