در حال بارگذاری ...
...

سادگى از نوع اول

فهم آثار چخوف و به تبع آن اجراهایى که از آثار چخوف ارائه مى شوند به دلیل ساده بودن آن دشوار است. این جمله در ابتداى امر متناقض به نظر مى رسد چرا که ما عادت کرده ایم پیچیدگى را دلیل بر دشوارى فهم یک اثر بدانیم اما در آثار چخوف و آثار مشابه آن که در پس سادگى داراى لایه هاى عمیق فکرى و اجتماعى هستند همین سادگى ابتدایى مانع از حرکت در لایه هاى عمیق تر مى شود.

روزنامه شرق
رحیم عبدالرحیم زاده:
فهم آثار چخوف و به تبع آن اجراهایى که از آثار چخوف ارائه مى شوند به دلیل ساده بودن آن دشوار است. این جمله در ابتداى امر متناقض به نظر مى رسد چرا که ما عادت کرده ایم پیچیدگى را دلیل بر دشوارى فهم یک اثر بدانیم اما در آثار چخوف و آثار مشابه آن که در پس سادگى داراى لایه هاى عمیق فکرى و اجتماعى هستند همین سادگى ابتدایى مانع از حرکت در لایه هاى عمیق تر مى شود و مخاطب اگر مقدارى زیرک و هوشیار نباشد همان لذت اولیه و سطحى او را مى فریبد و شاید به همین دلیل است که همه چخوف را دوست دارند اما کمتر این همه چخوف را مى شناسند.این نوشته کوتاه در پى آن نیست که فهمى دقیق و عمیق از آثار چخوف به دست دهد- چه این مجال زیادى مى طلبد- بلکه بیشتر مى خواهد بگوید که چرا یک گروه اجرایى باید مخاطب آگاه متن، تحلیلگر و بازآفریننده آن باشد و حساسیتى را نسبت به این مقوله مورد غفلت واقع شده برانگیزد. حساسیتى که نه فقط در اجراى معجونى که در بسیارى از اجراهایى که از متون برجسته جهانى بر صحنه رفته است فراموش گشته است.وقتى نمایشنامه اى کلاسیک و جهانى مى شود بدین معنى است که مى توان آن را در موقعیت هاى گوناگون زمانى و مکانى بازآفرید و بسته به شرایط تاویل هاى متفاوتى از آن ارائه داد. یعنى نمایشنامه داراى قابلیت تطابق با زمان ها و مکان هاى مختلف است. اما تنها نیمى از این قابلیت در نمایشنامه نهفته است و بخش مکمل آن در نزد گروه اجرایى و مخصوصاً کارگردان است تا دوباره نیروى نهفته و بالقوه نمایشنامه را بالفعل کرده و به حرکت درآورد و در زمان و مکانى دیگر زنده گرداند و این مستلزم برخورد متفاوت و دیگرگون کارگردان و گروه اجرایى با متن است؛ برخوردى تاویل گر و پویا.نکته اى که در اجراى حسن معجونى از دو نمایشنامه کوتاه چخوف به نام هاى «خرس» و «خواستگارى» فقدان آن محسوس بود. به دیگر سخن کارگردان هیچ استراتژى خاصى در مواجهه با متون هزاران بار اجرا شده چخوف نداشت، یعنى آن استراتژى فکرى که کارگردان را وامى دارد که از میان هزاران متن یکى را برگزیند و به واسطه آن فکرى و یا سخنى خاص را به مخاطب منتقل کند.در اجراى معجونى چخوف همان چخوف ساده و آشنا بود اما بدون عمق و غناى چخوف واقعى چرا که کارگردان سعى در بارزکردن لایه هاى پنهان متن نکرده بود و از دیگر سو نخواسته و یا نتوانسته بود به واسطه چخوف حرفى جدید براى گفتن داشته باشد.حسن معجونى بازیگر خوبى است و این را همه اهالى تئاتر مى دانند اما بازیگرى خوب دلیل بر کارگردانى خوب نیست و نمى توان تنها با این پشتوانه به وادى خطیر کارگردانى گام نهاد چرا که کارگردانى هنرى است که قبل از هر چیز مواجهه و استراتژى در قبال متن را مى طلبد و در نبود همین استراتژى مشخص است که کارگردان در دام آداپتاسیون سطحى و مبتذل مى افتد و چه بسا که آن را به معناى امروزى کردن و ایرانى کردن تفکر چخوف مى داند وقتى که صحبت از موبایل و مانتو و تقابل زبان روسى و فارسى به میان مى آید.پدیده اى که متاسفانه امروزه به وفور در تئاتر ایران شاهد آنیم درحالى که امروزى کردن تفکر مستلزم شناخت ناخودآگاه متن نمایشى و در همان حال ناخودآگاه جمعى انسان معاصر است. یعنى مى توان متنى را بدون کوچک ترین تغییر در دیالوگ هاى آن و تنها با میزانسن و رهبرى صحیح به گونه اى اجرا کرد که کاملاً متفاوت با استراتژى متن و حتى در تضاد و تقابل با آن و با اجراهاى دیگر از این متن قرار گیرد.کارگردان به معناى واقعى آن در تئاتر ما مفهومى تقریباً مهجور و فراموش شده است و شاهد این مدعا هزاران اجراى ریز و درشت بدون طراحى است که در آن بیشتر با هنر بازیگرى مواجهیم و بیشتر کارگردان ها در واقع بازیگردان هایى زبردستند تا کارگردان هایى صاحب لحن.البته که هیچ کدام از ما منکر نقش بازیگردانى و استفاده از بازیگر به عنوان مهم ترین عنصر تئاترى نیستیم اما این از دیگر وظایف کارگردانى سلب مسئولیت نخواهد کرد. به همین دلیل اجراى معجونى نیز یکى از اجراهایى است که در میان آن هزاران اجراى دیگر گم و فراموش مى شود هرچند که گاه جرقه هاى نابى از بازیگرى و یا طنزى قوى و گزنده در آن وجود داشته باشد.به احتمال قریب به یقین این اجرا تماشاگرانش را راضى خواهد کرد و آنها را شاد و سرخوش از سالن بیرون خواهد فرستاد و به همان احتمال بسیارى از خوانندگان نقد من از کج سلیقگى من در قبال اجرا ناراحت خواهند شد. چرا که اکنون سادگى در زیر لواى دهن پرکن ارتباط با تماشاگر تبدیل به یک ارزش شده است چرا که از دید ما سادگى یعنى زود هضم بودن، یعنى یک لحظه خندیدن، یعنى یک لحظه بى خیال دنیا و تمام پرسش هاى لاینحل آن شدن.و این دقیقاً نقطه اى است که آثار چخوف از آن گریزانند و این دقیقاً نقطه اى است که تمام هنرهایى که مى خواهند ساده بنمایانند از آن گریزانند- مانند نقاشى هاى انتزاعى و به خصوص آثار پل کله که مى خواهند ساده ترین شکل هاى ممکن را نشان دهند. زیرا که ما با دوگونه سادگى روبه روییم: سادگى خام اولیه و آن سادگى که از پس سال ها زحمت و مرارت به دست مى آید. پس جاى تعجب نیست که اکنون بسیارى از ما به سادگى نوع دوم تظاهر مى کنیم و وانمود مى کنیم که ساده ایم و این سادگى را از پس هزاران پیچیدگى به دست آورده ایم.اجراى خرس و خواستگارى تنها وانمود به سادگى چخوفى مى کند و تنها سطح داستانى اثر به اجرا منتقل مى شود و نه اندیشه هاى پیچیده چخوف.قصد من نفى یک سو نگرانه اجراى معجونى نیست چرا که اجراى خرس و خواستگارى در این آشفته بازار طنز در ایران شاید یکى از بهترین ها و قاعده مندى هاى آن باشد بلکه هدف نقد معیارهایى است که اکنون بر تئاتر ما سایه انداخته و همه را به سوى ساده اندیشى سوق مى دهد و نه به سوى ساده سازى.