چند نکته درباره”در میان ابرها”
امیررضا کوهستانی قصه میگوید. در کشور هزار و یک شب که قصهگویی جزئی از ضمیر ناخودآگاه جمعی مخاطبان شده است، قصهگویی یعنی ارتباط و این همان جایی است که راه امیررضا کوهستانی از دیگر مدعیان تئاتر جدید در ایران جدا میشود
مهدی میرمحمدی:
این که پرداختن به موضوع مهاجرت در نمایش”در میان ابرها” برای حضور راحتتر در تئاترهای خارج از کشور بوده است یا نه؟ نکتهای نیست که ارتباط چندانی به منتقدان داشته باشد. این یک موضوع شخصی است که تنها به خود هنرمند ارتباط دارد. این را از این رو میگویم که بررسی این نکته، رد یا قبول آن در یک نقد در نهایت منتقد را از اثر دور و به خالق اثر نزدیک میکند و این نوشته یادداشتی است درباره نمایش”در میان ابرها” و نه خالق این نمایش. اما چیزی که از محیط اثر دستگیرمان میشود این است که فرهنگ و روحیه ایرانی در این محیط تبلور یافته است. این موضوع را در چند نکته میتوان بررسی کرد.
1- امیررضا کوهستانی قصه میگوید. در کشور هزار و یک شب که قصهگویی جزئی از ضمیر ناخودآگاه جمعی مخاطبان شده است، قصهگویی یعنی ارتباط و این همان جایی است که راه امیررضا کوهستانی از دیگر مدعیان تئاتر جدید در ایران جدا میشود، درست در زمانی که مدعیان این نوع تئاتر به نام تصویر و شیوه اجرایی مخاطب را با دست خالی از تالارهای تئاتر بدرقه میکنند بدون آن که مخاطب حتی بداند این تصاویر و شیوهها حول محور چه داستان، موضوع یا اندیشهای شکل میگیرد و انگار هدف تئاتر و اثر هنری عدم ارتباط است. امیررضا کوهستانی با استراتژی دیگری به تئاتر میپردازد و محیطی را خلق میکند که میتوان برای آن مدل ارتباطی ترسیم کرد و اتفاقاً داستان گویی او هر چند ساختاری ارسطویی ندارد اما ماهیتی ارسطویی دارد. او عناصر یک داستان کلاسیک را به نحوی در کنار هم میچیند که چهره آشنای یک قصه کلاسیک از آن زدوده میشود اما در نهایت داستان او ماهیتی کلاسیک دارد. با آغاز میانه و پایان مشخص. فقط کافی است طرح داستان نمایش او را بدون در نظر گرفتن تقدم و تاخر کنشها در شکل روایت و یا قرار گرفتن کنشها در بازشناخت یا متن داستان، یک بار دیگر تعریف کنیم در این صورت وجوه کلاسیک قصهای که در نمایش”در میان ابرها” روایت میشود را در مییابیم.
2- استفاده از شیوه اجرایی قراردادها. این جار رود”قرهقاج” است، این جا فرودگاه است، این جا رود”ساوا” در کشور کرواسی است، لحظهای بعد به همراه نمایش به کوههای صعبالعبور این کشور و یا به قطاری در ایتالیا و یا پناهگاهی در کشور فرانسه سفر میکنیم. این شکستنِ زمان، مکان و فضا با استفاده از شیوهیِ اجرای قراردادی صورت میگیرد که یکی از نمونههای کهن این شیوه اجرایی نمایش تغذیه است و کوهستانی از این شکل و شیوه اجرایی استفاده زیادی در نمایش”در میان ابرها” میکند.
3- قصه نمایش را از چند وجه میتوانیم مورد خوانش قرار دهیم که یکی از این وجوه بعد اساطیری این قصه است. شکل تولد”ایمور” شبیه است به شکل تولد سوشیانتهای(منجیان) تمدن زرتشتی که مادر آنها در دریاچه هامون شنا میکند و در آن جا نطفه این منجیان شکل میگیرد. در این جا نیز مادر”ایمور” وارد رود قرهقاج که نامزد او در آن جا غرق شده، میشود و بعد از پیوند آب و مادر ایمور حیات ایمور آغاز میشود. از سوی دیگر نمایش اشاراتی دارد به حضرت مریم و شکل تولد حضرت مسیح. البته بررسی و تحلیل وجوه اسطورهای این نمایش مجال دیگری میطلبد و در این جا فقط بنا بر استراتژی این نوشته قرار است اشارهای به آن شود.
4- استفاده از عنصر آب که هم ریشه در فرهنگ مانوی ایرانیان دارد و در آن آب نشانهای است از پاکی است و هم ریشه در فرهنگ اسلامی ایرانیان دارد که آب مهریه حضرت فاطمه(س) است، عنصر آب علاوه بر این کارکرد مفهومی یک کارکرد ساختاری نیز پیدا میکند و آن این که خط ارتباطی فواصل مختلف زندگی”ایمور” میشود.
5- زبان اجرایی نمایش”در میان ابرها” نتیجه یک گفتوگوی رسانهای است. داستان گویی به شیوه ادبیات، عکاسی، سینما، رادیو، رسانههایی است که در شکل گیری زبان این نمایش تاثیر گذارند. گفتوگوی رسانهایی جزء طبیعت رسانههاست. رسانههایی که دارای زمان خاص و منحصر به خود هستند همواره به منظور گسترش امکانات زبانی خود میل به برقراری گفتوگو با دیگر رسانهها دارند. تئاتر اولین رسانهای محسوب میشود که میل به تصویرسازی قصهها دارد و طبیعی است که این امکان در این رسانه وجود دارد که با هر رسانهای که به یکی از دو وجه تصویرسازی یا قصهگویی بپردازد، گفتوگو برقرار کند.
6- اما زبان اجرایی نمایش بیش از همه وامدار رسانه عکاسی است، تصویر سازیهای کوهستانی بسیار نزدیک است به خوصیت زبان رسانه عکاسی. در شکل ظاهری انگار کارگردان یک دوربین عکاسی را مقابل بازیگران خود قرار داده است به آنها میگوید کمی بالاتر را نگاه کنید، دست راست جلوتر، تکان نخورید، انگار کارگردان تماشاگر را عکاسانی فرض کرده که نه به تماشای نمایش بلکه به عکاسی این نمایش نشستهاند. مخاطب به واسطه شیوه اجرایی کارگردان از داستان این نمایش عکاسی میکند. این تصاویر در باطن نیز به خصوصیات زبان تصویر در رسانه عکاسی نزدیک میشود. یک عکاس با دوربین خود به حیات ممتد سوژه شلیک میکند. حکم مرگ را برای یک لحظه از این حیات ممتد صادر میکند. عکاس این همه را انجام میدهد تا از مرحله ثبت لحظه به مرحله تفسیر لحظه برسد. مرد پالتوپوش را در عکس ”کارتیه برتون” تصور کنید. او در حال گذر از خیابان است. عکاس در کمین این حیات ممتد ـ گذر از خیابان ـ نشسته است. یک لحظه از این حیات ممتد را انتخاب میکند و حکم مرگ را برای آن لحظه صادر میکند. انتخاب لحظات مورد نظر از این حیات ممتد به عهده امیررضا کوهستانی بوده است و ثبت آن به عهده ما سپرده شده است.
7- یکی از نکات بارز نمایش تصویرسازی است این را در مورد نمایشی میگویم که در تاریکی مطلق آغاز میشود و ما فقط به یک صدایِ ایمور گوش میکنیم و صدا یک داستان را برای ما تعریف میکند. حتی میتوانیم چشمان را ببندیم و فقط گوش کنیم. با این حال میخواهیم در مورد تواناییهای تصویرسازی امیررضا کوهستانی صحبت کنیم. باید در نظر داشته باشیم که تصویر به معنای نفی صدا نیست. تصویر آن چیزی نیست که نتیجه تحریک حس بینایی مخاطب باشد. آن چیزی که در نتیجه تحرک حس بینایی شکل میگیرد تصویر عینی است و آن چیزی خارج از تواناییهای حس بینایی شکل بگیرد تصویر ذهنی است. مخاطب یک عکس چه میکند؟ در ادامه آن چیزی که حس بینایی او میبیند به تصویر سازی ذهنی میپردازد. در پشت هر فریم عکس، تعداد زیادی فریمهای دیگر وجود که با ماهیت تصویرسازی ذهنی در ادامه آن چه که میبینیم شکل میگیرد. عکاس به لحظه شلیک میکند حکم مرگ یک لحظه را صادر میکند تا حرکتِ از عین به ذهن صورت بگیرد. تصویر عینی عکاس تنها نقطه آغاز حرکت مخاطب است. تمام توانایی عکاسی در این است که امکانات زیبایی شناسانه کاملتری در اختیار مخاطب خود برای آغاز حرکت فراهم کند و بسیاری از عکسهای امیررضا کوهستانی صاحب چنین خصوصیاتی هستند.
8- زبان تصویرسازی کوهستانی یادآور زبان تصویرسازی”اینگمار برگمان” است ـ صد البته شاید فقط برای من ـ اما دلایل من: برگمان نیز از خصوصت تصویر در رسانه عکاسی بسیار در فیلمهای خود استفاده میکند. دلیل ظاهریاش این که شخصیتهایش در کم تحرکترین حالت ممکن در کادر قرار میگیرند و به بیان پیچیدهترین خصوصیات روانی خود میپردازند و دوم این که برگمان نیز یک قصه کلاسیک را به گونهای روایت میکرد که ما تصویر میکردیم با یک داستان گوی مدرن و یا حتی یک ضد داستان روبرو هستیم. به یاد بیاورید: از”استیون اسپیلبرگ” این قصهگوی کلاسیک سینما پرسیدند فیلمساز مورد علاقه تو کدام است؟ گفت:«اینگمار برگمان».
و حالا برگمان کجا و اسپیلبرگ کجا؟ این روایت را گسترش میدهیم. اسپیلبرگ چه چیزی را در برگمان دنبال میکند من داستان را فرض میگیرم. همان چیزی که برگمان آن را پنهان میکند و شاید نگاه اسپیلبرگ از این پوسته ظاهری عبور کرده و متوجه داستانگویی ساده و کلاسیک برگمان شده است. خط ارتباطی”در میان ابرها” با آثار برگمان در همین جاست. من قصه کلاسیک میگویم، اما منِ خالق، قصهگوی کلاسیک نیست.
9- این نوشته به هیچ عنوان ادعای نقد بودن ندارد. این یادداشت، تنها اشاره به موضوعاتی است که میتواند در یک نقد میتواند مورد بررسی قرار بگیرند.