در حال بارگذاری ...
...

گزارشی از آخرین روز ورک شاپ جی‌جی دالالیو

بازیگر، اسکیزوفرن است. او باید آگاهی‌اش را از دست بدهد، خودش را گم کند و با این همه آگاهانه عمل کند. این بسیار ساده است و بسیار غیر ممکن...

نسیم احمدپورسامانی:
تئاتر هنری اسکیزوفرنیک است.
بازیگر، اسکیزوفرن است. او باید آگاهی‌اش را از دست بدهد، خودش را گم کند و با این همه آگاهانه عمل کند.
این بسیار ساده است و بسیار غیر ممکن...
چهارمین جلسه از work shop آموزشی با مدیریت جی‌جی دالالیو در ساعت 10/10 صبح در کارگاه نمایش تئاترشهر برگزار می‌شود. در 6 دی ماه 84 و آخرین روز از work shop آتیلا پسیانی(پای ثابت این جلسات) حضور ندارد. حسن معجونی(بازیگر، کارگردان)، محمد عاقبتی(کارگردان)، حسن ملکی (مترجم)، علی‌اصغر دشتی(کارگردان)، نگار عابدی(بازیگر)، شبنم مقدمی(بازیگر)، به همراه عده‌ای از اهالی تئاتر حضور دارند، فهیمه راستکار هم که دیروز از شاهرخ مسکوب یاد کرد در جلسه امروز حاضر نیست.
نمی‌دانم سرمای هوا و بیرون آمدن از خانه در این هواست که حاضران را به ورطه حساب‌گری کشانده یا چه چیز دیگری، که بعد از سه روز یکی از دانشجوهای حاضر در سالن از جی‌جی دالالیو سوابق کاری می‌خواهد. جی‌جی همراه خانم کوثری(مترجم او) روبروی تماشاگران می‌ایستد. خانم کوثری از روی ورقه‌ای فهرست فعالیت‌های جی‌‌جی دالالیوی 63 ساله را می‌خواند.
دالالیو حین خواندن خانم کوثری گاه‌گاه توضیحاتی می‌دهد. خانم مترجم می‌خواند و ما می‌فهمیم که جی‌جی دالالیو کارگردان، مدیر تئاتر، منتقد، بازیگر و مدرس تئاتر است. و خودش در توضیح می‌گوید:«البته حرفه اصلی من کارگردانی است اما گاهی بازیگری هم می‌کنم. قبلاً که جوان‌تر بودم بیشتر، ولی حالا ترجیح می‌دهم که درس بدهم.»
او می‌گوید که در کشورهایی مثل آلمان، تونس، برزیل، فرانسه و ... تئاتر اجرا کرده و در فنلاند، تئاتری با زبان عربی کلاسیک اجرا کرده است.
دالالیو معتقد است که تدریس در حوزه تئاتر برای او آموزنده است او همزمان یاد می‌دهد و یاد می‌گیرد و در انتها می‌گوید که آخرین کارش اجرای کوری”ساراماگو” است.
حسن معجونی در بین تماشاگران زمزمه می‌کند:«چه جالب این آدم چه علاقه‌ای به آدم‌های نابینا دارد، ادیپ و حالا هم کوری ساراماگو...»
پسری از میان تماشاگران امروز و بازیگران دیروز از دالالیو می‌پرسد:
ویژگی‌های فرهنگی نقاط مختلف بیشتر در موضوع و محتوای آثار شما تاثیرگذار بوده یا در شیوه اجرایی آثارتان؟
مترجم سوال پسر را ترجمه می‌کند و سپس حرف‌های دالالیو را.
دالالیو: ما دو نوع متن را می‌توانستیم کار کنیم یکی متن‌های پیچیده‌تر و دیگری متن‌هایی مثل آثار ”داریو فو” که متن‌های بسیار ساده، مردمی و قابل فهم هستند که این دومی برایم مهم است.
دالالیو حرف می‌زند و خانم مترجم ترجمه می‌کند و ما کم‌کم، گم در پاسخ دالالیو، سوال پسر را از یاد می‌بریم.
دالالیو: من فکر می‌کنم تئاتر سه دوره بسیار مهم دارد.
- تراژدی یونان
- تئاتر الیزابتی(تئاتر انگلیس در زمان رنسانس) و اپرا(تئاتر اپرائی)
- مدرن
دالالیو: ما در پارما گروهی تشکیل دادیم که در نقاط دور افتاده در ایتالیا تئاتر اجرا می‌کردیم و مردم نقاط مختلف را با تئاتر آشنا می‌کردیم، البته تخصص من بیشتر روی نمایش‌های سنتی، ایتالیایی است. این نمایش‌های سنتی، مذهبی در کشور ما به تعزیه شما بسیار شبیه است.
شنیدن کلمه تعزیه از زبان دالالیوی ایتالیایی جالب توجه می‌شود. کمی تیزتر گوش می‌کنیم:
دالالیو: من میل دارم با بازیگری که در موسیقی مهارت دارد کار کنم این بهتر است. و اگر عملی کار ‌کنیم بهتر متوجه می‌شویم.
صدای یکی از تماشاگران به گوش می‌رسد:
ای ... جواب پسره را نداد....

در ساعت 40/10 دالالیو نمایشنامه ادیپ را در دست می‌گیرد و چند نفری از میان حاضران هم ادیپ به دست منتظر اذن دالالیو هستند تا شروع کنند:
دالالیو ادیپ را می‌خواند و دختری از میان جمع آنتیگونه را.
دختر(آنتیگونه): پدر، برج و باروی شهری را در آن دوردست می‌بینیم.
(دیالوگ را با لحنی کشدار می‌خواند، انگار که شعر.)
دالالیو(ادیپ): (با دست اشاره می‌کند که یعنی یواش‌تر)
دختر(آنتیگونه): پدر، برج و باروی شهری را در آن دوردست می‌بینیم.(با صدایی آرام‌‌تر می‌خواند ولی با همان لحن کشدار و شاعرانه)
دالالیو(ادیپ): باز هم یواش‌ و با طمأنینه‌تر
دختر(آنتیگونه): پدر، برج و باروی شهری را در آن دوردست می‌بینم(آرام و شمرده‌ شمرده‌تر ولی باز هم شاعرانه)
جی‌جی دالالیو خارج از نقش ادیپ رو به دختر می‌گوید: تو باید طوری بگویی که ادیپ باور کند. حتی اگر برج و بارو را نمی‌بینی، طوری بگو که او باور کند.
دختر بازیگر به وسط صحنه می‌رود و می‌ایستد. او به وضوح گیج است.
شبنم مقدمی از بین تماشاگران به کمک می‌آید:
شبنم مقدمی: یعنی مثلاً توصیف کنه؟
دالالیو: نه نه
دختر برای نشان دادن قداست فضا به شیوه‌ای شبیه به نقاشی‌های مریم مقدس زانو می‌زند و دیالوگش را تکرار می‌کند:
دختر(آنتیگونه): پدر پدر(خنده‌اش می‌گیرد صورت را منقبض می‌کند و در نهایت انفجار خنده بی‌اختیار او.)
دالالیو: مراقب باش. نخند.
با خندیدن دختر ،گویا فصل تازه‌ای از آموزه‌های دالالیو شروع می‌شود.
دالالیو می‌گوید و مترجم ترجمه می‌کند:
نمی‌دانیم چه می‌خواهد بگوید دالالیو. یکی از حاضران می‌پراند:
انگل.
مترجم برای دالالیو کمله انگل را ترجمه می‌کند و دالالیو با اکراه و بی‌میل کلمه را می‌پذیرد.
حسن ملکی به کمک می‌آید: پارازیت
دالالیو با این کلمه هم خیلی موافق نیست.
صدایی از بین تماشاگران می‌گوید: اختلال ...
(به هر حال در نهایت نتیجه می‌گیریم که شاید منظور دالالیو یک عامل ناخودآگاه است که بازیگر را از حالت متمرکز اولیه خارج می‌کند و یا مثل سدی در راه آزاد شدن کامل عمل ‌می‌کند.)
در این جا دالالیو این جمله را در پایان این بحث می‌آورد و رو به دختر می‌گوید:
دالالیو: تو سعی می‌کنی با حس مقدس بودن مکان را القاء کنی...
دختر: (عصبی و کلافه) خب با چه روشی این کار را کنم؟! شما راهنمایی کنید.
حسن معجونی خود را وارد ماجرا می‌کند و با صدای بلند:
حسن معجونی: یک سوال
جی‌جی: بله
معجونی: لازم است که ما مکان مقدس را حتماً نشان دهیم؟ مگر با اشاره به مقدس بودن مکان در کلام این را متوجه نمی‌شویم؟
جی‌جی: ببینید من از آنتیگونه نخواستم که این جمله را بگوید بلکه از این خانم خواستم. من می‌خواهم که تماشاگران بفهمند که این جا سمبل یک مکان مقدس نیست بلکه خودش یک مکان مقدس است.
شبنم مقدمی اشاره می‌کند که جواب سوال دختر بی‌جواب مانده است و می‌گوید:
مقدمی: جواب این خانم ... این خانم چطور باید قداست مکان را القاء کند؟
دالالیو: هر کس باید خودش پیدا کند...
و دختر با شنیدن این جمله به تکاپو می‌افتد و پالتویش را در می‌آورد و روی زمین می‌اندازد
دالالیو با دیدن این منظره سریع واکنش نشان می‌دهد و می‌گوید:
دالالیو: اوضاع دارد خراب‌تر می‌شود چون تو داری این مکان را در واقع جایی غیر از آن جایی که واقعاً هست نشان می‌دهی....
دختر بلند می‌شود و پالتویش را جمع می‌کند حاضران منتظرند تا سرانجام ماجرا را ببیند. دالالیو با حوصله و بی‌ذره‌ای تعجیل همچنان اصرار دارد که دختر قداست فضا را به او”ادیپ ـ دالالیو” بباوراند.
(به نظر می‌رسد که دالالیو فراموش کرده است که در ساعت پایانی آخرین جلسه work shop هستیم و کمی از فرصت باقی است.)
دالالیو: چیزی که من از شما می‌خواهم یک نوع تناقض تئاتری است.
یک بار پای یک پرسوناژ روی صحنه شکست. بقیه بازیگران از تماشاگران کمک خواستند و گفتند که اگر پزشکی در بین تماشاگران هست به روی صحنه بیاید. تماشاگران از دیدن این منظره خنده‌شان گرفت چون باور نمی‌کردند که واقعاً پای بازیگر شکسته باشد و تصور می‌کردند این هم جزء نمایش است. بالاخره، بازیگران پرده را کشیدند و رفتند. سپس مدیر تئاتر آمد و از تماشاگران کمک خواست ولی باز هم تماشاگران خندیدند. این یک تناقض تئاتری است. یک پارادوکس.
بنابراین چیزی که من از شما می‌خواهم شاید راحت نباشد و یا حتی شاید ممکن هم نباشد. ولی به هر حال هر چه قدر یک کار را کوچک‌تر کنی آن را راحت‌تر انجام خواهی داد.»
دختر با شنیدن این حرف‌ها دوباره شروع می‌کند:(سعی در محاوره‌ای کردن دیالوگ دارد) پدر این جا واقعاً مکان مقدسی است چون تئاتر است.
دالالیو: واقعاً را حذف کن.
دختر: پدر
دالالیو: پدر را بد گفتی. فکر کن. فکر کن(به تماشاگران نگاه می‌کند و حسن ملکی را نشان می‌دهد) فکر کن این پدر تو است.
حسن ملکی: (رو به دختر) یک نصیحت پدرانه. راحت باش. احتمالاً هیچ کدام از ما اگر در جای تو بودیم از تو بهتر نمی‌توانستیم این کار را بکنیم.
(همه ریز می‌خندند)
دالالیو:(بی‌صبر و کلافه) این طوری (رو به حسن ملکی می‌ایستد و به جای دختر رو به حسن ملکی دیالوگ می‌گوید) پدر می‌دانی چرا می‌خواهم کار تئاتر کنم؟ چون این جا مقدسه.(رو به دختر) ببین من الان گفتم.
و این فصل از work shop با این توضیح حسن معجونی خاتمه پیدا می‌کند.
حسن معجونی: من فکر می‌کنم اشکال کار جای دیگه‌س. بگم چرا؟ یک باوری از خواندن متن کلاسیک در ایران وجود دارد که از قدیمی‌ها به ارث برده‌ایم. ما فکر می‌کنیم باید متون کلاسیک را شاعرانه بخوانیم در حالی که پایه هر نوع متن وقتی خوانده می‌شود حرف زدن است.
دالالیو در پاسخ جملاتی می‌گوید که هر چه جستجو می‌کنیم به نظر می‌رسد که جواب سوال معجونی نیست و این با توجه به تسلط ظاهری مترجم کمی غریب به نظر می‌آید.
دالالیو: من وقتی از توهم در تئاتر حرف می‌زنم یعنی این دختر بین آنتیگونه و خودش در نوسان است و همین است که این حرفه را مشکل می‌کند. خود بودن یا آنتیگونه بودن. تو نمی‌توانی فقط خودت باشی چون آنتیگونه را از دست می‌دهی و نمی‌توانی فقط آنتیگونه‌ باشی چون خودت را از دست می‌دهی.
معجونی سوال خودش را ادامه می‌دهد و حتی سعی می‌کند که خودش پاسخ هم بدهد.
معجونی: ولی مشکل این جاست که وقتی این خانم دیالوگ می‌گوید من در وهله اول باور نمی‌کنم که با من حرف می‌زند پس مشکل در این جا باور کردن قداست فضا نیست.
دالالیو در پاسخ ناگهان جمله‌ای را می‌گوید که بالاخره ما نفس راحتی می‌کشی. یک پاسخ، درست در جواب یک پرسش:
دالالیو: بله، بله مشکل همین است.
و حالا حسن معجونی در دفاع از بازیگران ایرانی می‌خواهد که نحوه درست خواندنِ متنِ کلاسیک را به نمایش بگذارد.
حسن معجونی: من بدم نمی‌آید که این صحنه را با ایشان دوئل کنم. ایشان ادیپ و من آنتیگونه.
جی‌جی از این پیشنهاد استقبال نمی‌کند. به نظر می‌رسد فعلاً برایش جذاب‌تر است که تمرین با دختر بازیگر را به جایی برساند.
مترجم: ولی این جا که جای دوئل نیست(با خنده)
حسن معجونی: نه نه. منظورم رو کم کنی نیست. دوئل برای ما این طور معنی می‌دهد. اینا(اشاره به دالالیو) اینا دوئل رو طور دیگه معنی می‌کنند.
و اما جی‌جی دالالیو که سکوت کرده به کارش ادامه می‌دهد و پیشنهاد دوئل از طرف معجونی عملی نمی‌شود. و به این ترتیب صحنه مقدس نمایی توسط بازیگر مستأصل ادامه پیدا می‌کند. با این تفاوت که دالالیو همه بازیگران دیروز را در صحنه‌ای مشابه دیروز جلوی صحنه به صف می‌کند و به همه امر می‌کند که گریه کنند.
(انگار پیشنهاد دوئل معجونی کار خودش را کرده است.)
در میان بازیگران به صف ایستاده، کوچک اندام‌ترین بازیگر دختر خیلی سریع گریه شدیدی سر می‌دهد او نه تنها امروز اولی است بلکه بین گریه‌ کننده‌ها در طول 4 روز work shop نیز اولی است. او شدیدترین گریه را در طی این 4 روز به خود اختصاص داده است. او رکورد دارد... و بنابراین او آنتیگونه قبلی را از میدان بیرون می‌کند و گوی را به دست می‌گیرد.
حالا ادیپ(جی‌جی) با آنتیگون جدید در مقابل گریه کننده‌گان کولونوس صحنه را از سر می‌گیرند.
پسری از میان گریه کنندگان که گویا گریه به زور آمده‌اش ته کشیده می‌پرسد.
پسر: ببخشید می‌شه بریم بیرون دوباره وقتی به گریه رسیدیم بیاییم روی صحنه؟
ادیپ: نه نه. (جی‌جی دالالیو چشمانش را بسته و در نقش ادیپ است ولی جالب این جاست که وقتی در هیأت دالالیو می‌خواهد بازیگران را هدایت کند نیز چشمانش را باز نمی‌کند. شاید این همان مرز ناآگاهی و آگاهی و توهم در بازیگر باشد!!!)

دختر دیروز صحنه امروز که برخلاف آنتیگونه جلسه قبل، تخطی نمی‌کند و از مرزهای کولونوس خارج نمی‌شود ادیپ را در مرزهای کولونوس(صحنه‌ کارگاه نمایش) روی صندلی می‌نشاند. جی‌جی دالالیو(ادیپ) با چشمان بسته روی صندلی می‌نشیند و با همان چشمان بسته به بازیگران(اهالی کولونوس) می‌گوید که وسائل پذیرایی از ادیپ را که دیروز سفارش داده بود بیاورند(به گمانم او نصفه نیمه از نقش‌ خارج شده است. قیافه‌اش شبیه ادیپ است ولی به جای دالالیو حرف می‌زند!) بچه‌ها هر یک می‌روند، چیزی می‌آورند و در جای خود در صف می‌ایستند. کیسه نایلونی پر از خاک، گل مریم، دایره زنگی و کنسرو میوه از جمله وسائل پذیرایی است که بچه‌ها در دست دارند.
بازیگران این وسائل را نزد ادیپ نابینا می‌برند او آن‌ها را لمس می‌کند ولی هنوز نه ادیپ شادمان شده و نه دالالیو راضی. از موبایل یکی از بازیگران صدای بلبل به گوش می‌رسد. می‌گوید می‌خواهد که فضای شادمانه جنگل و درخت و آسمان را برای ادیپ تداعی کند. صدای دایره زنگی بازیگر دیگر شنیده می‌شود.(عجب!؟!) صف بازیگران شکسته شده و آن‌ها حریم کولونوس را پشت سر گذاشته و بعضاً میان جایگاه تماشاگران و صحنه تردد می‌کنند.
و سیل عظیم نقطه نظرات مشاهده کننده‌گان است که شنیده می‌شود:
سپیده‌ نظری‌پور: جون تو جونمون کنند انگار این دایره باید همش باشه.
حسن معجونی: ای بابا، از تئاتر ناامید شد(اشاره به دالالیو)
بازیگری که کنسرو آورده آن را باز می‌کند و نمه نمه شروع به خوردن می‌کند. بازیگر نزد تماشاگران می‌آید و تعارف می‌کند. مریم معینی می‌خورد.
و معینی: وای چی بود؟
و این طور می‌شود که حسن معجونی از میوه‌ای ژاپنی حرف می‌زند که شاهکار است و از قضا نامش را به خاطر ندارد. بقیه هم امتحان می‌کنند. و همه اذعان دارند که واقعاً شاهکار است.
روی صحنه آشفته است و ادیپ هنوز شادمان نشده و بازیگران گویا دیگر از شادمان کردن او ناامیدند و حالا منتظر که شاید این هم تمام شود.
دالالیو(البته اصلاً نمی‌دانم که حالا در نقش ادیپ است یا دالالیو است یا ادیپ ـ دالالیو) به حرف می‌آید.
دالالیو: من قطعاً نتوانستم تمام آن چیزهایی را که می‌خواستم به شما بگویم ولی امیدوارم حداقل به شما تلنگری زده باشم برای دنبال کردن این مطالب و بیشتر یاد گرفتن.
مریم معینی: آخی طفلی
حسن معجونی: داره آبرومون میره... برِم وسط.
و معجونی تصمیم می‌گیرد که به جمع بازیگران بپیوندد ولی این تصمیم با دیدن صف در هم شکسته بازیگران، به مزه مزه کردن کنسرو میوه خلاصه می‌شود و در آخر منتفی می‌شود.
دالالیو حرف‌هایش را ادامه می‌دهد:
«هنگام بازی کردن سعی نکنید از یک ایده کلی به چیزی که می‌خواهیم بازی کنید شروع کنید در واقع با ایده تئاتری به سراغ بازی نروید. مثلاً فکر نکنید در حال بازی کردن یک متن کلاسیک و یا یک متن مدرن هستید. بلکه از سوی نیاز و ضرورت شروع کنید. از سوی نیاز به این که شما احتیاج دارید آن جا باشید در واقع نیاز شما به عنوان یک بازیگر در رابطه با آن پروژه تئاتری. خودتان را از هر چیزی بری کنید ـ از خیلی کوچک و از حداقل شروع کنید ـ خودتان را پشت نور و لباس و غیره مخفی نکنید. از کلمات استفاده کنید.
از منطق خودتان برای ساختن جا و محل خودتان استفاده کنید و وقتی که کاملاً به این وضعیت دست پیدا کردید تماشاگر هم به آن‌ها خواهد رسید. و وقتی تماشاگر به این‌ها دست یافت شما هم دست یافته‌اید و تنها در این صورت است که تماشاگر کم و کسری بازی شما و شما برمی‌گرداند.
(دالالیو به محل صف بازیگران اشاره می‌کن که همه در حین صحبت کردن دالالیو نشسته‌اند و دیگر صفی وجود ندارد.) و حالا که همه نشسته‌اید چون نشسته‌اید من هم تمام می‌کنم.
جلسه تمام می‌شود.
دوربین عکاسی یکی از حاضران. صف کسانی که مایلند با دالالیو عکس بگیرند. و یک عکس دسته جمعی. خارج از عکسم. پیرامون را سریع نگام می‌کنم.
«پس خسرو محمودی کجاست؟ مگر امروز نیامده... این بازیگر همیشه حاضر جلسه‌های قبلی work shop ؟ راستی چرا؟»