در حال بارگذاری ...

نگاهی به نمایش”من باید بروم خیلی دیرم شده” به کارگردانی محمد عاقبتی

نمایش”من باید بروم خیلی دیرم شده” به نویسندگی محمد چرم‌شیر و کارگردانی محمد عاقبتی در روز دوم جشنواره تئاتر فجر در کارگاه نمایش تئاتر شهر اجرا شد.

رضا آشفته:
نمایش”من باید بروم خیلی دیرم شده” به نویسندگی محمد چرم‌شیر و کارگردانی محمد عاقبتی در روز دوم جشنواره تئاتر فجر در کارگاه نمایش تئاتر شهر اجرا شد.
نمایش بی‌آنکه به دنبال بیان یک داستان واحد باشد، در یک موقعیت کلی چند موقعیت جزئی را طراحی و اجرا می‌کند تا در نهایت برای بیان تنهایی و بی‌ارتباطی یک مرد با دنیای پیرامونش و گمگشتگی او، تصویری ارائه کند.
عاقبتی برای آنکه بهتر بتواند به موقعیت شکل اجرایی بدهد، از عناصر و میزانسن‌هایی بهره‌برداری می‌کند که بتواند نظر تماشاگر را جلب کند. هر چند خود متن آن چنان محتوایی را در بر نمی‌گیرد تا شاهد رویارویی مضاعف یا پردغد‌غه‌تر در زمان اجرا باشیم. اینکه همه چیز در این فضا برهم می‌ریزد تا دلیلی بر تنهایی و بیچارگی آدم باشد، این محتوا می‌توانست بهتر از حال حاضر در متن نوشتاری قابلیت، شنیداری و دیداری پیدا کند. برای آنکه ملاحظه می‌شود در خور یک اجرای تکان دهنده نیست، اما اجرا بیانگر تفکر کارگردان برای رسیدن به قابلیت‌های مطلوب اجرایی است.
عاقبتی‌ یک چهارراه از خاک ارّه می‌سازد که در 4 راس این‌راهها 4 نفر(2زن و2مرد) روی چهارپایه و صندلی نشسته‌اند. مردی در مرکز این چهارراه گمگشتگی خود را به نمایش می‌گذارد. او در گذشته خود چیزی را گم کرده که امروز بانی حیرانی و سرگردانی‌اش شده است. او انگار در این مسیرها به دنبال خویش می‌گردد و آن را نمی‌یابد و زمان در حال گذر است و حالا که دیر شده باید زودتر برود.
کارگردان در 7 نما یا تابلوی اصلی با ایجاد حرکت از سوی مرد گمشده به طرف آدم‌هایی که در حاشیه قرار گرفته‌اند، آنچه را که باید القاء کند پیش می‌برد. در نمای صفر همین ‌آدمها را می‌بینیم که پس از تاریکی در نمای یک مرد روبروی یک کیف دستی در نور موضعی ایستاده و از محتویات آن کیف می‌هراسد، شاید نگارش آن خاطرات از هم گسیخته ترس و لرز هم به همراه داشته باشد. در نمای دوم او در فضایی تاریک و رو در روی یک مرد و میز بازخواست می‌شود که چرا باید گمشده باشد و تمامی اشیاء پیرامونش را گم می‌کند. در نمای سوم او با زنی در زمان گرفتن یک فال قهوه بحثش می‌شود که اختلاف آنها بر سر تصویر اسب یا موشی است که در ته فنجان قهوه دیده می‌شود. در نمای چهارم مردی او را به خانه‌اش دعوت می‌کند. آنها پس از مقدمه‌ای طولانی به یک گپ یک سویه می‌رسند که او در لحظه خواب می‌پرد زیرا وقت برایش تنگ است و باید از اینجا هم برود. در نمای پنجم مردی او را برای خوردن دعوت می‌کند و او انگار از خوردن هم فراری است و مرد نالان است که هیچکس او را نمی‌بیند و اگر قرار باشد کسی از مرد و غذاهای جلویش یکی را به خاطر بسپارد مطمئناً غذاها را در خاطر می‌سپارد. در نمای ششم زنی از او می‌خواهد که با هم زندگی کنند، اما مرد از زن می‌هراسد و زن از بیان دروغ و لاف‌های خود برای جذب آن مرد خنده‌اش می‌گیرد. این لحظه نیز با شکسته شدن پای زن از هم می‌پاشد. حالا در می‌یابیم که مرد نمی‌خواهد در موقعیتی به دنبال یک ارتباط پایدار و ماندگار باشد. او از همه پرهیز می‌کند. در نمای هفتم همه به سوی مرد گمشده در رنجهای خویش پیش می‌آیند، تا در این مسیر به وحدت برسند. شاید در این یگانگی چیزی جز اشیاء باقی نمی‌ماند و همه به فراموشی سپرده می‌شوند بی‌آنکه جاودانگی در انتظار آنان باشد.
آنچه در لحظاتی باعث اذیت و آزار مخاطب می‌شود، یکنواختی بازیهاست، به خصوص در لحظاتی که ـ نمای چهار ـ هیپنوتیزم صورت می‌گیرد، باید جاذبه‌ بیشتری در ظاهر بازی ایجاد شود تا اولاً مراسم هیپنوتیزم شکل حقیقی داشته باشد و ثانیاً ریتم بسیار کند آن باعث خواب آلودگی و رخوت تماشاگر نشسته در تالار نیمه تاریک نشود. از طرف دیگر باز قرائت بیانیه مسیح(ع) و الصاق آن به متن جوابگوی کمبودهای احتمالی آن نیست. به هر تقدیر محمد چرم‌شیر در این سالها علاقه وافری به مسیح(ع) پیدا کرده‌اند و در هر اجرایی از این نویسنده، امضاء وردی از آن پیامبر دیده می‌شود. اما آنچه باعث اعتبار اجرای عاقبتی می‌شود، حرکت بر روی مسیر منطقی و ریاضی‌وار است. او انگار از قبل به معادلات چند مجهولی پاسخی در خور توجه و تامل می‌دهد. گویی هر حرکتی بر روی چهارراه پر از تنهایی و فاصله باید لحظه به لحظه به مرحله‌ای از تنهایی غیر قابل پرشدن منتهی شود. شاید مرگ تنهاترین لحظه هر آدمی ‌باشد که برای همیشه فراموشی غیر قابل جبرانی را برای همه تدارک می‌بیند.
عاقبتی با مینی‌مال کردن حرکات می‌خواهد به بیان حداکثر معانی سوق پیدا کند که دایره واژگان متن و آنچه در این ارتباطات شکل می‌گیرد، مانع از چنین خیزش مورد نظر است.