در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش”بازگشت به خان نخست” به نویسندگی و کارگردانی”محمد رضایی‌راد”

یونس لطفی: در نوشته‌های بروشور نمایش”بازگشت به خان نخست” نمایش به دو”پاره” بخش بندی شده است. پاره اول و پاره دوم که بنا به این اسم گذاری، که ترتیبی شماره‌بندی شده از کلیت تجزیه شده یک نمایش را صورت می‌دهد، این تصور ...

یونس لطفی:
در نوشته‌های بروشور نمایش”بازگشت به خان نخست” نمایش به دو”پاره” بخش بندی شده است. پاره اول و پاره دوم که بنا به این اسم گذاری، که ترتیبی شماره‌بندی شده از کلیت تجزیه شده یک نمایش را صورت می‌دهد، این تصور ایجاد می‌شود که هر”پاره” دارای خطوط مرتبط و ممکن با پاره دیگر است. از لحاظ زمانی پاره دوم در ادامه پاره اول به توضیح و تشریح آن چه گفته شد خواهد پرداخت و پاره اول مقدمه‌ای بر مضامین نهفته در پاره دوم خواهد بود. تصور دیگری؛ هر پاره را در راستای تشکیل یک واحد مستقل در کنار پاره دیگر قرار می‌دهد. با این تصور، در کنار هم قرار گیری این دو جهانِ محتوایی و ساختاریِ جدا از هم، بدون در نظر گرفتن ترتیب اجرایی آن‌ها، جریان موازیِ مفاهیم را برای بسط و گسترش دو داستان فراهم خواهد آورد تا حاصل آن به واحد ذهنی مستقلی بیانجامد و دیدگاه‌های متنی و فرامتنی تبیین شده در هر پاره به درکی مشترک از تفاسیر و تأویل‌های دو داستان منتهی شود. این فرآیند مشابه است با مطالعه دو یا چند اثر از یک نویسنده برای کشف جهان بینی او، مطالعه دو یا چند اثر برای فهم ابعاد مختلف یک بحث و یا مشابه است با ساختار روایات اپیزودیک که در نهایت موجبات چالش‌ ذهنی مخاطب را برای همگون و همسان سازی عناصر متضاد و مشابه اپیزودهای مرکب و موازی فراهم می‌آورد. پاره بندی ذکر شده در بروشور، تصور سومی را نیز رقم می‌زند: پاره‌ها نه مکمل یکدیگر خواهند بود(با آن تناسب که در تصور اول توضیح داده شد) و نه در کنار هم(با ترتیب اجرایی پس و پیش) حرکتی موازی خواهند داشت، بلکه در ساختاری به هم تنیده به نقل دو داستان جدا از هم با تم فراگیری مشترک خواهند پرداخت. تصور سوم که از دو تصور پیشین چیزهایی در خود دارد، همواره در مجاورت این آسیب خواهد بود که دچار آشفتگی در نقل روایات و بی‌منطقی در تسلسل رفت و برگشت از داستانی به داستان دیگر شود.
در واقع به صراحت می‌توان گفت، نمایش”بازگشت به خان نخست” آسیبی جدی از این ناحیه خورده است. دو داستان، متناوباً روی صحنه جان می‌گیرند، جریان می‌یابند، قطع می‌شوند و جای خود را به داستان دیگر می‌دهند و در ادامه، بازگشت به داستان دیگر و باز پرش به داستان دیگر و این تناوب بی‌آنکه دارای نموداری صحیح و قراردادی تعریف شده باشد به جریان بی‌منطق خود ادامه می‌دهد. انگار جلوی تلویزیون نشسته باشی و مدام از برنامه‌ای به برنامه‌ای دیگر و از کانالی به کانال دیگر بپری و بالعکس.
نمایش برای پرش از داستان”برزاگ” به داستان”گردیه” از چه منطقی سود می‌جوید؛ این فرآیند قطع‌ها و وصل‌ها که تا انتها دلبخواهی عمل می‌کند، موجب می‌شود، زمانی که یک داستان مقدمات گشایش‌ معانی و پیشبرد روایت خود را می‌چیند، با ارجاع به داستان دیگر، پیچیدگی‌هایی را حاصل شود که نه تنها داستان قبلی را مختوم می‌گذارد و با عناصر داستان جدیدی می‌آمیزد، بلکه ترتیب و توالی روابط علت و معلولی داستان‌ها را مختل کرده، در دریافت‌ معانی سکته می‌اندازد و ذهن مخاطب را دچار ابهام و گنگی می‌کند. طرح مضامین ناآشنا و تبعیت از ساختار روایی نامتعارف و نامنسجم نیز از جانب هر دو داستان، این ایراد را جدی‌تر می‌کند. با این توضیح که، ناهماهنگی داستان‌های در هم تنیده از لحاظ زبان و طرح دغدغه‌های نامشابه به گنگی ارتباط میان اثر و مخاطب می‌افزاید. در نهایت این سوال مطرح می‌شود که آیا هر بخش(پاره) نمی‌توانست با اندکی تغییر و تکمیل، نمایشی مستقل باشد؟ و چه لزومی در ترکیب این دو داستان وجود دار؟ سوال فوق را به گونه‌ای دیگر مطرح می‌کنم. چه عناصر مشترکی مابین دو داستان، الزام ترکیب و در کنار هم قرار گیری را ایجاد می‌کند؟ ایده بکری در نمایش”بازگشت...” وجود دارد که می‌تواند نقطه عطفی معنا شناختی بر ساختار غالب نمایشی و دلیلی بر این ترکیب باشد. توالی رخدادهای پاره”برزاگ” رو به جلو است و از تولد تا مرگ او کشیده می‌شود و توالی وقایع پاره”گردیه” رو به عقب، از مرگ به تولد. در این حرکت موازی هر چه از تولد”برزاگ” دور می‌شویم، به تولد”گردیه” و”رستاخیزش” نزدیکتر می‌شویم و هرچه از مرگ”گردیه” یا”رستگاری‌اش” می‌گذرد، مرگ”برزاگ” یا”زوالش” نزدیک‌تر می‌شود. این جریان باب تاویل‌هایی را می‌گشاید: بیهودگی جستجوهای”برزاگ، انسان ـ خدا” (که داستانی تماماً سمبوولیک است و روساخت‌های اساطیری دارد که در نهایت با مرگ و کیفر پایان می‌یابد.) در مقابل جست‌وجوی ساده و معصومانه”گردیه” (با داستانی ملموس و زمینی که مرگش تولدی دوباره است.) با استناد به این گونه تأویل تا حدودی منطق ترکیب دو داستان برای قیاس دو سرنوشتِ ناشی از دو جهان‌بینی، روشن می‌شود. قرار دادی که در روند همسانی دو داستان برای فهم ذهنی مخاطب کافی نمی‌نماید و تفاوت زبان‌ها و دیدگاه‌های مستور در دو”پاره” آن را بی‌اثر می‌کند. با نگاهی مستقل به هر بخش(پاره) از نمایش”بازگشت به خان نخست” می‌توان ریشه‌های این تفاوت را کنکاش کرد. همان طور که ذکر شد، پاره اول تماماً سمبولیک است. داستان”برزاگ” با استناد به سمبول‌هایی(ناآشنا) همچون جوان بی‌چهره، دختر علیل، حرامی‌ها، چلاق و کچل و جذامی، راهنما و خان‌هایی سمبولیک که هر کدام یک درگیری برای”برزاگ” به حساب می‌آیند، همواره درصدد ارجاع صورت‌ها به معانی مورد نظرش است. اما با توجه به ساختار در هم تنیده نمایش با داستانی دیگر که از قراردادهای متفاوتی پیروی می‌کند و متناوباً در رویکرد مخاطب تغییرات و تجدید نظرهایی را ایجاد می‌کند، فهم معانی از نشانه‌های سمبولیک و کنار هم چنینی آن‌ها برای پیگیری دراماتیک داستان صورت نمی‌گیرد و این مهم موجبات بی‌اعتمادی مخاطب را فراهم آورده و در بده‌ بستان‌ تماشاگر و نمایش خلل ایجاد می‌کند. در واقع داستان”برزاگ” بی‌آن که کدهای لازم را برای رمزگشایی یک صحنه ارائه دهد، به صحنه بعد می‌رود. این رویه با توجه به عدم آشنایی مخاطب با نشانه‌های به کار رفته، صحنه به صحنه فاصله تماشاگر را با اجرا بیشتر می‌کند تا جایی که در صحنه‌های آخر، پاره”برزاگ” به طور کل، جذابیت و اتمسفر خود را برای ارتباط با مخاطب ـ که لازمه تئاتر است ـ از دست می‌دهد. مخاطب را دچار کسالت می‌کند و مفاهیمی که می‌توانست در ابعاد فلسفی ذهن مخاطب را دچار چالش‌هایی عمیق کند به عنوان مفاهیمی سطحی با ساختاری بی‌نظم جلوه می‌کند.
در داستان”گردیه” گرچه با ساختاری با توالی عکس در رخداد وقایع مواجهیم، اما با این حال داستانی ساده و سر راست را نظاره‌گریم. داستانی که توالی عکس آن به جذابیت ماجرا می‌افزاید و همان طور که اشاره کردیم، باب تأویل‌هایی چند را می‌گشاید.”موما” و خانم‌ها موانعی اجتماعی بر راه”گردیه” هستند. ”گردیه پیر” در راستای توالی عکس وقایع، همزمانی جذابی از دو زمان روی مخاطب می‌گشاید و معانی بکری را با استفاده از ساختار طرح می‌کند.
در واقع با یک جمع بندی کوتاه از داستان‌های نمایش”بازگشت به خان نخست” این محتوا استنباط می‌شود که:«عشق بهتر از قدرت(جاه طلبی) است.» و از تجربه عدم ارتباط با نمایش این فرمول که:«سادگی بهتر از پیچدگی است.»
توضیح و تفصیل در کلیت نمایش برای تشریح و قابل فهم کردن معانی جنبه‌های دراماتیک اثر را تبدیل به مقاله می‌کند، مقاله‌ای که نیاز به زیرنویس‌ها و کدهای فراوانی دارد، اثر را در پیچیدگی‌هایی که خود ایجاد می‌کند، دچار سردرگمی‌ها و بن‌بست‌های مضمونی می‌گرداند. در واقع نمایش”بازگشت به خان نخست” برای ارتباط با مخاطب خود در رسانه تئاتر نیاز به تدوین مجدد در ساختار و ارائه مفاهیم دارد. در انتها با گفته‌ای از بورخس، این نگاه را به اتمام می‌رسانیم. بورخس می‌گوید:«انگار ذهن انسان به نپذیرفتن توضیح و تفصیل گرایش دارد.»