در حال بارگذاری ...

نوشته ای از برتولت برشت درمورد « مدیرتمرین های تئاتر»

کارگردان باید بحران آفرین باشد! البته نباید ازاین واهمه داشته باشد، که اقرارکند، راه حلی به نظرش نمی رسد

ترجمه ی آزاد از: ایرج زهری
کارگردان ‌تئاتر با یک «ایده» یا «خیال» یا طرح حرکت هنرپیشه ها روی صحنه ودکورکامل به تئاترنمی آید. آرزویش این نیست‏، که فکر بخصوصی راروی صحنه پیاده کند. وظیفه ی کا رگردان تحریک و تشویق ِهنرپیشه و موسیقیدان و نقاش و دیگران به آفرینش است و هماهنگ کردن کارآنها. مفهوم تمرین این نیست که کارگردان فکرخودش را به هرترتیبی که شده به مرحله ی عمل درآورد. او باید به ”تجربه” اهمیت بدهد. یعنی اینکه راه ها و شیوه های گوناگون راامتحان کند، تجربه کند. نباید بگذارد مجبورش کنند، تنها یک راه را قبول کند و راه های دیگر را امتحان نکند. این کارخیلی خطرناک است. راه حل درست یکی از راه حل هاست و به زحمتش می ارزد، که آدم همه ی راه حل هارا امتحان کند. این کار باعث تقویت راه حلی، که انتخاب شده می گردد. ازآنجا که همکاران تئاتری هرکدام سرعت انتقال و تخیل خاص خودشان را دارند، به این طریق می توان همه را به بازی و تمرین علاقه مند کرد.
کارگردان باید بحران آفرین باشد! البته نباید ازاین واهمه داشته باشد، که اقرارکند، راه حلی به نظرش نمی رسد. اعتماد همکارانش نسبت به او باید دراین مسأله باشد‏ که او می تواند نادرستی یک راه حل را نشان بدهد. کار کارگردان ایجاد شک و سؤال است. باید راه را بازکند تا مقایسه بشود، تا تجربه ها به بحث گذاشته شود. اوایل این شیوه کارکردن خیلی مشکل است، چون هنرپیشه های باسابقه، یا هنرپیشه های قوی تر معمولاً جلوی کاررا می گیرند و بازی را از دست هنرپیشه های دیگردرمی آورند. کارگردان باید مانع از این کاربشود. هیچ چیز از راه حل های آنی خطرناک ترنیست.
به هنگام روخوانی باید چنان فضائی را به وجودآورد، که هنرپیشه ها شوکه بشوند، سؤال کنند، که برای مثال چرا نقش این جمله را بیان می کند، یا چرا من این حرف را می زنم. هنرپیشه باید تا آن حد پیش برود، که بگوید من، یا نقش به جای این جمله که آمده، جمله ای را که من فکرمی کنم درست است، باید بگوید، یا نقش می بایست می گفت. هم وغم کارگردان باید، درتمام طول تمرین این باشد، که حضور ”سؤال‚ حس شود.
تماشاگرهم باید همین حال را داشته باشد، هم بپذیرد وهم بپرسد و جمع اضداد را حس کند.
از پای میز، یعنی از روخوانی نباید یک دفعه روی صحنه رفت. بهتراست صحنه به صحنهء جزء جزء کارکرد. باید به صحنه رفت و دوباره به پشت میز برگشت. مهم است، که این حالت موقتی و قابل کمال همیشه حفظ بشود. همینطورتماشاگرنباید کاررا تمام شده و غیرقابل تغییرببیند. تمامی کار نباید به صورت یک اثرکامل، مرکب ازجزئیات، بلکه هرجزء باید برای خودش کامل ومستقل باشد. اگرچنین باشد هم ارتباط اجزاء باهم آشکارمی شود وهم تماشاگر منطق نمایش را بهتر درک می کند. کافی نیست، که روی رابطه ی نقش ها باهم بحث شود، باید روی صحنه رفت و وضعیت های متفاوت را تجربه کرد.
آدم وقتی شوکه می شود، که چیزی برخلاف انتظارش را ببیند. شوک و تعجب را باید به جان خرید. چیزی روی ما اثرمی گذارد، که مارا تکان بدهد. تئاتر باید تکان دهنده باشد.
به وقت تمرین روی صحنه باید اوایل کار حضورتماشاگر را فراموش کرد. این کارموجب می شود، که هنرپیشه آزادی و راحتی بیشتری حس کند، اما بعدها باید جای تماشاگررا مشخص کرد، چراکه اجرای هراثر مستلزم آن است، که تماشاگر بیدارباشد و منظور و هدف هنرمندان را بفهمد، تا بتواند نظربدهد.

”برشت”به جای کارگردان”مدیرتمرین های تئاتر”نوشته است. نویسنده به احترام اوهمان ترکیب راآورده است.