در حال بارگذاری ...

«دل سگ» نوشته و کار محمد یعقوبی؛ مهره چینی دقیق یک کارگردان

هنر یعقوبی در «دل سگ» این است که او درست مهره­‌هایش را می‌چیند و کسی هم از چارچوب­‌های تعیین شده آن پا بیرون نمی­‌گذارد.

رضا آشفته: دل سگ را باید در زمره­ آثاری دانست که به انقلاب می­‌پردازند؛ البته در اینجا انقلاب بلشویکی شوروی سابق مدنظر است. چراکه هر انقلابی در مسیر خود با مسائل و دغدغه­هایی مواجه می‌‌شود و در این راه مخالفان و منتقدانی هستند که آن را نقد می­‌کنند. میخاییل بولگاکف نویسنده­‌ای است که در رمان «دل سگ» بر آن بوده تا از طریق یک دانشمند و دستیارش سگی را تبدیل به انسان کند تا این خود مسیر دلخواه انقلاب سوسیالیستی شوروی را به سرمقصد منظور پیش ببرد. آنها مغز یک انسان را جایگزین مغز سگ کرده‌اند، اما سگ از آن آرمان‌­ها رویگردان است و ناکارآمدی ­اش یاعث می­‌شود، دوباره در یک عمل جراحی همان آدم را به سگ برگردانند. چراکه سگ ولگرد، یک آدم ولگرد شده و این در تضاد با یک انسان آرمان­ خواه و انقلابی است!

اقتباس موفق از یک رمان

محمد یعقوبی از این رمان اقتباسی را به صحنه آورده تا بشود در طول یک اجرا این وضعیت را عینیت ملموس­تری ببخشد. در جهان واقع هیچ سگی آدم نخواهد شد و بنابراین در جهان تمثیل و نماد چنین امری کاملاً پذیرفتنی است. یعنی تبدیل سگ به آدم خود نمادی از تغییر وضعیتی است که برایمان پرسش­‌گری خواهد کرد. چرا باید پروفسور (حبیب رضایی) با همکاری دستیار پزشک­‌اش (اشکان جنابی) که هردو شهره­ جهانی هستند، دست به چنین عملی بزنند، آن هم در دل انقلاب بلشویکی شوروی؟! بولگاکف مخالف چنین انقلابی است که حتماً نگره­ لیبرالیستی و آزادی خواهانه دارد، چنانچه خود انقلاب شوروی در دهه هفتم حکومتش توسط گورباچف رهبر بلند پایه حزب کمونیست شوروی دچار رفرمی اساسی شد تا بشود در فضایی دموکراتیک جهان تازه­ای را ابداع کرد؛ هر چند این روزها، روسیه هم به گونه‌‌ای دچار اتفاقاتی است که در جهان با برخوردها و انتقادات اساسی مواجه است. چنانچه محمد یعقوبی هم چند بار نام ولادیمیر پوتین را به کار می­‌برد تا ارجاعات متن بولگاکف را به روز کند و در این راه موفق هم هست. حتی دراماتورژی متن، این گذر زمانی و بازه معنایی را گسترده­ تر می­‌سازد و در این گستره­ به روز شده هر چیزی قدر و قیمت تازه­‌ای می­‌یابد تا نشستن پای تماشای دل سگ را با انگیزه بهتر درک و دریافت کرد.

سگی که صاحب شناسنامه می‌شود

نمایش در تاریک­روشنای یک سرقت به منزل بزرگ پروفسور آغاز می‌‌شود و بعد فلاش ­بکی بلند که مسیر آوردن سگ ولگرد، ارائه نظریه تبدیل سگ به آدم، ماجرای عمل جراحی، تغییر تدریجی سگ که مدام صدا و فیگور بدنش شباهت بیش‌­تری به آدم می‌‌یابد. سگ صاحب شناسنامه و بعد کار می­‌شود، درست مثل هر رفیق عضو در جامعه سوسیالیستی شوروی. سرآخر هم ماجرای عاشق شدن و زن­ خواهی سگ است که او را به طغیان و شورش وا می­دارد؛ چون خالقان این آدم-سگ با عشق و همسرداری­اش مخالفت کرده­ و پیوندش را بر هم ریخته‌­اند. سگ دوباره توسط دستیار پروفسور گرفته می­‌شود و مراحل جراحی و تغییر سگ با ناله­‌ها و فحش­‌ها و شعارهای این انسان مواجه است! اما او در نهایت یک سگ است چراکه هویتش با آرمان­های نظام از پیش تعیین شده بلشویکی ناهمخوان است. بنابراین ناسازگاریش خالقانش را مجاب می­‌کند که اعتراف کنند اشتباه کرده­‌اند و باید به سرآغاز این خلق برگردند.

این رویکردی است که درواقع بولگاکف بر آن است تا انقلاب را به چالش بکشد. انقلاب شوروی هم در مسیر خود با بحران­‌هایی مواجه شد که شاید بدترین حالتش مرتبط با استالین باشد که یکی از دیکتاتورترین سیاست ­مداران بزرگ دنیاست.

یعقوبی برآن بوده تا فرم موجود در نظام­های سوسیالیستی را به چالش بکشد. حتی استثنائات موجود در این نظام­ها هم در نحوه­ زندگی پروفسور نمایان است. خانه او هفت اتاق دارد و حتی حاضر نیست که دو اتاقش را در اختیار کمیته عمومی ساختمان قرار دهد. او کلفت (آوا شریفی) دارد و درست مثل بورژاواها میز ناهارخوری­اش را تزیین می­کند و می­چیند. یعنی همه جا آن سیاست‌ها­ی پرولتاریایی و مدافع حقوق کارگرن و زحمت­ کشان اعمال نمی­‌شود. در واقع اینها مواردی است که آدم‌های در راس هرم قدرت برای فرمان ­پذیری توده­ها و زیردستان طراحی و اجرا می­‌کنند. مدیریتی که از بالاست و فرادستان برای کنترل فرودستان به انجام می­‌رسانند که خود اصلاً موظف به رعایت آن نیستند.  

کارگردانی دقیق

اتکای یعقوبی بر نحوه­ بازی­‌هاست. بازیگران هم تابع همین فرآیند تحول ­پذیرانه فرم بدنی و بیانی هستند. به خصوص نوید محمدزاده که یکی از سخت­ترین و پیچیده‌ترین نقش­هایش را بازی کرده است. رفتن زیر گریم سنگین و مدام لباس عوض کردن و تغییر در نحوه بیان و صداسازی و اعمال و اجرای فیگورهای مشقت­ آسا، روال بازی‌­اش را سنگین­‌تر می­‌کند. همین هم نکته­ای اساسی است تا شاهد بازی­‌‌ای غریب باشیم. حبیب رضایی هم بر آن بوده تا نقشی متفاوت را بازی کند. نحوه­ راه رفتن، نگه داشتن دست‌ها، خجالت کشیدن، جنس و نوع صدا و نحوه­ قدرت ­نمایی‌‌اش از او هم بازیگری توانمند می­‌سازد. اشکان جنابی و آوا شریفی که پیش از این در آثار گروه لیو درخششی داشته‌­اند، در «دل سگ» با توش و توان بیشتری حضور یافته­‌اند. بقیه هم بازیگران جوانی هستند که به دلخواه یعقوبی در صحنه ابراز وجود کرده‌­اند. مجموعه بازیگران در هماهنگی درست اجرا را دچار ضرباهنگ درستی می­‌کنند که استقرار نظم موجود در القای مفاهیم موثر بوده است. همچنین بازیگران تصویرساز و فضاساز هم بوده­اند و نمایش می‌­تواند به تاثیر و ثبت لازم از فرآیند معمول اجرا برآید.

طراحی لباس (باران کوثری)، صحنه (منوچهر شجاع)، گریم (ماریا حاجیها) و نور (علی صفری) یاریگر همین فرآیند تصویرساز و فضاساز شده­اند. فضا دربرگیرنده یک مکان ثابت است، پس تاریکی و روشنا و تغییر دکوراسیون تا حد زیادی دربرگیرنده تنوع تصویری است. حالا به این وضعیت چندین لباس متنوع را هم بیفزایید. رنگ و لعابی که چشم نواز خواهد بود و نور هم از زوایای مختلف و توسط نور سقفی، شمع و سایه­ روشن چشم را با تصویر متفاوت همراه می­کند. چهره­پردازی هم به ویژه در تغییر ماهیت سگ و همچنین صورت تک تک نقش­ آفرینان طوری لحاظ شده است که به بازیگران در نحوه ارائه نقش­ها کمک شایانی کند. حالا یعقوبی هم فایده لازم را از تنوع اجراهایش می­‌برد و همین کارگردانی‌‌اش را قابل قبول­ تر می‌گرداند. بازیگران هم تابع همین شرایط و القائات تصویری هستند و کسی نمی­ خواهد از این قاعده­ مرسوم بیرون بزند. این دیگر هنر کارگردانی یعقوبی است که درست مهره­‌هایش را می­‌چیند و کسی هم از چهارچوب­‌های تعیین شده آن پا بیرون نمی­‌گذارد، چراکه یک نمایش نیازمند هماهنگی یک مجموعه از عوامل و عناصر اجرایی است. شاید دل سگ یکی از دقیق­‌ترین کارگردانی‌­های یعقوبی باشد که در گذر زمان به جای قابل قبول­‌تر پا نهاده است.