در حال بارگذاری ...
...

دو نکته درباره نمایش”خرس و خواستگاری” نوشته”آنتوان چخوف” و به کارگردانی”حسن معجونی”

خلاقیت ”حسن معجونی” در نمایش”خرس و خواستگاری” از جنس آن خلاقیت مدعی و متظاهر نیست.

مهدی میرمحمدی:
”حسن معجونی” اجرایی ساده‌ از این دو نمایشنامه چخوف روی صحنه آورده است و در نتیجه ارتباط ساده و سالمی نیز با مخاطب خود برقرار می‌کند. مرضی به جان تئاتر ما افتاده است به نام نو آوری. هر نمایشی خود را موظف می‌داند که چیزی را برای اولین بار نشان دهد یار برای اولین بار مقدمات واردات یک تفکر و شیوه اجرایی را به فضای تئاتر ما فراهم کند. هیچ شکی نیست که”نو را حلاوتی دیگر است” اما گاهی این اصرار روی خلق چیزی نو، هیچ حلاوتی برای مخاطب را به ارمغان نمی‌آورد. آثاری را می‌بینیم که انگار نویسندگان و کارگردانان آن‌ها فقط متفاوت‌ بودن را مد نظر داشته‌اند، مصاحبه‌هایی را می‌خوانیم که خالقان آثار مدام تاکید می‌کنند که از زاویه جدیی به موضوع نگاه کرده‌اند و آن چه اجرا کرده‌اند چیز جدیدی است و اتفاقاً به همین خاطر است که مخاطب در مواجه با آثار آن‌ها گنگ است و نمی‌تواند تجربه خلاقانه و جدید آن‌ها را هضم کند. همه این‌ها را گفتیم تا در پایان بگوییم که نمایش”خرس و خواستگاری” چنین نیست و این یکی از نکته‌های شاخص این نمایش است و منظور هم این نیست که کارگردانی حسن معجونی خالی از خلاقیت و نوآوری است. بلکه منظور این است که خلاقیت او این بار در نمایش”خرس و خواستگاری” از جنس آن خلاقیت مدعی و متظاهر نیست برای مثال او در طراحی صحنه وارد تصور رایج از طراحی صحنه‌های چخوف نمی‌شود؛ اما خلاقیتش را به رخ مخاطب نمی‌کشد. در میان انبوه نمایش‌های ارتباط گریزی که در حال حاضر در تئاتر ما روی صحنه می‌رود؛ خرس و خواستگاری شیرینی دیگری دارد و برای لحظاتی می‌تواند لذت ارتباط برقرار کردن را برای مخاطب تعریف کند. این مخاطب گریزی در تئاتر ما دو دلیل بسیار عمده دارد. یکی عدم توان گروه‌های اجرایی در خلق چیزی است که بتواند با مخاطب خود دیالوگ برقرار کند یعنی اثر خلق شده به خاطر بی‌نظمی‌های ساختاری و یا ایراداتی که بر نمایش وارد است؛ پتانسیل لازم برای برقراری ارتباط با مخاطب را ندارد و دلیل دوم هم همان چیزی است که پیش از این به آن اشاره کردیم یعنی خالقان آن چنان به متفاوت بودن دل بسته‌اند که اصلاً فکر برقراری ارتباط با مخاطب نیستند. نوآوری نمایش”خرس و خواستگاری” در این است که جزء هیچ کدام از این دو دسته یاد شده قرار نمی‌گیرد. حسن معجونی مبنا را بر برقراری یک ارتباط سالم با مخاطبان خود قرار داده است و خلاقیت‌های او در زمینه طراحی صحنه و یا اجرای همزمان دو نمایشنامه مستقل چخوف با هم باعث نمی‌شود که او مخاطب خود را از دست بدهد. او نهایت استفاده را از طنز چخوف برای برقراری ارتباط با مخاطب خود می‌برد.
نکته دومی که به واسطه نمایش”خرس و خواستگاری” می‌خواهیم آن را مطرح کنیم در ارتباط با نوعی از همسان‌سازی فرهنگی است که در این نمایش رخ می‌دهد.
چخوف روسی براساس شرایط فرهنگی و اجتماعی جامعه خود دو نمایشنامه به عنوان”خرس” و”خواستگاری” می‌نویسد. با فاصله‌ای نزدیک به یک قرن کارگردانی به نام”حسن معجونی” تصمیم می‌گیرد که در یک شرایط فرهنگی و اجتماعی دیگر این دو نمایشنامه را روی صحنه ببرد. بعضی از موضوعات و اندیشه‌هایی که در یک نمایش مطرح می‌شود موضوعاتی جهان شمول هستند و امکان درک آن‌ها در یک شرایط زمانی و مکانی متفاوت با زمان خلق اثر نیز قابل درک و تفسیر است اما بعضی از عناصر و موضوعات نیاز به ترجمه فرهنگی و بازآفرینی مجدد دارد. استراتژی که این اجرا در برابر این موضوع انتخاب می‌کند نکته‌ای است که می‌خواهیم به آن بپردازیم. گاهاً در این موارد بعضی از کارگردانان به سراغ بازخوانی و اقتباس می‌روند، اما حسن معجونی در این اجرا فاصله زمانی و فرهنگی متن با اجرا را با در کنار هم قرار دادن دو اصل متضاد پر می‌کند و میان این دو اصل متضاد همجواری و همزیستی برقرار می‌کند. این دو اصل متضاد عبارت است از این که چخوف یک نویسنده روسی است که در پایان قرن 19 این نمایشنامه‌ها را نوشته است. گروه اجرایی هم هنرمندانی ایرانی هستند در اوایل قرن بیست‌ویکم اجرایی از این نمایش داشته‌اند و هر دوی این‌ها حق دارند مشخصه‌های فرهنگی جامعه و زمان خود را در این حرکت خلاقانه داشته باشند و نیازی هم نیست که یکی از این دو به نفع دیگری لحن و شکل عوض کند. در نتیجه این نوع نگاه است که وقتی یکی از شخصیت‌ها می‌گوید من به زبان روسی با تو صحبت می‌کنم شخصیت مقابل او می‌گوید: اما من دارم با زبان فارسی با تو صحبت می‌کنم. این موضوع یکی از نکاتی است باعث ایجاد همان ارتباط سالمی می‌شود که بین مخاطب و گروه اجرایی این نمایش شکل می‌گیرد. مخاطب در کنار هم قرار گرفتن این واقعیت متضاد را هضم می‌کند که چرا خود او نیز بخشی از این معادله است. اگر خالقان این اجرا که نقش فرستنده را در این مدل ارتباطی به عهده دارند به طور طبیعی می‌توانند روی شرایطی فرهنگی و اجتماعی خود تاکید کنند. مخاطبان نیز به عنوان کسانی که نقش گیرنده را در این مدل ارتباطی ایفا می‌کنند به شکل طبیعی به شرایط فرهنگی و اجتماعی زمان و مکان خود واقفند. در این جا مخاطب و اجراکنندگان هر دو از عناصر یک مدل محسوب می‌شوند و مخاطب تافته‌ای جدا بافته از گروه اجرایی نیست و هر دو زیر مجموعه یک سیستم محسوب می‌شوند زمانی که گروه اجرایی خود را از مخاطب جدا می‌داند احساس می‌کنند که مخاطب نمی‌تواند این دو واقعیت متفاوت را بپذیرد و باید چیزهایی را برای او توضیح دهد و یا مثلاً لطف کند اثر چخوف را متناسب برای امروز مخاطبان ترجمه و تفسیر فرهنگی سطحی کند. گاهی هم واقعیت‌های متضاد می‌توانند در کنار هم به حرکت خود ادامه دهند.
البته با نگاه آسیب شناسانه نکات دیگری را هم می‌توانیم در ارتباط با این نمایش مطرح کنیم. اما از آن جا که نگاه آسیب شناسانه جزء استراتژی این یادداشت نیست نقاط آسیب این اجرا بماند برای مجال دیگری.