در حال بارگذاری ...
...

حسین نصرآبادی نویسنده و کارگردان نمایش”سیاه، سفید و گل نسترن”

من اگر صحنه بزرگی در اختیارم بود قطعاً طراحی صحنه و میزانسن‌ها را تغییر می‌دادم. البته مسئولان تئاترشهر سالن قشقایی و سالن‌های بزرگ دیگر را به من پیشنهاد کردند، منتها من خودم از این سالن برای نمایش”سیاه و سفید و گل نسترن” خوشم آمد .

مهدی نصرتی:
حسین نصرآبادی در حال حاضر در رشته هنرهای نمایشی در دانشکده هنر و معماری مشغول به تدریس است. وی در زمینه سینما، تلویزیون، تئاتر و همچنین در حوزه تحقیق و پژوهش در طی سال‌های گذشته فعالیت‌های زیادی انجام داده وی در حال حاضر نویسنده، طراح و کارگردان نمایش”سیاه، سفید و گل نسترن” است. این نمایش هر شب در تالار کوچک تئاترشهر به اجرا می‌شود.
در ابتدا کمی از کلیت نمایشتان صحبت کنید؟
به این نمایشنامه باید از 2 جهت نگاه کرد. یکی لایه رویی و دیگری لایه زیرین آن. در لایه رویی نمایشنامه، با داستان جوان سیاه پوستی روبرو می‌شویم که بسیار ساده و بی‌شیله پیله با دختر 6 ساله سفید پوستی دوست است. از قضا آن دختر که تنها فرزند یک خانواده سرشناس است، یک روز به طور اتفاقی زیر چرخ‌های گاری همان سیاه پوست قرار می‌گیرد و می‌میرد. همه اتفاقات نمایش در شبی می‌افتد که قرار است فردای آن شب پسرک سیاه پوست اعدام شود. صحنه میدانگاهی است که بساط اعدام در آن برپا شده. در یک طرف ما میخانه‌ای در نظر گرفته‌ایم، در وسط زندان سیاه پوست و در طرف دیگر اتاق زندان‌بان. در واقع همه آدم‌های نمایش از یک ریشه هستند بنابراین نمایش”سیاه و سفید و گل نسترن” می‌تواند تراژدی انسان عصر حاضر باشد. انسانی که اکنون با تمام مسائل و مشکلاتش زندگی می‌کند.
در خصوص این که آدم‌های نمایشتان از یک ریشه هستند، بیشتر توضیح دهید؟
ببینید این آدم‌ها در واقع همه یک نفرند. سروانی، سیاح، سلیم و سوزان همه ابعاد مختلف یک آدمند. هر کدامشان یک وجهی از انسان را تکمیل می‌کنند. همان طور که می‌بینید همه این‌ها خسته و تنها هستند و در عین حال هیچ کدام وجه بدی ندارند. حتی سروانی که نماینده قانون است، می‌داند که پسر سیاه پوست تقصیری در مرگ دختربچه ندارد اما چون نماینده قانون است باید سیاه را اعدام کند.
همان طور که می‌دانید یکی از فاکتورهای تراژدی وجود نیروهای خیر و شر در کنار یکدیگر است در حالی که شما همه آدم‌های نمایش خود را خوب تلقی می‌کنید در این صورت چطور از آن به عنوان تراژدی یاد می‌کنید؟
شر هم وجود دارد. می‌توانم بگویم واقعه‌ای که در حال اتفاق افتادن است به نوعی در جنگ با خوبی‌های این آدم‌ها قرار می‌گیرد.
در مورد ریتم نمایش من معتقدم که اگر ریتم آن تندتر بود نه تنها لطمه‌ای به کلیت کار وارد نمی‌شد بلکه کمک کننده نیز بود؟
من فکر نمی‌کنم ریتم نمایش ایرادی داشته باشد! اگر ریتم نمایش به معنای تند حرف زدن و تند حرکت کردن است که به نظر من نمی‌توانیم تغییری در این باره صورت دهیم.
منظور من از ریتم این است که می‌توانست جریان نمایش خیلی سریع‌تر پیش برود؟
معتقدم که نمی‌توانستیم کار دیگری بکنیم چرا که وقایع باید به گونه‌ای اتفاق بی‌افتد که در جای مناسب خودش قرار بگیرد و تاثیر بگذارد. حتماً تعمدی در این بوده و ما می‌خواستیم جریانات شکل طبیعی خودش را پی بگیرد. بازیگرهای نمایش هم تاکنون مشکلی با ریتم نمایش نداشته‌اند. البته ما در چندین اجرا با پخش موسیقی کار مشکل پیدا کردیم که شاید به همین دلیل شما به چنین برداشتی رسیدید.
در یکی از صحنه‌ها، جوان سیاه پوست می‌گوید:«برم به خانواده سارا چی بگم؟ بگم ببخشید که برای دخترتون گل می‌بردم، ببخشید که دخترتون من رو آدم حساب می‌کرد.» این صحنه و صحنه‌هایی از این دست در کار در نیامده بود و تاثیری را که احتمالاً قرار بود روی تماشاگر بگذارد، نداشت.
اگر این مشکل وجود دارد بی‌شک به بازیگر این نقش برمی‌گردد. ما نیز باید تلاش بیشتری کنیم تا آن صحنه‌ها در بیایند چرا که دیالوگ‌ها مشکلی ندارند و همه چیز در جای خودش قرار گرفته است و به نظر من دیالوگ‌ها چیز اضافی ندارند. بارها و بارها نگاه کردم ببینم حتی اگر یک کلمه اضافه باشد حذف کنم. در این خصوص نیز من به بازیگر نقش سیاه هر شب توصیه می‌کنم که با شور و حال بیشتری به بازی بپردازد و او هم تمام تلاش خود را می‌کند اما به هر حال بازیگری این ویژگی‌ها را هم دارد، یک شب بازیگر حال دارد، یک شب حال ندارد.
در این نمایش این گونه نشان داده می‌شود که سلیم و سارا به همدیگر علاقه زیادی دارند، اما ما در رفتار سلیم هیچ تاثر و اندوهی از مرگ دختر بچه یعنی سارا دریافت نمی‌کنیم به نظر من این مشکل نه تنها به دلیل ضعف بازیگر در رساندن این حس به تماشاگر است بلکه مهمتر از آن احساس می‌کنم در کلیت نمایش برای این موضوع و از این دست جریانات فکری نشده است.
این مشکل کاملاً به بازیگر این نقش برمی‌گردد. شما اگر دیالوگ‌ها را نگاه کنید، می‌بینید که جملاتی که اندوه او را برساند، وجود دارد.
اما از اول نمایش در بازی ایشان چنین تاثری گنجانده نشده است و گاهی می‌بینیم که او ادای شادی را در نمی‌آورد بلکه کاملاً شاد است و می‌رقصد؟
همان طور که گفتم در دیالوگ‌های سلیم چنین جملاتی که علاقه سیاه به سارا را برساند وجود دارد و در چند صحنه می‌بینیم که به زبان نیز می‌آورد.
تماشاگر، این علاقه شدید و تاثر از مرگ دختر بچه را در بازی ایشان نمی‌بیند، به نظر من این اندوه که پس از مرگ دختر بچه به وجود می‌آید باید از اعدام و هر چیز دیگر پررنگ‌تر نشان داده می‌شد. تماشاگر مدام از علاقه جوان سیاه به دختر بچه و همچین صاف و ساده بودنش می‌شنید اما در مقابل چیزی که می‌دید یک مرد بی‌خیال بود که قرار بود فردا صبح اعدام شود.
منظور من از شادی سیاه پوست برای اعدام چیز دیگریست. این آدم نمی‌خواهد بمیرد. حتی در صحنه‌ای و با گریه می‌گوید:«که نمی‌خواهم بمیرم، من زندگی را دوست دارم.» اما از طرفی نه تنها برای مردنش ناراحت نیست که حتی وقتی می‌گویند بیا فرار کن، حاضر به فرار کردن نمی‌شود. این به اعتقادات این آدم برمی‌گردد. ما می‌گوییم نمایش”سیاه و سفید و گل نسترن” در اعتقادات فرو می‌نشیند. مثل اعتقادی که سلیم به زندگی دارد ولی سرنوشت را با همه بدی‌اش پذیرفته است. به نظر من این گونه آدم‌ها قابل احترام هستند، در حالی که گریه می‌کند و می‌گوید: من دوست ندارم بمیرم اما باز هم فرار نمی‌کند و به سرنوشت تن می‌دهد. در واقع نمی‌خواهد با ذلت بمیرد.
حرکت‌های بازیگران بعضی اوقات بدون هدف بود و تنها برای این که میزانسن را تغییری داده باشند حرکتی می‌کردند. در بسیاری از صحنه‌ها بازیگری که صحبت می‌کرد، حرکت نیز داشت و دیگران ثابت بودند و به محض این که دیالوگش تمام می‌شد ثابت شده و بازیگر دیگر با حرکا تش دیالوگ‌هایش را شروع می‌کرد.
البته این موضوع در همه جا نیست. در یکی، دو جا است که به عمد اتفاق می‌افتد یعنی جایی که خانم سوزان با سروانی صحبت می‌کنند.
نه. من منظورم آن بخش از نمایش نیست. در آن جا شاید این نوع حرکت منطقی هم باشد منظور من تقریباً کل نمایش است.
به نظر من در سرتاسر نمایش این گونه حرکات صورت نمی‌گیرد، شاید بنا به شرایط و لحظه‌ها لازم بوده که باقی بازیگران ثابت باشند.
اما صحنه‌هایی که با چنین مشکلی مواجه می‌شدیم خیلی زیاد بود. در ادامه در مورد دیالوگ گفتن سوزان در میان تماشاگران صحبت کنید؟
من اگر صحنه بزرگی در اختیارم بود قطعاً طراحی صحنه و میزانسن‌ها را تغییر می‌دادم. البته مسئولان تئاترشهر سالن قشقایی و سالن‌های بزرگ دیگر را به من پیشنهاد کردند، منتها من خودم از این سالن برای نمایش”سیاه و سفید و گل نسترن” خوشم آمد اما بعد که کار را شروع کردم، متوجه شدم که این سالن کمی کوچک است. من دلم می‌خواست که مردم را هم از اعضاء نمایش به حساب بیاورم و در این کار دخیلشان کنم اما نشد و این طور شد که از حداقل این ماجرا استفاده کنم، یعنی خواستم که سوزان به داخل تماشاگران برود.
در بروشور نام بازیگر دیگری است که نقش ساربان را دارد و در بعضی از صحنه‌ها از او صحبت می‌شود. در حالی که ما تمام مدت انتظار آمدن او را روی صحنه می‌کشیم نمایش تمام می‌شود.
نقش ساربان در یک قاب تصویر با نور بسیار کم قرار بود که دیده شود اما بازیگر این نقش به دلیل کسالت نتوانسته است که در بعضی از اجراها حضور یابد. البته بود و نبودش آنقدرها به نمایش لطمه‌ای نمی‌زند.
اما تماشاگر منتظر او می‌ماند چرا که نامش در بروشور است!
بله. منتظر می‌ماند به جز شما چند تن از دوستان هم از من پرسیده‌اند. به هر حال سعی می‌کنم در اجراهای باقی مانده از خود ایشان یا شخص دیگری استفاده کنم.
می‌توانستید برای صحنه اعدام از تمهیدات دیگری استفاده کنید، به اعتقاد من خیلی سطحی و سریع از روی مسئله به این مهمی که از اول نمایش در مورد آن حرف زده شده می‌گذرید و صحنه‌ای را که شاید می‌توانستید خوب اجرا کنید در اجرا بسیار ضعیف درآمده است.
حقیقتش این است که این صحنه از روز اول زیاد به دل خودم هم نمی‌نشست. حرف شما را کاملاً قبول دارم اما دیگر نشد، یعنی هم مدت زمان تمرین به ما این اجازه را نداد و هم امکانات صحنه. اما می‌شد به قول شما تمهیدات دیگری به کار برد. من قبول دارم که در این صحنه خیلی سریع و سطحی از روی مسئله گذشتیم.