در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش”گفت‌وگو” به نویسندگی”فریندخت زاهدی” و کارگردانی”خسرو خورشیدی”

مشهود محسنیان: نقطه مشترک آدم‌های این نمایش را شاید بتوان در پریشان احوالی آن‌ها دید. این سرگردانی و پریشانی ناشی از عقده‌های درونی و لطمات روحی و ذهنی است که این شخصیت‌ها طی زندگی خویش و در گذر حوادث بسیار، متحمل ...

مشهود محسنیان:
نقطه مشترک آدم‌های این نمایش را شاید بتوان در پریشان احوالی آن‌ها دید. این سرگردانی و پریشانی ناشی از عقده‌های درونی و لطمات روحی و ذهنی است که این شخصیت‌ها طی زندگی خویش و در گذر حوادث بسیار، متحمل شده‌اند. آن چه از درون این آدم‌ها برمی‌آید در گفتار و کردارشان نمود پیدا می‌کند و به سادگی می‌توان درک کرد که انگیزه‌هایی با پس زمینه‌های روانی باعث حرکت و گفت‌وگوی این شخصیت‌ها می‌شود.
جنایت، هر سه شخصیت را به یکدیگر پیوند می‌زند. در واقع اگر قرار باشد از یک نمای کلی به این نمایش بنگریم، جنایت و به معنای واضح‌تر قتل را در نقطه اوج دوران زندگی هر کدام از شخصیت‌های نمایش خواهیم یافت. هر کدام از این آدم‌ها منحنی خویش را در یک درام طی کرده‌اند تا به یک انگیزش ناگهانی و پتانسیل غیرقابل مهار دست پیدا کنند و در نهایت در اوج پریشانی، زمانی که تمامی نیروها کنترل خویش را از دست داده‌اند و آشفتگی به آخرین حد خود رسیده است، اقدام به کنش نمایشی خود کنند.
نویسنده این نمایشنامه، شخصیت‌هایش را از اقشاری برمی‌گزیند که از چند جنبه قابل بررسی هستند. اولین چیزی که جلب توجه می‌کند، زن بودن تمامی این شخصیت‌هاست. نویسنده قصد دارد، گناه‌کار بودن این زن‌ها را با توجه به پس زمینه زندگی و نحوه رفتار و احوالات کنونی آن‌ها توجیه و بررسی کند.
اما از منظر دیگر، این شخصیت‌ها همگی از آثار نمایشی یا ادبی دیگری وام گرفته شده‌اند. شاید نویسنده و کارگردان این نمایش مد نظر داشته‌اند که ظلمی را که به این شخصیت‌ها طی سالیان دراز رفته است و در آثار مکتوب فراوانی هم به تصویر کشده شده است، روی صحنه آورند. اما اشکال این امر این جاست که شناسه‌هایی که در طول نمایش از طریق کلام یا تصویر به تماشاگر ارائه می‌شوند، کافی نیستند. چرا که تماشاگر عادی از ادبیات نمایش اطلاع چندانی ندارد و لزوماً قرارهم نیست هر تماشاگر تئاتر، اطلاعات دقیقی از نمایشنامه‌ها و شخصیت‌های آن‌ها داشته باشد. برای یک تماشاگر عادی که در رشته تئاتر فعالیت نمی‌کند، شخصیت‌های این نمایش ناشناس و غیر قابل بررسی و باور به نظر می‌رسند.
این امر از آن جا نشأت می‌گیرد که نه در متن و نه در اجرا، سعی چندانی برای بازشناسی این آدم‌ها نشده است. بهتر بود با توجه به شخصیت‌های انتخاب شده، در طول نمایش نوعی بازشناسی از طریق نشانه‌ها و همچنین ارائه سرنخ‌های داستانی و شخصیتی صورت می‌گرفت تا تماشاگر نیز بتواند اکنون این شخصیت‌ها را جدا از آثار مکتوبی که از آنها بیرون آمده‌اند در قالب این نمایش بپذیرد. انتخاب این شخصیت‌ها از ٣ نسل سنی مختلف در برقراری ارتباط بهتر تماشاگر با لایه‌‌های درونی آنها کمک می‌کند. نکته مهم اینجاست که هر کدام از این شخصیت‌ها بازگویی قسمتی از زندگی دیگری هستند و هر کدام می‌توانند از زاویه دید تازه‌ای اجرا را برای تماشاگر توصیف کنند. این قابلیت در این نمایش چندان مورد استفاده قرار نگرفته است. اگر چه رویارویی این سه نسل نابود شده را در این نمایش شاهد هستیم، اما از این رویارویی به یک نتیجه یا دریافت نمی‌رسیم.
یکی از نکات مثبت نمایش، طراحی صحنه آن است که از لحاظ بصری، تأثیرگذاری خود را بر صحنه‌های نمایش به رخ می‌کشد. اما با نگاهی دقیق‌تر در می‌یابیم که در اکثر لحظات نمایش، این طراحی در خدمت اثر قرار نمی‌گیرد. با توجه به تنشی که در رفتار شخصیت‌ها و انگیزه‌های درونی آنها موج می‌زند، طراحی صحنه می‌‌توانست بسیار کاربردی‌تر از اینکه هست، در کنار بازیگران و به کمک آنها بشتابد. در واقع فضاسازی‌های خاصی که بایستی برای هر یک از زن‌ها با توجه به سن و سال و انگیزه‌های روانی، ساخته می‌شدند، عملاً وجود خارجی ندارند و نمی‌توانیم هنگام دیدن نمایش، این شخصیت‌ها را در روایت خودشان از یکدیگر تمییز دهیم.
استفاده از رنگ‌ها و شکل طراحی لباس در این نمایش در بخش‌هایی به شکلی کاملاً درست و منطقی و در قسمت‌هایی به طرز غیر منطقی جلوه می‌کند. تفاوت طراحی لباس زن میانسال و پیرزن با لباس زن جوان اگر چه می‌تواند توجیهی مثل فاصله میان نسل‌ها را در بر داشته باشد. اما جوابگوی درهم ریختگی شکل نمایش و خروج آن از فضای رویاوار ذهنی نیست. رنگ در اجزای صحنه این نمایش با توجه به نورپردازی خاص قسمت انتهایی صحنه و استفاده از بافت‌های بصری مختلف برای توجه بیشتر مخاطب، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. با توجه به ساختار روایت در روایت نمایشنامه و ساختاری که کارگردان در روایت این سرنوشت‌ها برگزیده است، رنگ و موسیقی و نور بسیار مهم‌تر، پررنگ‌تر و مناسب‌تر از این می‌توانستند مورد استفاده قرار بگیرند. استفاده از ویدئو پروژکتور نیز از مواردی است که زاید بر نمایش به نظر می‌رسد. اگر چه کارگردان سعی کره است یا نشان دادن تصاویر خیال انگیز یا رویاگونه، حس آن لحظه نمایش خود را به تماشاگرش به شکلی بصری منتقل کند، اما این حربه کارکردی معکوس به خود گرفته است و تماشاگر را از کشمکش میان آدم‌های نمایش دور می‌سازد .
نمایش”گفت‌وگو” بیش از آن چه که باید به کلام وابسته است کمتر به سوی فضاسازی‌های بصری با استفاده از تکنیک‌های نمایشی می‌رود. این امر در صحنه‌هایی که بازیگران راوی ماجرا هستند در مقابل صحنه‌هایی که دیالوگ‌های ضبط شده از بلندگوهای سالن پخش می‌شوند، دیده می‌شود. با توجه به آن چه مطرح شد، بازنگری در متن نمایش با توجه به مولفه‌های درام و همچنین توجه بیشتر به تماشاگر، اطلاع رسانی نمایش، سرگرمی و جذابیت‌ بصری، می‌تواند این نمایش را به سطح مطلوب‌تری از لحاظ کیفی برساند.