در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش”بیداری در Nuremberg ـ 2011” نوشته”میلاد اکبرنژاد” و به کارگردانی”مهدی مکاری و عباس اقسامی”

مهدی میرمحمدی: بگذارید در همین آغاز بگویم که بعید می‌دانم نمایش”بیداری در Nuremberg ـ ۲۰۱۱” مخاطبی را برآشفته از تالار نمایش بدرقه کند، و نمایش چه در حوزه متن و چه در حوزه اجرا این توان را دارد که حتی مخالفانش را هم با خود ...

مهدی میرمحمدی:
بگذارید در همین آغاز بگویم که بعید می‌دانم نمایش”بیداری در Nuremberg ـ 2011” مخاطبی را برآشفته از تالار نمایش بدرقه کند، و نمایش چه در حوزه متن و چه در حوزه اجرا این توان را دارد که حتی مخالفانش را هم با خود همراه کند و حتی می‌توان گفت در مقایسه با خیلی از نمایش‌های دیگر که با بوق کرنایِ فراوان روی صحنه می‌روند، اثر قابل تأمل‌تری است. با توجه به این که استراتژی این نوشته نگاهی آسیب‌شناسانه به این نمایش است، بهتر بود که در همین آغاز به این نکات اشاره می‌شد تا این تصور پیش نیاید که با اثری درمانده روبرو هستیم. نه، چنته ”بیداری در Nuremberg ـ 2011” برای مخاطب خالی نیست.
در قرن بیست‌ویکم و در هزاره سوم”مایکل بگینِ” یهودی از سوی خاخام‌های یهودی عازم ماموریتی در فرانسه می‌شود. از ازدواج او با دختری یهودی به نام”آنجل” که در فرانسه زندگی می‌کند فرزندی به دنیا خواهد آمد که طبق پیش‌بینی کتاب عهد عتیق قوم یهود را نجات خواهد داد.
اما حالا در این هزاره سوم معادلات دنیا از جنس پیش‌گویی‌های ایدئولوژیک عهد عتیق نیست. برای مثال”آنجلِ” یهودی مذهب ایدئولوژی خود را نفی می‌کند. مایکل عاشق می‌شود. دچار شک می‌شود. از صدای شکسته شدن استخوان‌های یک دختر چهار ساله زیر تانک‌های اسرائیلی صحبت می‌کند. و یا”آندریاس دتمار هاینتس” آلمانی، یک نیو نازی، که قرار است هیتلر جدیدی باشد،یک نجات بخش جدید برای این دنیا که می‌خواهد اشتباهات رایش سوم را نیز تصیح می‌کند،عاشق آنجلای یهودی شده است. در محیطی که”میلاد اکبرنژاد” خلق می‌کند همه برای نجات دنیا آمده‌اند. ”مایکل بیگن” یهودی، ”ریچارد واگمن” آمریکایی، ”آندریاس دتمار هاینتس” آلمانی و حتی”آنجلا ژار” یهودیِ مقیم فرانسه که راه نجات را در فرار از این ایدئولوژی‌ها می‌بیند. این آدم‌ها با ایدئولوژی‌های‌ کاملاً مشخص و تعریف شده وارد این محیط می‌شوند، اما محیط دارای شرایطی است که همه این مرزبندی‌های مشخص را بر هم می‌ریزد. این شرایط چیست؟ همان قواعد زندگی روزمره و مدرن که روی خوشی به ایدئولوژی نشان نمی‌دهند و کسانی که بخواهند با مشخصات ایدئولوژی‌های کلاسیک‌ وارد این محیط شوند، سرانجامی جز آشفتگی و تضاد شامل حالشان نمی‌شود. به یاد بیاورید:”دتمار هاینتس” آلمانی عاشق”آنجلایِ” یهودی می‌شود و بالعکس. مایکل در میانه یک ماموریت عاشق شده است و دستش روی ماشه نمی‌رود. و یا”ریچارد واگمن” آمریکایی در شمایل یک راننده تاکسی ظاهر شده است. به هر حال تضاد را در ارتباط با همه شخصیت‌های این محیط می‌توانیم ببینیم. در این میان نوعِ تضاد ریچارد با بقیه متفاوت است تضاد در زندگی او نیز وجود دارد چرا که در شمایل یک راننده تاکسی وارد این محیط می‌شود، در حالی که او نسخه آمریکایی مایکل است، شاید به نوعی هم شغل مایکل باشد، با این تفاوت که او در شمایل دیگری ظاهر می‌شود. تفاوت تضاد ریچارد با تضاد دیگر شخصیت‌ها در این است تضاد شخصیتی او یک تضاد طبیعی شده است. او دچار تضاد نشده است، بلکه تضاد را انتخاب کرده است و از همین رو است که وجود تضاد در حوزه حرکت هر کدام از شخصیت‌ها در پایان به دور شدن آن‌ها از اهداف اولیه‌یِ‌شان می‌انجامد، اما در مورد”ریچارد” ماجرا کاملاً برعکس است، او تضاد را می‌پذیرد برای این که تضاد باعث می‌شود او به اهدافش نزدیک شود و یا حداقل از اهدافش دور نشود، به عبارت دیگر ریچارد تضاد را در سطح می‌پذیرد تا در عمق تفکر خود دچار تضاد نشود و در مقابل مایکل و آندریاس در سطح دچار تضاد نشده‌اند اما در پایان در عمق تفکراتشان دچار تضاد می‌شوند و البته در این میان تضاد”آنجلا” هم از جنس دیگری است و او”مجبور” است در نقش دیگری ظاهر شود. او به مانند”مایکل” و”آندریاس” دچار تضاد نشده است، بلکه مجبور به این تضاد شده است، و این همه تضاد نتیجه حرکت ایدئولوژیک در یک محیط ایدئولوژیک ستیز است. شاید فقط ریچارد این نکته را می‌داند به همین خاطر در ظاهر خود را خالی از هر گونه ایدئولوژیکی نشان می‌دهد. ”میلاد اکبرنژاد” در”بیداری در Nuremberg ـ 2011” روایتگر این بر هم ریختگی ایدئولوژی‌هاست.
در آغاز این یادداشت گفتیم که می‌خواهیم اشاره‌ای داشته باشیم به آسیب‌های وارد شده به محیط این نمایش. در ابتدا می‌توانیم به آسیب‌های ساختاری این محیط اشاره کنیم. مثلاً می‌توانیم اشاره کنیم به این که در اولین گفت‌وگو میان”آنجلا” با خواهرش”مونیک” آن جا که”مونیک” درباره علاقه‌اش به”مایکل” می‌گوید، می‌بینیم:
آنجلا: اصلاً تو چه طوری می‌تونی با یه یهودی قاطی بشی.
مونیک: بی‌انصاف نباش آنجل... حداقل تو خودت نصفه و نیمه یهودی هستی.
آنجل: فرق می‌کنه، صهیونیست‌ها فرق می‌کنن... اون خود اسرائیلِ دختر.
و در چند صحنه بعد در گفت‌وگوی دوم”مونیک و آنجل” آن جا که باز صحبت در مورد مایکل است باز می‌بینیم:
آنجل: اورشلیم؟
مونیک: نگفتم. امروز فهمیدم عین خودت یهودیه.
مونیک در گفت‌وگوی دوم در مورد این صحبت می‌کند که به تازگی متوجه شده مایکل یهودی است در حالی که آن دو پیش‌تر نیز در این مورد با هم صحبت‌ کرده‌اند.
البته این آسیب از آن دسته آسیب‌های سطحی است که نمی‌توانند اثر را با چالش‌های عمیق روبرو کنند مگر این که کمیت این آسیب‌ها به حدی برسد که ذهن مخاطب را معطوف خود کنند که در مورد نمایش”بیداری در Nuremberg ـ 2011” این اتفاق رخ نمی‌دهد.
اما در محیط نمایش آسیب‌های عمیق‌تری نیز متوجه ساختار اثر می‌شود. برای مثال آنجلا در موقعیتی قرار دارد که احتمالاً از حضور هر فرد یهودی در محیط زندگی‌اش باید بترسد و گواه این نکته نصیحتی است که مادربزرگش به او کرده است. هر فرد یهودی که در محیط زندگی او حاضر می‌شود می‌تواند ماموری باشد که از سوی پدربزرگ متعصب او برای پاک کردن یک لکه ننگ خانوادگی وارد زندگی او می‌شود. حالا در این شرایط”آنجل” به پای میزِ دیالوگ با”مایکل” می‌نشیند. تا این جا ایرادی بر اثر وارد نیست،اما وقتی مایکل در جریان این ملاقات اهداف خود را کاملاً توضیح می‌دهد و پیشگویی کتاب عهد عتیق را برای او تعریف می‌کند و جایگاه شغلی مایکل برای آنجلا مشخص می‌شود، طبیعی است که دیگر آنجل از او دوری کند. چرا که او رازی در زندگی‌ دارد که باعث می‌شود او از هر یهودیِ‌ دیگری دوری کند حالا چه برسد به این که یهودی مقابل او یک یهودی معتقد و مامور دولت هم باشد. اما در صحنه‌های بعد مشاهده می‌کنیم که”آنجلا” در کمال آرامش پای میز دیالوگ با ریچارد می‌نشیند در حالی که در همان ابتدا ریچارد تاکید می‌کند که از طرف مایکل در مقابل او قرار گرفته است. ریچارد در آغاز گفت‌وگو با آنجلا می‌گوید:
ریچارد: قرار بود خشن باشم. تهید کنم. قرار بود... راستش رو بخوای این‌ها همه‌اش قرارای مایکل بود... من اصلاً نمی‌تونم جلوی یه خانوم صدام رو ببرم بالا یا مثلاً تهدید کنم.
حتی اشاره به این که مایکل از ریچارد خواسته که به خشونت متوسل شود آنجلا را نمی‌ترساند او را به یاد راز زندگیش نمی‌اندازد. منطقی این است که آنجلا بعد از صحبت با مایکل از او بگریزد، اما چنین نمی‌کند. البته منطق چنین حرکتی را در محیط درام می‌توانیم درک کنیم. این منطق را چنین می‌توایم توضیح دهیم، از خلال گفت‌وگوی ریچارد و آنجلا است که خیلی از اطلاعات زندگی آنجلا به تماشاگران منتقل می‌شود. از جمله همان راز بزرگ زندگی او. آنجلا با ریچارد در کمال آرامش هم صحبت می‌شود. ترسش را کنار می‌گذارد تا تماشاگر برای آگاهی از زندگی او اطلاعات لازم را به دست بیاورد.
اما با این وجود آسیب اصلی این محیط از چنین موردی هم ناشی نمی‌شود. آسیب اصلی نه از ساختار اثر بلکه به واسطه استراتژی نویسنده به این محیط وارد می‌شود. ”میلاد اکبرنژاد” در”بیداری در Nuremberg ـ 2011” به بیان تضاد زندگی مدرن با زندگی‌های ایدئولوژی‌زده می‌پردازد. اما خود خالق نیز وارد این سیکل تضاد می‌شود. آنجلایِ او زندگی ایدئولوژی‌زده مایکل را زیر سوال می‌برد اما خودش هم از یک زبان ایدئولوژیک استفاده می‌کند حتی هنگامی که از”فوکو” صحبت می‌کند. او فوکو را در قالب یک ایدئولوژی ارائه می‌کندو در مقابل یک ایدئولوژی، ایدئولوژی دیگری مطرح می‌کند، و زبان آنجلا هم زبانی ایدئولوژی‌زده است. این تضاد پا را از محیط متن فراتر می‌گذارد. یعنی میلاد اکبرنژاد که زندگی‌های ایدئولوژی‌زده را هدف قرار می‌دهد، خودش هم از زبانی ایدئولوژی‌زده استفاده می‌کند و این می‌شود تضادی بنیادین در محیط‌ اثر. از سویی اثر می‌گوید که باید زبان این مباد و آن باد در دنیای مدرن دوری کرد و از سوی دیگر خودش از این زبان استفاده می‌کند، حتی زمانی که در مورد صلح صحبت می‌کند و یا حتی زمانی که در مورد”فوکو” صحبت می‌کند.
کارگردانی”مهدی مکاری” و”عباس اقسامی” با برهم زدن نظم جاری محیط متنِ”میلاد اکبرنژاد” و جایگزین کردن نظم اجرایی جدید تا حدودی از زبان ایدئولوژیک متن می‌کاهند. همراه نشدن کارگردانان این اثر با نظم و شیوه اجرایی جاری در متن باعث تلطیف شدن زبان ایدئولوژیک و تضادی که به آن اشاره کردیم می‌شود. این که این حرکت آگاهانه انجام شده است یا ناخودآگاه چیزی نیست که ما بتوانیم آن را مشخص کنیم. تنها باید اشاره کنیم که این تلطیف کردن زبان متن، در نتیجه یک شکل دیگر دیدن گروه اجرایی است. یعنی اگر به جای آن چه که دیدم شکل دیگری ارائه می‌شد که در آن شکل هم نظم اولیه و جاری در محیط متن بر هم خورده بود، این تلطیف شدن رخ می‌داد. اما مهم‌ترین آسیب شیوه اجرایی نیز طبیعی نشدن این نظم اجرایی جدید است. نظم اجرایی که کارگردانان این اجرا وارد اثر می‌کند طبیعیِ این محیط نشده است. یعنی هنوز بازیگر عملی را روی صحنه انجام می‌دهد، چون کارگردان آن را گفته است و این نظم تبدیل به طبیعتِ این اجرا نشده است.
یک نکته خیلی مهم:
همان طور که در ابتدا نیز اشاره کردیم”بیداری در Nuremberg ـ 2011” آن قدر دارد که منتظر اثر بعدی این نویسنده و گروه اجرایی باشیم.