در حال بارگذاری ...
...

امین عظیمی: حالا دیگر همه جا را پوشانده. برفی سفید و هولناک، ترسی از جنس فراموشی که بر ذهن می‌نشیند. و آدم های این شهر – من و شما – نشسته ایم و نگاه می کنیم به ثانیه هایی که بوی مرگ می‌دهد، بوی جدایی و تنهایی می‌دهد. در ...

امین عظیمی:
حالا دیگر همه جا را پوشانده. برفی سفید و هولناک، ترسی از جنس فراموشی که بر ذهن می‌نشیند. و آدم های این شهر – من و شما – نشسته ایم و نگاه می کنیم به ثانیه هایی که بوی مرگ می‌دهد، بوی جدایی و تنهایی می‌دهد. در تهران ِ زیر بال فرشتگان ِ سیاه پوش، آدمها خسته تر از آنند که بخواهند فردا را باور کنند، که اگر باوری باشد تمامش مرگ است ، مرگی که آمده است با این برفی که بر سر و رویمان نشسته. آمده است و گوشه‌ای از سنگینی‌اش را نادر برهانی مرند روایت می کند . نمایش او ، نمایش احتضار است . نمایش فراموشی است . نمایش زیر خروارها برف مدفون شدن است . ترس از مردن ، ترس از مدفون شدن در زیر خروارها خروار خاک و آهن و آتش ، ترس از زلزله ، ترس از تنهایی ، ترس از شهری که به آن عشق می ورزیم : تهران ، ترس از نداشتن مفهومی که همیشه به دنبالش بوده‌ایم : خانواده‌!‌، ترس از نداشتن و از دست دادنش‌: عشق ! و ترس از چیزی که از زندگی هامان رخت بر می بندد و می‌رود : معنا ....
ما آدم های 1384 ، آدمهای این شهر خاموشی گرفته در غبار و سیاهی‌، شهری که زیر بالهای فرشتگان سیاه پوشش دیگر مفهوم خانواده را از یاد برده و خیانت‌، ملودی تکرار شونده‌اش شده‌. شهری که دیگر تمام آدم‌‌هایش شده‌اند عین آن تصویری که یکی از شخصیتهای نمایش – اسفن- در شعری تصویر می‌کند : مثل صبح ِ فردای زلزله‌ی تهران !
نادر برهانی مرند در‌"‌تهران زیر بال فرشتگان‌" با به چالش کشیدن مفهوم خانواده در وهله‌ی نخست ، توجه مخاطبینش را به انسانهایی جلب می کند که در همین شهر ، چند خانه آن طرف‌تر ، در همسایگی شما یا شاید هم نزدیکتر‌، خود ِ خود ِ شما بخشی از تصویر وجودی آنها را معنا می‌کنید. آدمهایی که تنها با نگاه کردن به شناسنامه‌شان می‌توانند سودای داشتن خانواده‌ای را در سر بپرورانند ، آن هم تنها از روی نام فامیل . همه چیز در ظاهر درست است‌. ارکان خانواده همه هستند . پدری شکست خورده از خودش – فتوت- ، مادری که به روح طبیعت اعتقاد داشته و حالا در بستر مرگ آرام گرفته – مهتاج - ، بچه ها که حالا خیلی بزرگ شده اند . آنقدر بزرگ که رفته اند جبهه و بازگشته اند و باخته اند – ارسلان- ، شوهر کرده اند و بعد شوهر و بچه را به قتل رسانده اند که دیوانه شده اند و شعر می بافند – اسفن- که از دانشگاه اخراج شده اند و بر بالین مادر محتضر غم های خود را گم می کنند – پریسا- .
پیوندهایی که گسسته شده‌، پیوندی اگر بوده بر سیلاب این همه سال رفته و تنها تجسدی باقیمانده از مفهوم خانواده که روحی در کالبدش نیست و حالا بهانه ای پیدا شده تا اعضای این اجتماع – خانواده سابق - دور یکدیگر جمع شوند : تصمیم در مورد ادامه زندگی نباتی مادری که دچار مرگ مغزی شده است – قطع اکسیژنی که تنها قلب را زنده نگه داشته – و حالا همه باید بیایند تا زن را بمیرا نند و خلاص کنند از این زندگی بدون ذهن .
این تصاویر شاکله ی اصلی نمایش برهانی مرند را شکل می دهند و در لابلای آن صداهایی هست از زنی که هربار سوار بر ماشین مردی غریبه می شود و زیر برفی که بر تهران فرود می آید از آنها می‌پرسد چرا به همسرانشان خیانت می‌کنند ؟ در حالی که تنش را می فروشد از آنها می پرسد و هر بار توجیهی از جانب مردان هست‌. و در انتهای کار روح مادر که انگار در فرشته ای سیاه پوش تجلی یافته ، پشت پیانوی انتهای صحنه می نشیند و تصویر این زن ِ تن فروش در فضایی ذهنی با آدم های این خانه پیوند می خورد .
پس از " تیغ کهنه" که برهانی مرند آن را سال گذشته در سالن چهارسو روی صحنه برد ، این جدیدترین کار وی است که در آن می توان ردپای دیگر کارهایش را دید . دغدغه های همیشگی او برای خلق نوعی نمایش برآمده از مضامین اجتماعی در قالب فضاهای رئالیستی و نیز تجربیات وی در زمینه نویسندگی و کارگردانی نمایشهای رادیویی که به عنوان عنصری سبک شناسانه در آثار وی می تواند مورد توجه قرار بگیرد . و جالب اینجاست که آسیب جدی تهران زیر بال فرشتگان برآمده از همین منظر رادیویی به درام صحنه ای است .
اگر بخواهیم زاویه دید نادر برهانی مرند را در تهران زیر بال فرشتگان در قیاس با کارهای قبلی اش- چیستا و پاییز – بررسی کنیم ، در وهله ی نخست با نوعی سطحی نگری مواجه خواهیم شد که نمایش اخیرش را از تجربیات ذکر شده جدا می کند و بیشتر به دلمشغولی ای ذهنی شبیه است که تنها با اتکا به ایده ای پرداخت نشده و خلق لحظاتی نه چندان عمیق و اثر گذار بر مخاطب‌، تلاش دارد خودش را به عنوان نمایشی جدی مطرح کند . تمامی امکانات اجرایی در تهران زیر بال فرشتگان در حد قابل قبولی است . بهره گیری از بازیگران با تجربه و پر توانی چون هومن برق نورد‌، سهراب سلیمی ، سیامک صفری و افسانه ماهیان ، طراحی صحنه ، لباس و نوری که در خدمت فضای اثر است و در نهایت ترکیب کلی این اجزا همه آمادگی خلق نمایشی ماندگار را دارند اما عنصری که همچون سازی ناکوک این ترکیب را به هم می ریزد و مخاطب را با نمایشی نابالغ تنها می‌گذارد ، متن و به تبع آن دراماتورژی اثر است .
در تهران زیر بال فرشتگان مخاطب با فضایی ایستا روبروست که در ترکیب با انگاره های نمادین و گاه ذهنی تلاش دارد به نوعی شعرگونگی در ساختار دست یابد که اوج آن در تصویر نهایی نمایش تجلی یافته است . اما این رویکرد در طول اثر و در تعامل با دیگر عناصر روایی یکه باقی می ماند . برهانی مرند و دراماتورژ ِ کار- محمدامیر یار احمدی - پیش از آنکه پایه های موقعیت مرکزی و دراماتیک اثر را بر بستر طرح استوار کنند ، شیفته ی نگاه خویش به روابط اجزای درونی اثر شده اند و با بی توجهی به چگونگی عناصر روایی ، نمایش خویش را تنها در سطح بیرونی سامان داده اند .
چارچوب موقعیت اصلی – تصمیم در مورد قطع اکسیژن مادر خانواده – در این نمایش که قرار است دیگر عناصر حول محور آن تعریف شوند تنها در لابلای اطلاعاتی که توسط”فتوت” بیان می‌شود در اختیار مخاطب قرار می گیرد . نویسنده آنقدر مجذوب شخصیتهایش شده است که "عمق بخشی" به محرکه ی اولیه ی این گردهمایی را به دست فراموشی سپرده و تنها با اتکا به معدود جملاتی این قضیه را رفع و رجوع می کند . گویی شخصیتها با تک گویی‌های گاه کش دارشان آنقدر برای نویسنده جذاب بوده اند که او پس از خلق آنها کار را تمام شده دانسته است . از این رو مخاطب در نمایش با حجم زیادی از اطلاعات روبروست که تنها بیان می شوند و چیزی برای دیدن تدارک دیده نشده است . شخصیتها پیش از آنکه به عنوان عناصری کنش گر مورد نظر بوده باشند ، به عنوان نشانه هایی حامل اطلاعات مورد استفاده قرار می گیرند که می بایست در مستقیم ترین شکل آن ، روی صندلی ای بنشینند و اطلاعاتی که قطعا ً دیگر شخصیتهای حاضر در صحنه دارند با صدای بلند و یقینا ً این بار برای تماشاگر بازگو کنند . به خاطر بیاوریم دیالوگهای”فتوت” را در طول اثر . و یا ترفند ساده انگارانه دیگری همچون از روی نامه خواندن – آنجا که پریسا نامه‌ی ارسلان را درحضورخودش و فتوت با صدای بلند لابد بازهم برای تماشاگر – می ‌خواند تا مخاطب تمام قضیه‌یِ ازدواج مادر را هم دانسته باشد و دچار تردید شود که نکند قرار بوده است توی خانه مان بنشینیم و این نمایش را از رادیو گوش کنیم و حالا از سالنی سر در آورده‌ایم‌. چنین رویکردی – ممکن است !- در شکل نگارش نمایشنامه های رادیویی ، آن هم به دلیل ویژگی‌های ماهوی رسانه ی رادیو و تکیه اش بر عنصر صدا و روایت کلامی کارساز باشد اما بر روی صحنه خود را به عنوان تکنیکی سر دستی و بیشتر برای رها شدن از پرداخت طرح و توطئه در جهت اطلاع رسانی غیر مستقیم و تنیده شده در تار و پود اثر معرفی می کند .
معضل اطلاع رسانی در تهران زیر بال فرشتگان پیش از آنکه به عنوان عنصری مجرد مطرح گردد برآمده از قوام نایافتگی نگره ی دراماتیک اثر است . موقعیت دراماتیک در متن همانطور که گفته شد سر دستی است و نمایش با آنکه می خواهد ما را به عمق نابسامانی روابط اعضای این خانواده _ اگر رابطه ای هنوز وجود داشته باشد _ وارد کند ، بیشتر مقهور و مجذوب جملات ، ایده ها و حضوری است که کاراکتر "اسفن" به آن تصویر می بخشد و با آنکه گاه مخاطب را با خود همراه می کند اما نمی تواند به اثر هویتی دراماتیک ببخشد . یکی شواهد این مسئله عدم انتقال موثر گره گشایی – وضعیت نهایی مهتاج- است . این امر در متن آنقدر برای مخاطب باز نمی شود که تاثیر هریک از این شخصیتها بر فرجام کار مهم جلوه کند و یا بخواهد حضور آنها را در این مختصات بررسی کند . از همین روست که مخاطب در برخورد با شخصیتها و وضعیتشان دچار نوعی افتراق می گردد چراکه نویسنده با آنکه برای معرفی و درگیری مخاطبین با شخصیتهایش نیاز به داستانی چارچوب مند و اثر گذار دارد ، این فرایند را کمال نایافته رها می کند و هرچه بیشتر بر شخصیتها‌، بویژه اسفن متمرکز می شود .
گویی برای نادر برهانی مرند خلق روایتی جذاب _ آنچنان که مخاطبِ”چیستا” را تا آخرین لحظات با خود همراه می کند - در الویت نبوده است و او بیشتر در تمنای آن بوده تا شعر تلخ آدمهایش را روی صحنه جان بخشد . شعری که پر از درد و تنهایی و ترس است .
تهران زیر بال فرشتگان به شعری پر احساس می ماند که شاعری شوریده‌، شاعری ترس خورده از نبود راه نجاتی حتی در رویاهایش ، سروده است و حالا که این شعر را برای دیگران می‌خواند بیشتر احساسی را که در هنگام سرودن داشته به خاطر می آورد و سعی می کند آن را بر زبان بیاورد. مخاطب حس درونی شاعر را درک می کند اما شعرش را شعری نافذ نمی‌داند. چون شعرهای پیشین شاعر را هم شنیده و خوانده و دیده است. یکی از لحظات به یادماندنی اجرا جایی است که اسفن از کابوسی حرف می زند که در آن موسی می خواسته فرمان یازدهم را به او بگوید اما آب او را برده، آنچنان که تمامی آدمهای نمایش در گرداب تنهایی و رنجی ازلی گرفتارند و با مرگ قطعی مادر گویی فرمان یازدهم در ذهنها نقش می بندد: بمیر و بمیران چرا که دیگر راه نجاتی برای شما نخواهد بود .
نادر برهانی مرند نویسنده و کارگردانی خوش فکر است . این نکته را با کارهای قبلی اش به مخاطبین تئاتر ثابت نموده است . اگر او آنچنان که در رج زدن نریشن های روایت زن تن فروش و ترکیب نهایی آن در فضایی ذهنی با بدنه ی اثر هوشیارانه عمل نموده است ، ساختار اثرش را مورد بازنگری قرار می داد با نمایشی ماندگار روبرو می گشتیم که در خلق و شکل گیری فضایی تلخ و شعرگون در بستر روایتی جذاب به نقطه اوجی در روند کارهای او بدل می گشت . با تمام این اوصاف تهران زیر بال فرشتگان از اجرایی پالوده برخوردار است که ای کاش زواید متن را هم می پوشاند ....