نگاهی به نمایش”واقعیت اینه که خورشید دور ما میگرده” نوشته”حسن برزگر” و به کارگردانی”سیامک احصایی”
نگاه آسیب شناسانه به نمایش از جایی آغاز میشود که اثر تصمیم میگیرد برای به نتیجه رساندن خود به سراغ داستان گویی برود.
مهدی میرمحمدی:
زمان در محیط رسانههای هنری همواره ماهیتی روانی به خود میگیرد. یکی از نکاتی که میان امر واقع با واقعیت زیبایی شناسانه تفاوت میگذارد همین تفاوت ماهیت زمان در آنها است. در امر واقع زمان ماهیتی واقعی دارد اما زمان در همان اتفاق و در یک اثر هنری ماهیتی روانی به خود میگیرد و در واقعگراترین سبکها و ژانرهای هنری هم زمان از ماهیت واقعی خود دور میشود.
زمان روانی در محیط رسانههای داستانگو یک اصل و قرارداد طبیعی محسوب میشود. اما در تاریخ رسانههای داستانگو شاهد آثاری بودهایم که قواعد زیبایی شناسانه آنها براساس طغیان علیه همین قاعده و قرارداد طبیعی رسانههای داستانگو شکل گرفته است. برای مثال میتوان به سینمای”سهراب شهیدثالث” و یا”شانتال آکرمن” اشاره کنیم. در فیلم”یک اتفاق ساده” لباس پوشیدن شخصیت پسر در مقیاس زمان همان قدر طول میکشد که در واقعیت پوشیدن یک لباس طول میکشد. یا در فیلم”سرتاسر شب” به کارگردانی”شانتال آکرمن” رقص زن و مرد در زمانی نزدیک به زمان واقعی تصویر میشود و یا در نمایش”واقعیت اینه که خورشید دور ما میگرده” گوش کردن دختر به یک آهنگ و ریتم گرفتن با آن در یک زمان واقعی رخ میدهد. و ما به لحاظ زمانی برشی از این کنش را نمیبینیم، انگار این کنش در اجرای نمایش همان قدر طول میکشد که گوش کردن به یک آهنگ به هنگام صبحانه خوردن و ریتم گرفتن با آن در زمان واقعی زمان میبرد.
اما یک نکته: دست یافتن به زمان واقعی در محیط رسانههای داستانگو امری است محال. هر فیلم، نمایش و یا کتابی یک نقطه آغاز دارد و یک نقطه پایان، و این زمان غیر ممتد باعث میشود که کلیت یک اثر داستانگو برشی از یک زندگی باشد و آن چه که از آن تحت عنوان دست یافتن به زمان واقعی نام بردیم در اصل دست یافتن به زمان شبه واقعی است، چرا که زمان محدود و غیر ممتد اثر هنری باعث میشود که ما تنها بتوانیم شاهد زمان واقعی کنشها باشیم و نه زمام واقعی کلیت یک داستان. ما اتفاق یا اتفاقاتی را که در طول یک هفته برای یک شخصیت رخ میدهد در طول یک، دو یا بیست ساعت به نمایش میگذاریم. پس از این لحاظ زمان رخداد امر واقع با زمان رخداد اثر هنری یکی نیست، اگر در چنین آثاری خالق از زمان واقعی استفاده کند در اصل کنشهایی را که انتخاب کرده است در زمان واقعی به نمایش میگذارد.
در چنین آثاری خالق و اثر چه چیز را به نمایش میگذارند؟ بیش از هر چیز زمان و ماهیت آشنایی زدایی شده زمان در اثر هنری را و در نتیجه این آشناییزدایی از ماهیت زمان در آثار هنری است که خود داستان، کنشها و اتفاقات نیز شکل جدیدی به خود میگیرند یعنی در نتیجه ترکیب یک کنش با زمان واقعی مخاطب با تصویر جدیدی از آن کنش روبرو میشود.
این حضور زمان واقعی در اثر هنری باعث شکل گیری یک شرایط ارتباطی میان مخاطب و اثر نیز میشود که از آن تحت عنوان شرایط”جبری” یاد میکنیم. یعنی این گونه آثار مخاطبی را که به لحاظ فرهنگی نزدیک به این گونه آثار است را مجبور به تعقیب اثر میکند. مخاطب در برخورد با این گونه آثار با یک چهره جدید روبرو میشود و این چهره آشنا پیش قراردادهای ذهنی مخاطب را در ارتباط با کارکرد زمان در اثر هنری به بازی میگیرد.
اثر هنری این چنینی مخاطب را مجبور میکند که اثر را دنبال کند تا ببیند در نهایت از این کارکرد جدید زمان در اثر هنری چه چیزی شکل میگیرد. مخاطب در مقابل چنین آثاری بیشتر از آن که دانستههای خود را پی گیری کند ندانستههای خود را در کنار هم میچیند و همین نکتهای است که باعث میشود اثر مخاطب را مجبور کند در پی آن بیاید. مخاطب علاوه بر اثری که میبیند به تماشای یک تضاد نیز نشسته است. تضاد میان کارکرد جدیدی که از زمان میبیند با آن چه به عنوان قرارداد در نتیجه بر خود با دیگر آثار در ذهنش نقش بسته است.
و نکتهدیگر: هر اثر هنری علاقهمند است که مخاطب خود را مجبور به تعقیب اثر کند. اما اگر در مواجه با نمایشی چون”واقعیت اینه که خورشید دور ما میگرده” روی واژه”جبر” تاکید میکنیم به خاطر این است که این نمایش یا این گونه آثار از راه دیگر و متفاوت با آثار کلاسیک این جبر را شکل میدهند.
نمایش”واقعیت اینه که خورشید دور ما میگرده” از این زمان واقعی در محیط اثر استفاده زیادی میکند و آن شرایط ارتباطی خاصی که میان اثر و مخاطب در این گونه آثار شکل میگیرد در این جا نیز شکل گرفته است و ما به تماشای آهنگ گوش کردن، صبحانه خوردن، تمرین موسیقی کردن دختر در زمان واقعی مینشینیم، بدون آن که اثر بخواهد داستانی را به شکل علت و معلولی برای ما تعریف کند در بخشهایی از نمایش ما به تماشای زمان نشستهایم.
اما نگاه آسیب شناسانه به نمایش از جایی آغاز میشود که اثر تصمیم میگیرد برای به نتیجه رساندن خود به سراغ داستان گویی برود. اثر یک باره تصمیم میگیرد تمام روابط علت و معلولی شخصیتها و کنشها را برای ما تعریف کند. پس شخصیت مرد گوشی تلفن را برمیدارد و انگار میخواهد تمام اطلاعاتی را که لازم میداند مخاطب برای ساختن ساختار علت و معلولی نمایش لازم دارد به یک باره در اختیار او قرار دهد. به سخن در آمدن شخصیت مرد بیشتر آن که نتیجه معادلات نمایش باشد، به جهت دادن اطلاعاتی به مخاطب است. این که نمایش بخواهد به واسطه مشخص کردن داستان این دو شخصیت اثر را به نتیجه برساند آسیبی محسوب نمیشود. این شکل داستان گویی است که نقطه آسیب این نمایش است. نکته دیگر این که نمایش در همین اطلاعات دادن نیز موفق عمل نمیکند. اگر قرار است به واسطه این صحنه اطلاعاتی درباره این شخصیتها به ما داده شود پس چرا اثر در همین اطلاعات دادن خست به خرج میدهد، در صحنهای که شخصیت مرد با تلفن صبحت میکند از یک سو احساس میکنیم او در حال صحبت کردن است تا ما نسبت به بعضی از ندانستهها آگاهی پیدا کنیم و از سویی میزان اطلاعاتی که در اختیار ما قرار میگیرد باعث میشود این صحنه دچار یک تضاد در کارکرد شود. این تضاد را میتوانیم چنین توضیح دهیم، در نتیجه این تماس تلفنی مواردی مطرح میشود که خود اثر پاسخ روشنی به آنها نمیدهد این مرد با چه کسی صحبت میکند؟ با زن؟ چرا شماره را از روی دفترچه تلفن میگیرد؟ یعنی مدتها از زن دور بوده؟ اصلاً چه دلیلی وجود دارد که او با همان شخصیت زنی صحبتی میکند که ما در صحنه دیدهایم و به هنگام با تلفن صحبت کردن مرد در خانه نیست؟ و ... حالا که قرار است اطلاعاتی به ما درباره این دو شخصیت داده شود چرا این اطلاعات به دور از ابهام در اختیار مخاطب قرار نمیگیرد؟ شاید خالقان اثر دوست نداشتهاند به ورطه مستقیمگویی بیافتند و یا شاید میخواستهاند به واسطه این مبهمگویی ذهن مخاطب را باز بگذارند تا برای سوالها و نقطه چینها خود پاسخی بیابد. اما اگر این سوالها و ندانستهها باعث شوند که مخاطب نتواند چیزی را برای خود تعریف کند و ممکن است اثر در مقابل مخاطب خود در شرایط عدم ارتباط قرار بگیرد. که البته این اتفاق برای نمایش”واقعیت اینه که خورشید دور ما میگرده” رخ نمیدهد اثر در جاهایی آن چنان قدرتمند است تا مواردی که ذکر شد نتواند اثر را در موقعیت عدم ارتباط با مخاطب قرار دهد.
یکی از مشکلات این نوشته این است که نمیتواند خیلی لحظات تاثیرگذار نمایش را بررسی و تفسیر کند چرا که ممکن است در خلال این تحلیل و تفسیر مجبور شویم به تعریف بعضی از کنشهای این نمایش بپردازیم و از آن جا که بعضی از کنشهای این نمایش ماهیتی چکشی و کوبنده دارند و اگر مخاطب نمایش پیش از دیدن نمایش نسبت به آن کنشها آگاه باشد، بخش عمده لذتی را که از دیدن این نمایش میتواند به دست بیاورد از دست میرود و از همین رو نمیتوانیم به خیلی از لحظات تاثیرگذار این نمایش اشاره کنیم. و باز به همین علت نمیتوانیم به تحلیل و بررسی بازی تاثیرگذار”پانتهآ پناهیها” بپردازیم. برای تحلیل بازی او مجبور میشویم به بعضی از خصوصیات او اشاره کنیم که باز باعث آشکار شدن بعضی از لحظات تاثیرگذار اثر میشود. پناهیها موفق میشود بعضی از خصوصیات خود را پیش از آشکار شدن علنی، در مقابل تماشاگران استتار کند. پناهیها این خصوصیات را حذف نمیکند که اگر این کار را میکرد تماشاگر خود را فریب میداد. او به عنوان یک بازیگر روی یک مرز گام برمیدارد. در یک سو این خطر وجود دارد که کنشی که قرار است چکشوار و کوبنده در محیط نمایشی عمل کند در نتیجه بازی او پیش از رخداد کنش آشکار شود. از یک سو هم این احتمال وجود دارد که بازیگر به منظور فاش نشدن آن کنش اصلی این خصوصیات را از بازی خود حذف کند. اما پانتهآ پناهیها در اجرای این نمایش گام برداشتن روی مرز را انتخاب میکند و هیچ کدام از این دو خطری که ذکر شد در نمایش رخ نمیدهد. این نکته را وقتی برای بار دوم به تماشای نمایش مینشینیم به وضوح میتوانیم مشاهده کنیم.
به هنگامی که برای بار دوم به تماشای نمایش مینشینیم نسبت به تمامی خصوصیات شخصیت زن آگاهی داریم میتوانیم بازی پناهیها را تا پیش از رخداد آن کنش کوبنده بررسی کنیم و میبینیم که پناهیها یکی از خصوصیت اصلی این شخصیت را که در آن کنش کوبنده به مخاطب معرفی میشود، از بازی خود حذف نکرده است بلکه آن را در حرکات خود استتار کرده است.
سیامک احصایی به عنوان کارگردان نه یک پله که چندین پله بالاتر از نمایش قبلی خود”زمزمه مردگان” قرار میگیرد. نمایش”واقعیت اینه که خورشید دور ما میگرده” تجربهای است لذت بخش که این روزها مقداری غریبانه در مجموعه تئاترشهر، تالار قشقایی و از ساعت 45/19 با بازی محمدرضا حسینزاده و پانتهآ پناهیها و به نویسندگی”حسن برزگر” و کارگردانی”سیامک احصایی” روی صحنه رفته است.