در حال بارگذاری ...

نگاهی به چشم اندازی از پل نوشته آرتور میلر به کارگردانی منیژه محامدی

سجاد صاحبان زند مساله برخورد و تقابل بین دو نسل همیشه مساله مهم و قابل توجهی بوده است، مخصوصاً اگر این تقابل در محیطی اتفاق بیافتد که خود آبستن حوادث و اتفاق‌های گوناگون است. آرتور میلر با انتخاب یک منطقه مهاجر نشین برای ...

سجاد صاحبان زند
مساله برخورد و تقابل بین دو نسل همیشه مساله مهم و قابل توجهی بوده است، مخصوصاً اگر این تقابل در محیطی اتفاق بیافتد که خود آبستن حوادث و اتفاق‌های گوناگون است. آرتور میلر با انتخاب یک منطقه مهاجر نشین برای پس زمینه قصه‌اش، این تقابل بین اندیشه‌های نسل جدید و قدیم را به خوبی به تصویر می‌کشد و منیژه محامدی با ارایه میزانسن‌های مناسب و استفاده از تمام امکانات صحنه، آن را به نحو قابل قبولی به نمایش گذارده است.
زنی، خواهرزاده‌اش را، که پدر و مادرش را از دست داده، نزد خود آورده است. زن با مردی به نام ادی ازدواج کرده و رابطه ادی با خواهرزاده‌ی زن(که کتی نام دارد) آن چنان صمیمی است که کتی او را پدر می‌نامد. کتی حس می‌کند که هیچ کس تا به حال به او تا این اندازه محبت نکرده است. البته ما این رابطه مثلثی را به تدریج و در طول نمایش می‌فهمیم و در شروع حس می‌کنیم که دختر، فقط مادر ندارد.
این سه نفر مهاجرانی هستند که ایتالیا را برای زندگی بهتر و شغل که زندگیشان را تامین کند، ترک کرده‌اندو حالا، هر چند در حومه نیویورک زندگی چندان مناسبی ندارند، اما آن را به زندگی در ایتالیا ترجیح می‌دهند.
زندگی آنها به گونه‌ای یکنواخت و البته خالی از بحران ادامه دارد تا این که، اولین گره داستان، به وجود می‌آید:« کتی که سال آخر مدرسه‌اش را می‌گذراند، تصمیم می‌گیرد که شغلی دست و پا کند. ادی با سر کار رفتن کتی مخالفت می‌کند، اما به هر حال می‌پذیرد. چندی بعد برادرزاده‌های زن که از ایتالیا آمده‌اند، در خانه آنها اقامت می‌گزینند.
در ابتدا مشکلی وجود ندارد. بحران از آنجا شروع می‌شود که کتی به یکی از دو مرد مهمان، رودلفو، علاقمند می‌شود. آنها می‌خواهند با هم ازدواج کنند، اما ادی مخالف این ازدواج است. او رفتار رودلفو را چندان نمی‌پسندد. به موهای بلند و طلایی پسر انتقاد می‌کند و خیلی خوشش نمی‌آید که پسر در روی عرشه کشتی زیر آواز بزند و با همه شوخی کند. حتی از این که رودلفو می‌تواند آشپزی و خیاطی کند، چندان خوشش نمی‌آید. به نظرش این کار مخصوص خانم‌هاست. در صورتی که نسل جدید، با افکار جدید با این قضایا به گونه‌ای عادی برخورد می‌کند.
چند روز مانده به ازدواج کتی، پدر خوانده‌اش ماموران اداره مهاجرت را از بودن رودلفو ومارکو آگاه می‌کند. آنها به خانه آن‌ها می‌آیند و دستگیرشان می‌کنند. کتی برای ازدواج نیازی به اجازه کسی ندارد، چرا که به سن قانونی رسیده است و رودلفو می‌تواند با ازدواجی که با کتی می‌کند، به عنوان مقیم پذیرفته شود، اما مارکو باید تعهد کند که کسی را به قتل نرساند. اما او از دست ادی ناراحت است. وقتی آنها با هم برخورد می‌کنند، ادی خودش چاقو را به سمت شکمش می‌برد و...
به این ترتیب تقابل دو نسل در یک محیط نه چندان آرام و متعارف به مرگ نسل قدیم می‌انجامد. پدر که در این نمایش نمادی از سنت است به دست تفکرات مدرن‌تر نابود می‌شود. منتها نکته قابل توجه آن است که چیزی که او را از میان برمی‌دارد، مهره‌ای از میان معتقدان تفکرات مدرن نیست که، خود مرد سنتی، خود را از پای در می‌آورد و این حادثه زمانی اتفاق می‌افتد که او با مرد دیگری درگیر می‌شود که آن مرد هم به سنت نزدیک‌تر است تا به نسل جدید.
در نتیجه برخورد بین دو نسل تبدیل به یک برخورد و بحران بزرگتر می‌شود که ما آن را به جدال بین سنت و مدرنیته می‌شناسیم. آرتور میلر با انتخاب یک محیط مناسب این تجددطلبی را به نحو بسیار مناسبی ارایه می‌کند. او جامعه‌ مهاجران و آدمهای حاشیه‌نشین را برای کارش انتخاب می‌کند، چرا که آنها صراحت بیشتری دارند و زندگیشان فارغ از خاکستری‌ها، می‌تواند نمونه بهتری از برخورد باشد. او سراغ حاشیه‌نشینان می‌رود، چرا که آنها کمتر درگیر ظواهر و ریاکاری در بین قشر بورژازی هستند. آنها کسی دیگر را بازی نمی‌کنند و هرگز نقابی بر صورت ندارند. بنابراین می‌توانند نقش‌های دراماتیک‌تر و نمایشی‌تری را ایفا کنند.
از طرف مقابل، منیژه محامدی با ترجمه روانش این فضا را بیشتر منتقل می‌کند. او با به کارگیری میزانسن‌های مناسب و بازیگری قابل قبول از بازیگران توانست این تضاد را بین دو نسل به خوبی ارایه کند. وکیلی به عنوان راوی قصه، آن را به شیوه دانای کل روایت می‌کند، گاه خود نیز جزئی از نمایش می‌شود و به این ترتیب، هیچ کس نمی‌تواند خود را از دایره عمل دور کند. دیالوگ‌هایی که به نظر می‌آید با توجه به فضای ایرانی، کمی بومی شده‌اند، می‌تواند ارتباط مخاطب را با اثر بالاتر ببرد. البته این نکته هرگز به این معنی نیست که نمایش یا دیالوگ‌ها تحریف شده‌اند یا نوعی بازنویسی در آنها انجام گرفته است بلکه می‌توان به لحنی که مترجم و کارگردان برای کارش در نظر گرفته است، اشاره کرد. او می‌تواند با این لحن به مخاطبش نزدیک‌تر شود.
آرتور میلر در این نمایشنامه نیز درست به مانند سایر کارهایش، نقدی از جامعه آمریکا ارایه می‌کند. اما او این بار نیز به جای انتخاب یک فضای عمومی از این جامعه، سراغ یک جزء از آن می‌رود. جامعه مهاجران بخش عمده‌ای از امریکا را تشکیل می‌دهند. به این ترتیب وقتی آرتور میلر این جامعه را مورد بررسی می‌دهد، در واقع کل جامعه آمریکایی را مورد بحث قرار می‌دهد. همین موضوع را در فیلم‌ها و نمایشنامه‌های دیگری نیز دیده‌ایم: « هیچ کس به دیگری رحم نمی‌کند و هر کس برای رسیدن به منافعش حاضر است که دیگری را به خطر بیاندازد. هر کس به خودش فکر می‌کند و گاهی اوقات، آدمها تبدیل به ماشین می‌شوند. در”بانی وکلاید” دو نفر که معیارهای اجتماعی را برنمی‌تابند، کشته می‌شوند اما در ”چشم‌اندازی از پل”جامعه عوض شده است. هرچند که دیگر نمی‌توان زندگی مارکو، رودلفو و کتی را عادی دانست، اما آنها زنده می‌مانند تا به عنوان نسلی دیگر به زندگی نگاهی دیگر داشته باشند و همه چیز به نفع تفکرات جدید کنار می‌رود.