گنجینه خنده
نسلى با صداى او در راه شب به خواب رفتند. نسلى با صداى سوت ها و قهقهه هاى او حتى غرش خمپاره ها را در میدان جنگ نشنیدند. نسلى با قصه خروس زرى پیرهن پرى و با صداى او شاملو را شناختند و حال، نسل پیش رو باید او و دیگرانى که در پایه هاى شکل گیرى هنر مدرن نمایشى ایران سهم بزرگى دارند، بشناسند و بدانند که چه میراثى را تحویل گرفته اند و چه باید بکنند؟ در این گفت وگو با نام هاى بزرگى روبه رو مى شوید و شاید با خواندن نام هرکدامشان، خاطره اى، افسوسى و یا آهى در ذهن و بر لبانتان جارى شود. اما توصیه منوچهر آذرى را از یاد نبرید: معجزه خنده را.
روزنامه شرق:
مهدى جوانبخت سامانى
مى گویند جوانى به دل است و نه سن. و او همان قدر جوان است به دل، که من به سن! اگر هر صبح با دوستانش در پارک لاله ورزش نکند، روزش آغاز نمى شود. خود را از مردم پنهان نمى کند و مى توان در اتوبوس و یا صف نانوایى او را یافت. آنقدر صمیمى و بى ریا است که به نام کوچک صدایم مى کند تا فاصله عبوس یک گفت وگو از میان رود. او مى تواند یک تنه یک تیم فوتبال باشد. همان قدر که مى تواند کارمندى تکیده و کوچک باشد. نسلى با صداى او در راه شب به خواب رفتند. نسلى با صداى سوت ها و قهقهه هاى او حتى غرش خمپاره ها را در میدان جنگ نشنیدند. نسلى با قصه خروس زرى پیرهن پرى و با صداى او شاملو را شناختند و حال، نسل پیش رو باید او و دیگرانى که در پایه هاى شکل گیرى هنر مدرن نمایشى ایران سهم بزرگى دارند، بشناسند و بدانند که چه میراثى را تحویل گرفته اند و چه باید بکنند؟ در این گفت وگو با نام هاى بزرگى روبه رو مى شوید و شاید با خواندن نام هرکدامشان، خاطره اى، افسوسى و یا آهى در ذهن و بر لبانتان جارى شود. اما توصیه منوچهر آذرى را از یاد نبرید: معجزه خنده را.
•جمله اى از شادروان منوچهر نوذرى در خاطرم هست که راجع به ورود شما به عرصه هنر بود: «منوچهر آذرى بحق وارد این کار شده است.»
روحش شاد. اما من هم مثل بقیه هنرمندان کهنه کار از کودکى به هنر و خاصه هنر نمایش علاقه داشتم. در خانه مان چادرى به عنوان پرده نمایش وصل مى کردیم و براى بقیه هم سن وسال هاى خودمان، نمایشنامه هایى را که مى نوشتیم، اجرا مى کردیم. در دبستان هم با ضبط صوت و میکروفن آقاى ناظم، قطعه هاى نمایشى کوچک ضبط مى کردیم و در زنگ هاى تفریح براى بچه ها پخش مى کردیم. زمانى که وارد دبیرستان ادیب شدم، به طور جدى ترى این کار را دنبال کردم و در جشنواره هاى تئاترى مدارس، کار ارائه مى کردم. اما ورودم به این عرصه با آقاى حسن خیاط باشى (مستربیلى شبکه صفر) بود. حدود سال هاى چهل ودو و چهل وسه بود. در آن زمان تلویزیون فقط دو کانال داشت: شبکه یک و دو. ما نیز شبکه صفر را راه اندازى کردیم و در این برنامه کارهاى طنز مى ساختیم. مثل اجراى اخبار کمدى، نمایش هاى کوتاه و... دفترمان هم در بلوار کشاورز فعلى بود.
•گویا در زمینه نمایش، تحصیلاتى هم دارید؟
در سال چهل و پنج از هنرکده هنرهاى دراماتیک فارغ التحصیل شدم. فن بیان و بازیگرى را نزد مهدى فروغ و کارگردانى را نزد پرویز تائیدى آموختم.
•ورودتان به رادیو در چه سالى و به چه شکل بود؟
حدود سال پنجاه و چهار با حسن خیاط باشى به رادیو رفتم. برنامه اى که اجرا مى کردیم یک هفته در ماه بود و باقى هفته ها در اختیار سه گروه دیگر بود که هرکدام یک جمعه برنامه داشتند و زیرنظر شاهرخ نادرى و غیاثیان بودند. ما هم برنامه مان را به این خاطر که سرپرست گروهمان خیاط باشى بود، دوخت و دوز نام گذارى کردیم. مطالب طنز و فکاهى و نمایش هاى کمدى و آواز جزءلاینفک برنامه هایمان بود. سپس با حمید قنبرى که با شاهرخ نادرى همکارى مى کرد، آشنا شدم.
•حمید قنبرى، پدر شهیار قنبرى ترانه سراى معاصر؟
بله، درود بر شما. ایشان کارگردان یکى از همین برنامه هایى بود که یک جمعه در ماه نوبت اجرا و پخش کار ایشان و گروهشان بود. به من گفتند که تو جوان با استعدادى هستى و مرا به جمع گروه شما و رادیو دعوت کردند. در نهایت هم با نادرى و قنبرى کار مى کردم و هم با خیاط باشى.
•در این گروه چه کسانى فعالیت داشتند؟
افراد بنام و بزرگى بودند. مثل مرتضى احمدى، شادروان منوچهر نوذرى، غلامحسین بهمنیار، خانم معین، خانم دیهیم، احمد قدکچیان، محمدعلى سخى و چندین هنرمند خوب دیگر.
•برنامه شما و رادیو چند سال اجرا مى شد؟
این برنامه تا سال پنجاه و هفت ادامه داشت. ضمن اینکه با حسن خیاط باشى برنامه دیگرى هم داشتیم که رادیویى -تلفنى بود و عصرهاى جمعه از پنج تا هشت عصر نمایش هاى کوتاه اجرا مى کردیم.
•در رادیو دریا هم فعالیت داشتید؟
بله. در این رادیو نیز کار مى کردم که تاسیس آن با شاهرخ نادرى بود. برنامه دیگرى هم داشتیم که نامش رادیو تعطیلى بود و از صبح پنجشنبه تا جمعه شب زنده و بدون قطع برنامه داشت. نویسنده هاى خوبى داشتیم که یکسره متن مى نوشتند و ما نیز آن را اجرا مى کردیم و شاهرخ نادرى هم در اتاق فرمان همه ما را سرپرستى مى کرد. کار سخت، اما شیرین و جذاب بود.
•از برنامه راه شب بگویید. داستان ها و نمایشنامه هایى نیز مى خواندید...
یادش به خیر، برنامه بسیار قوى و پرمخاطبى بود. پى در پى و هر شب بود و در آن داستان هایى نظیر خوشه هاى خشم (جان اشتاین بک)، آثارى از محمود دولت آبادى، عزیز نسین و نمایشنامه هاى معتبر را مى خواندیم. این آثار توسط مرحوم رامین فرزاد و صدرالدین شجره و سبکتکین سالور تنظیم مى شد و گوینده هاى توانایى مثل خانم ها توران مهرزاد و شمسى فضل اللهى و ژاله علو، به همراه اکبر مشکین و نصرالله محتشم و خود رامین فرزاد در آن حضور داشتند. این برنامه از رادیو دو پخش مى شد و مردم به ما مى گفتند که شب ها با این داستان ها است که مى خوابند.
•از آشنایى و همکارى زوج منوچهر آذرى و فرهنگ مهرپرور بگویید.
خدا رحمتش کند. ما از جوانى با هم دوست و رفیق و همکار شدیم. از همان سال هایى که در مدرسه به کار تئاتر مى پرداختیم. یادم مى آید که یک روز از سال، گروه هاى دبیرستانى در تالار فرهنگ که یکى از بهترین سالن هاى تئاترى بود، جشنواره تئاتر برگزار مى کردند. من نیز از مدرسه خودمان در این جشنواره شرکت کرده بودم. با کمک دوستان، تئاترى به نام یعقوب لیث صفارى را آماده کرده بودیم که این نقش را من بازى مى کردم. فرهنگ خدابیامرز هم از مدرسه خودشان با یک پانتومیم به این جشنواره آمده بود. کار بسیار خوبى بود. خلاصه هر دو پس از اجرا به سراغ هم آمدیم و در زیر سن تالار فرهنگ، دوستى و همکارى ما شکل گرفت. پس از آن که من با حسن خیاط باشى آشنا شدم، فرهنگ را نیز به ایشان معرفى کردم و او هم به گروه ما آمد.
•ورود فرهنگ مهرپرور به رادیو هم از طریق شما و یا خیاط باشى بود؟
خیر. ایشان امتحان ورود به رادیو داد و با نمره خوبى هم قبول شد و در رادیو هم همکارى ما با هم ادامه داشت.
•از چه زمانى به استخدام رادیو درآمدید؟
بعد از انقلاب همه برنامه ها به هم خورد و مدتى ما برنامه اى اجرا نمى کردیم. تا این که مسئولین تصمیم گرفتند که گوینده ها و هنرپیشه ها را استخدام کنند. زیرا ما قبل از انقلاب به طور قراردادى با رادیو همکارى مى کردیم. درجه بندى داشتیم و براساس این درجه میزان درآمدمان مشخص شد. و این درجه بندى هم براساس تحصیلات و با تجربه کارى مان بود. خلاصه، چهارده نفر بعد از انقلاب به استخدام رادیو درآمدند که بنده هم یکى از آنان بودم.
•و این چهارده نفر چه کسانى بودند؟ خاطرتان هست؟
خانم ثریا قاسمى، خانم توران مهرزاد، بهزاد فراهانى، بیوک میرزایى، صدرالدین شجره، رضا عبدى، منصور والامقام، فرهنگ مهرپرور و چندین نفر دیگر. در واقع اولین گروهى که به استخدام صدا و سیما درآمدند، رادیویى ها بودند. حتى الان هم صدا و سیما، هنرپیشه و گوینده استخدام نمى کند و همه (غیر از کادر ادارى) به صورت قراردادى برنامه مى سازند و کار مى کنند و فقط درس خوانده هاى خود صدا و سیما هستند که شغل ادارى و رسمى دارند و استخدام شده اند.
•برنامه محبوب صبح جمعه با شما هم با حضور این افراد شکل گرفت؟
از آن تعداد، من و فرهنگ و رضا عبدى و بیوک میرزایى توسط تهیه کنندگان این برنامه، یعنى سعید توکل و احمد شیشه گران دعوت شدیم. منوچهر نوذرى هم که خودش استادکار بود و خانم پریچهر بهربان که مجرى ما بود. اما با توجه به شناختى که مرحوم نوذرى از دوبلورها داشت، افرادى نظیر حسین عرفانى، شهلا ناظریان، منوچهر والى زاده، اکبر منامى و اصغر تفضلى به جمع ما پیوستند.
•به نظر شما رمز موفقیت این برنامه در چه بود؟
در آن سال هاى ابتدایى انقلاب که جنگ امان مردم را بریده بود و آنها خسته و دل مرده بودند، این برنامه برایشان شادى و نشاط تولید مى کرد. یادم هست که هر جمعه صبح صداى برنامه ما از رادیوى تمام خانه ها به گوش مى رسید. حتى در جبهه ها... جالب است بدانید که روزى یک رزمنده براى ما نامه نوشت و گفت: که صبح جمعه جان مرا نجات داد! گویا او مشغول دیده بانى بوده است که برنامه ما آغاز مى شود و دوستانش او را به درون سنگر صدا مى زنند و پس از خروج او از برجک، خمپاره اى به آن اصابت مى کند. این برنامه بسیار محبوب بود و شنوندگان ما از تمام ایران برایمان نامه هاى تشکرآمیز مى نوشتند و حتى نیمى از لطیفه هایى که در برنامه اجرا مى کردیم آنها برایمان مى فرستادند. حتى زمان ضبط برنامه هم مردم به استودیو مى آمدند. ما سه روز در هفته این برنامه را ضبط مى کردیم که دو روز خانم ها و یک روز آقایان مى آمدند و همین محبت و همراهى مردم بود که ما را به کار دلگرم مى ساخت و ما از نفس آنها، انرژى مى گرفتیم.
•علت تعطیلى این برنامه چه بود؟
ببینید ما بیست سال تمام این برنامه را با کمترین دستمزد پیش بردیم، فقط به عشق مردم. حدود پنجاه نفر عوامل این گروه بودند و وقت زیادى را صرف این کار مى کردند. غیر از ما که استخدام بودیم، بقیه قراردادى کار مى کردند و مگر چقدر درآمد داشتند؟ مسئولین کم لطفى و بى توجهى کردند و گروه از هم پاشید. ما که از جان مایه مى گذاشتیم و مردم که همراهى مى کردند. من همیشه روى سخنم با مسئولین است. ما از مردم چه توقعى مى توانیم داشته باشیم. آنها که ما را دوست داشتند و دارند، اما انتظار نداریم که مثلاً اجاره خانه ما را بدهند! بهترین دستمزد ما همین لبخند و شادى مردم بود و هست. اما آیا باید پس از این همه تلاش و زحمت کنار گذاشته شویم؟ مگر جز خدمت کار دیگرى کردیم؟ ما الان هفت کانال تلویزیونى و چندین شبکه رادیویى و ماهواره اى داریم.
آیا باید برنامه طنز ما فقط محدود به یک کانال و یک زمان مشخص باشد؟ آیا مردم باید و فقط روز جمعه بخندند؟ در حالى که در هر کدام از این کانال ها مى توان در ساعت هاى مختلف برنامه هاى طنز و سرگرمى ساخت و پخش کرد. چرا جامعه هنرى ما نباید یک کانون داشته باشد تا من هنرمند عضو آن باشم و از من حمایت شود؟ نه فقط حمایت مالى، من باید با هنر روز دنیا آشنا شوم. فیلم ببینم، نمایشگاه بروم، بیمه باشم، امکانات ورزشى داشته باشم تا یک بازیگر خوب باشم. روح و روان و جسم سالم داشته باشم تا بتوانم خلاق باشم و تمام ذهنم مثلاً درگیر هزینه تحصیل فرزندم نباشد. پیشنهاد من این است که گفتم: تاسیس یک کلوب، یک کانون که همه فرهنگ سازان جامعه را مورد حمایت قرار دهد. از روزنامه نگار و هنرمند و برنامه ساز و... در این صورت است که هنر هنرمند خریدار پیدا مى کند. در این صورت است که من هنرمند پیشرفت مى کنم و تشویق مى شوم.
•شما در کار دوبله هم فعالیت داشته اید. از چه زمانى و با چه کارى دوبله را آغاز کردید؟
بعد از انقلاب بود. در فیلمى به نام «آخرین لحظه» با صادق عاطفى و فرهنگ بازى مى کردیم. در آن زمان چون صدابردارى سر صحنه نبود، فیلم ها دوبله مى شدند. مدیر دوبلاژ این فیلم مرحوم عزت الله مقبلى بود که چون ما را مى شناخت پیشنهاد داد که من و فرهنگ به جاى خودمان صحبت کنیم و عقیده اش این بود که مردم صداى ما را از رادیو شنیده اند و آشنا هستند و نمى توان از دوبلور دیگرى استفاده کرد. بعد از آن ما در امتحان دوبلاژ شرکت کردیم و از آن زمان به عضویت کانون گویندگان فیلم درآمدیم و شش ماه دوره دیدیم. این اواخر هم همکارى هایى با شوکت حجت براى دوبله چند پویانما داشته ام.
•چرا در سریال هزار دستان به جاى خودتان صحبت نکردید؟
این موضوع به خواست آقاى حاتمى بود. البته آقاى تفضلى بسیار خوب این نقش را صحبت کرد و من بسیار راضى بودم.
•چندى پیش سالگرد درگذشت خالق هزار دستان و شهرک سینمایى بود. از این کار و مرحوم على حاتمى بگویید. چگونه به این کار دعوت شدید؟
خدا رحمتش کند. او هم مانند نوذرى، از آن هنرمندانى بود که تاریخ دیگر به خود نمى بیند. ایشان مرا دعوت به کار کردند و به زبان خودمانى گفتند که: «آذرى، جلوى گراند هتل خلوت است، مى خواهم آنجا را زنده کنى. آیا نقش این دربان را که کوتاه است بازى مى کنى؟» من گفتم: این افتخار من است که با شما همکارى کنم. رل کوچک و بزرگ ندارد و از آرزوهاى من است که در کار شما بازى کنم. خلاصه، نقش را بازى کردم و ایشان بعد از اولین برداشت، خیلى مرا تحسین کردند و گفتند که: «چطور توانستى آن لحظه، این کار را بکنى؟» خلاصه، کارى که قرار بود من دو یا سه قسمت بازى کنم تبدیل شد به بیست و شش قسمت! حتى دستور دادند که براى من دو دست لباس بدوزند، چون مى گفتند که تحرک آذرى زیاد است و ممکن است که لباس پاره شود.
•شما کارتان را با تلویزیون آغاز کردید و بعد به رادیو پیوستید. تمایل خودتان چه بود؟ صدا یا تصویر؟
تمایل من بازیگرى بوده و هست. اما تصویر را بیشتر دوست دارم. هر چند که پشت میکروفن هم با دست ها و صورت و به طور کل بدنم بازى مى کنم. دوست دارم که تماشاگر و یا شنونده را چنان در کنترل داشته باشم که لحظه اى از تاثیر من غافل نشود. یادم مى آید که احمد قدکچیان به من مى گفت: در رادیو باش، اما تلویزیون و تئاتر و سینما را نیز فراموش نکن و من دقیقاً همین کار را کردم.
•حال که بحث تصویر و سینما پیش آمد، قدرى در این مورد صحبت کنید.
من پیش از انقلاب در هیچ فیلم سینمایى بازى نکردم. اما بعد از آن، در حدود سیزده یا چهارده فیلم کار کردم که چهارتاى آنها با مسعود جعفرى جوزانى بود.
•بارزترین این چهار فیلم، چه نام داشت؟
در «مسیر تند باد» که در سال اکرانش، به معناى مطلق، فیلم خوب سال شناخته شد. سایه خیال نیز خوب بود که با مرحوم حسین پناهى، همبازى بودم. همچنین در فیلم هایى نظیر دزد عروسک ها (محمدرضا هنرمند)، عبور از غبار (پوران درخشنده)، شاخه هاى بید (امرالله احمدجو) که با هادى اسلامى همبازى بودم و آخرین فیلمى هم که بازى کردم، فیلم مجردها بود.
•امسال نیز کارى در سینما دارید؟
بله، فیلم زن بدلى که در آن با ماهایا پطروسیان و رضا شفیعى جم، همبازى هستم.
•پس از رادیو و تلویزیون و سینما، نوبت بررسى پرونده تئاترى تان است.
پیش از ورود به گروه هنر ملى، چندین کار تئاتر در کاخ جوانان (میدان راه آهن) داشتم. از مهمترین آنها مى توانم به نمایش «سیزیف و مرگ»، اشاره کنم. ضمن این که در لاله زار هم چندین کار داشتم.
•از پیوستن به گروه هنر ملى بگویید.
این گروه آگهى داده بود که از طریق آزمون هنرپیشه استخدام مى کند. کسانى هم که این آزمون را به عمل مى آوردند، بهرام بیضایى، محمود دولت آبادى، نصرت کریمى و خود عباس جوانمرد بودند. آزمون شامل چند مرحله مى شد. اجراى قسمتى از یک نمایشنامه (مثلاً از شکسپیر)، یک پانتومیم، لطیفه گویى و بیان خوب بود. من نفر سوم شدم. البته پس از دو خانم و در واقع نفر اول آقایان شدم.
•خاطرتان هست چه کسانى بودند؟
نه چون آنها رفتند و در هنر ماندگار نشدند. اما نفرات بعد از من آقایان فراهانى و حسین محجوب و نیز عزیزالله هنرآموز بودند. ما پس از آزمون و پذیرفته شدن، یک دوره سه ماهه را زیر نظر همین استادان آموزش دیدیم. این آموزش ها شامل فن بیان، گریم، پانتومیم و حتى ورزش بود. محل برگزارى این کلاس ها هم در وزارت فرهنگ و هنر (ارشاد فعلى _ میدان بهارستان) بود.
•اولین کار تئاترى که با این گروه انجام دادید چه بود؟
یک تئاتر موزیکال بود که خیاط باشى اجرا کردند. در واقع یک اپرت بود. این کار براى تلویزیون هم ضبط شد و در سالن بیست و پنج شهریور (سنگلج) هم آن را اجرا کردیم.
•چرا در این گروه ماندگار نشدید؟
حقیقت این که به ما گفته بودند پس از آموزش استخدام مى شویم. اما این اتفاق نیفتاد. ضمن این که دستمزد خیلى کمى هم داشت.
•بعد از انقلاب خیلى کمتر به تئاتر پرداختید.
به علت این که در رادیو استخدام شده بودم و تمام وقتم در آنجا گرفته مى شد. اما چند کار هم داشتم. مثلاً دو کار در تئاتر گلریز به کارگردانى حسین عرفانى داشتم (داروى جوانى و ازدواج غیابى).
•شما در زمینه کار کودک هم فعالیت داشته اید. به نظر خودتان بهترین این کارها چه بوده است؟
از کارهاى تلویزیونى مى توانم به صد سال به این سال ها (با فرهنگ مهرپرور، عباس محبى و حسین محب اهرى) اشاره کنم و نیز به پروفسور پ.پ.پ (پروفسور پژوهنده پژوهشگر پیروز) که باز هم با فرهنگ کار مى کردیم. از کارهاى سینمایى هم، دزد عروسک ها، کار بسیار خوبى بود.
•و مهمترین فعالیت شما در این زمینه نوارهاى قصه کودکان بود.
شرکتى که تهیه کننده این نوارها بود، سلام بچه ها نام داشت و زیر نظر حمید عاملى بود. در اوایل انقلاب که تلویزیون برنامه چندانى براى کودکان نداشت، این نوارها بین خانواده ها بسیار محبوب شد و حتى دوستانى که در خارج از کشور هستند، هنوز از این نوارها یاد مى کنند. جالب این که چندى پیش که به سروش (واحد خیابان انقلاب) مراجعه کرده بودم، مسئول آنجا مى گفت که نوار خروس زرى پیرهن پرى (شعر احمد شاملو) هنوز خریدار دارد و مردم سفارش مى دهند. ما براى این کار خیلى زحمت کشیدیم، به خصوص من و مرتضى احمدى. اما الان دیگر کسى به دنبال این کارها نیست و کودکان با ماهواره و رایانه بزرگ مى شوند.
•شما در تیپیک گویى تبحر خاصى دارید. در ساختن این تیپ ها چه نکاتى را مورد توجه قرار مى دهید.
من این تیپ ها را از بین مردم انتخاب مى کنم، مثل کارمند کوچولو. در واقع از آنها الهام مى گیرم. زندگى واقعى و شخصیت ها را از دل جامعه پیدا مى کنم. به رفتار آدم ها خیلى دقت مى کنم و براى هر چهره و قیافه اى در ذهن خودم صداسازى مى کنم. یا برعکس براى یک صدا، یک تیپ مى سازم.
•و نقش بداهه در کارتان چقدر است؟
بسیار زیاد. اصلاً من بازیگر بداهه هستم و بدون بداهه کارم پیش نمى رود. خدا را شکر این استعداد درون من وجود دارد و من هم همیشه از آن خوب بهره برده ام.
•پس با این حساب، مى توانیم شما را یک کمدین بنامیم؟
بله. صددرصد. من بازیگر کمدى ام، پس کمدین هستم.
•آخر خیلى ها نسبت به این واژه، حساسیت دارند و یا به دلیل ناآگاهى یا هر علت دیگر، آن را به تعابیر دیگر براى خود معنا مى کنند.
کاملاً اشتباه مى کنند. مگر چارلى چاپلین و لورل هاردى و جرى لوئیس و بقیه بزرگان کمدین نبودند؟ این بزرگترین هنر یک هنرمند است که بتواند مردم را شاد و سرگرم کند.
ز حق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانى/ چه توفیقى از این بهتر که خلقى را بخندانى
•و حرف آخر...؟
از قول من براى مردم بنویسید که ما مخلص تک تک آنها هستیم.
اما من منوچهر آذرى اعتقاد دارم: اگر کسى در هیچ کار و حرفه اى موفق نشد، بداند که در هنر نیز موفق نخواهد بود. اصلاً اگر کسى مى خواهد وارد این کار شود، باید خون او را آزمایش کنند (هر دو مى خندیم)... جدى مى گویم، باید دید چند گلبول تئاتر دارد و چند تا سینما؟ این طورى نباشد که هر کسى وارد شود و بعد... روندگان طریقت به نیم جو نخرند قباى اطلس آن کسى که هنر عاریست.