یادداشتی بر نمایش”تئاتر بیحیوان” نوشته”ژان میشلریپ” و به کارگردانی”محمود عزیزی”
در اجرای”تئاتر بیحیوان” بسیاری از موقعیتهای دراماتیک اثر به دلیل تاکید بیش از حد روی فضای طنز در ارتباط با مخاطب دچار تنش میشود و مخاطب را از همراهی با اثر و دریافت مسائل عمیق جاری در پشت آن محروم میسازد.
مهرداد ابوالقاسمی:
معنا باختگی انسان جامعه مدرن بزرگترین و اساسیترین مقولهای است که در”تئاتر بیحیوان” عرض اندام میکند. تلاش برای ایجاد موقعیتهای تثبیت کننده این معنا باختگی در جای جای این نمایش لحاظ شده است و در مجموع”تئاتر بیحیوان” با طرح مسائل و مشکلات شخصیتهای انسان عصر مدرن بر وجود این مشکلات تاکید میکند.
درونمایههای فلسفی که ناشی از ذهنیت نمایشنامهنویس(ژان میشل ریپ فرانسوی) است به خوبی در اثر عیان است، او با طرح سوالاتی ساده، پیچیدهترین معماهای هستی و نیستی انسان را مطرح میکند، گاهی با فلسفیدن و گاهی با سفسطه کردن به آنها میپردازد.
”ژان میشل ریپ” در نگارش نمایشنامه بیش از هر چیز در پی پاسخگویی به دغدغههایی است، که با گذشت قرنها و تجربههای مختلف بشر در عرصههای مختلف و دورانها و حکومتهای متنوع، هنوز بیپاسخ مانده است. هستی و نیستی، چیستی و چرایی، بیش از هر علمی در فلسفه معنا پیدا میکند، اما ریپ با نگارش این نمایشنامه بر علیه فلسفه و تاریخ هم قیام میکند و تا حد زیادی آن را بیاعتبار کرده و سوالات بیپاسخ بیشتری را در این باره مطرح میکند، سوالهایی که خود از دل سوالات دیگر بیرون آمدهاند.
این قیام و شورش بیش از هر چیز در خلق شخصیتهای نمایشنامه بروز یافته است، اشخاص نمایشنامههای”ریپ” به معنای واقعی به”معنا باختگی” مبتلا شدهاند. ریپ با خلق چنین شخصیتهایی به زندگی آنان نفوذ کرده و به بررسی وجود و حضور آنان در این عرصه میپردازد. ریپ در اپیزود”U.S.A” پا را فراتر گذاشته و جامعه ساخته شده توسط این انسانها را هدف قرار میدهد و علاوه بر فلسفه وجودی، تاریخ تمدن و پشتوانه فرهنگ بشری را زیر سوال میبرد.
وی همچنین در تراژدی به زوایای زبان اشاره کرده و آن را زیرکانه و سیاستمدارانه به سخره میگیرد و بحث عمیق دیگری که همان سفسطه است را پیش میکشد او صریحاً به معنا باختگی”کلمات” اشاره میکند که توسط انسان همین عصر رخ داده است، هر کس بنا به موقعیت و شرایط خود با ایجاد تغییرات دلخواه و بدون منطق استوار، سعی در پیشبرد اهداف خود از طریق خلق و آفرینش کلماتی دارد که تا پیش از این برای خود دارای معنا و منطقی بودند و گاه با ایجاد تغییرات جزئی در یک واژه، بسته به نگاه و نوع کاربرد آن، برای آن معنای تازهای میآفرینند. اما تمام این تفاسیر و تعابیر تنها یک بازی را در پی دارد که بیشتر اوقات این بازی مضحکههایی است در غالب موقعیتها و شرایط کمیک که در زندگی روزمره انسانهای قرن بیستویکم به وفور دیده میشود، انسان عصر حاضر به مراتب با این معنا باختگی انس یافته است، تا حدی که بدون همزیستی با او، به ناچار باید به دل سنتها و زندگی به آن سبک و سیاق بسپارد که بیتردید چنین چیزی در این دروه از زندگی بشر امری محال است.
زندگی ساخته شده در این عرصه سرشار از حیرتی است که انسان را به خنده وا میدارد و قطعاً از این روست که ژان میشل ریپ نیز دغدغه و ذهنیتش را در فضایی شاد، کمدی و خندهدار به رشته تحریر درآورده است و دقیقاً با تاکید بر این فضا به تایید معنا باختگی کلمات میپردازد، مخاطب را در موقعیتی قرار میدهد که احساس قرابت زیادی با آن دارد و تا حد زیادی دریچههای تفکر تماشاگر را وسعت میدهد تا او نیز با تکیه بر معنا باختگی مبتلا شده به آن به تفسیرها و تأویلهای مورد نظرش بپردازد.
دکتر محمود عزیزی به عنوان کارگردان با درک و دریافت فضای اثر و تحلیل درست روابط و شخصیتهای نمایشنامه این ارتباط در بیارتباطی را به خوبی ساخته است. او در هر اپیزود در عین هم راستایی، مستقل از یکدیگر عمل کرده و با تلاش برای ایجاد فضایی شاد و خندهآور(مضحکه) سعی در القای تحلیلهای ذکر شده در بالا دارد.
اما کلیت دراماتیک اثر چندان به آن تحلیلها وفادار نمانده است و در پارهای از اوقات از ذهنیت مورد نظر نویسنده فاصله گرفته است.
ژان میشل ریپ به طور قطع برای درک بیشتر و بهتر مخاطب(همان طور که پیش از این ذکر شد) در فضایی طنز و خندهآور به بیان دغدغههایش پرداخته است و هدف او از این اقدام جلب و جذب مخاطب نبوده است. او برای هماهنگی میان فرم و محتوا به این اقدام دست زده است. اما در اجرای”تئاتر بیحیوان” بسیاری از موقعیتهای دراماتیک اثر به دلیل تاکید بیش از حد روی فضای طنز در ارتباط با مخاطب دچار تنش میشود و مخاطب را از همراهی با اثر و دریافت مسائل عمیق جاری در پشت آن محروم میسازد.
اما عزیزی با اجرای”تئاتر بیحیوان” ثابت کرد در هدایت بازیگر تبحر خاصی دارد، لادن مستوفی با درک و دریافت صحیح نقش و ویژگیهای اخلاقی و رفتاری آن در اولین حضورش در عرصه تئاتر نشان داد در این عرصه میتواند به موفقیتهایی دست یابد مستوفی با برخورد صحیح با نقش با تسلطی مثال زدنی به دور از هر گونه اضافات رفتاری، یک بازی استیلزه از خود به جای میگذارد.
مجید جوزانی با ایجاد ارتباط و کشمکش لازم با بازیگر مقابلش، با تاثیرگذاری و تاثیرپذیریهای منطقی و به خوبی از عهده ایفای نقش برمیآید.
داود رشیدی و رضا بابک(دو بازیگر قدیمی تئاتر) با تکیه بر تجربیات و برداشتهایشان از نقش تا حد زیادی به اصل تحرک صحنهای وفادار میمانند اما در پارهای از اوقات این تحرکات به تکرار منجر شده و به خلق میزانسنهای مکرر میانجامد. آن چه بیش از همه در بازی این دو بازیگر، برجسته و ملموس است و توجه مخاطب را از موارد بالا دور میکند، استفاده از بیان و بازی تئاتری است که سالهای متمادی تجربه را با خود همراه دارد و از این رو مخاطب با آنان همراه میشود.
لیلی تجدد که به لحاظ زمانی کمترین حضور را در صحنه دارد، با دور شدن از اهمیت حضورش به یک بازی تصنعی و ظاهری روی میآورد و در ارتباط با مخاطب ناکام میماند. ”تئاتر بیحیوان” با تمام این توصیفات نگاه جدیدی به مسائل انسانی است که قطعاً دیدنش خالی از لطف نیست.