در حال بارگذاری ...
...

نقدى بر نمایش «خرده جنایت هاى زن و شوهرى» به کارگردانى سهراب سلیمى

شرق خرده جنایت هاى نمایشى رحیم عبدالرحیم زاده دشوار ترین نقد ها، نقد آثار متوسط است؛ زیرا نه مى توان ایراد عمده اى را متوجه آن ساخت و نه از تاثیرگذارى تکنیکى و محتوایى آن به بحث پرداخت. هم از این روست که کمترین نقد ها در ...

شرق
خرده جنایت هاى نمایشى
رحیم عبدالرحیم زاده
دشوار ترین نقد ها، نقد آثار متوسط است؛ زیرا نه مى توان ایراد عمده اى را متوجه آن ساخت و نه از تاثیرگذارى تکنیکى و محتوایى آن به بحث پرداخت. هم از این روست که کمترین نقد ها در مورد آثار متوسط نوشته مى شود. اما گاه بحث از آثار متوسط به ویژه در تئاتر تبدیل به یک الزام مى شود، زیرا اکنون بخش عمده اى از تولیدات تئاترى ما را آثار متوسطى تشکیل مى دهند که در پس روساخت حرفه اى خود داراى مشکلات بنیادینى هستند. به دلایلى چند «خرده جنایت هاى زن و شوهرى» یکى دیگر از اجراهاى متوسطى است که این روزها در تئاتر ما بر صحنه مى روند و پس از مدتى بدون هیچ بحث و جدل خاصى از دور اجرا شده تا جاى خود را به نمایشى دیگر و شاید از نوع متوسط بدهند، و صف عریض و طویل کارگردان هایى که مصرند اجراهاى شاید متوسط خود را در تالار هاى تئاتر شهر جایگزین کنند و قصه اى که هر بار تکرار مى شود. و اینگونه است که تئاتر جایگاه واقعى اش را در تاثیر گذارى بر جامعه از دست مى دهد. شاید تنها راه ما - هر چند شاید به ظاهر راهى اشتباه باشد- براى نشان دادن متوسط بودن یک اجرا، تفکیک عناصر آن و بررسى جداگانه هر کدام از آنها باشد.
اگر متن اشمیت، متنى با زیرساخت هاى ظریف و پیچیده روانى است که سعى در نمایش پیچیدگى هاى زندگى زناشویى دارد و در این راستا از چرخش هاى مداومى سود مى جوید که هر بار تماشاگر را به قضاوتى متفاوت وامى دارد اما اجراى «سلیمى» از این متن اجرایى تخت، یکنواخت و یک لایه است. یعنى کارگردان در خلق لحظات تاثیرگذار آنچنان که نفس تماشاگر را بند آورده و او را به وجد بیاورد باز مى ماند. میزانسن ها قادر نیستند پیچیدگى روابط شخصیت ها را به نمایش بگذارند و بسیار ساده و فاقد عناصر نشانه اى هستند. کارگردان نمى تواند همراه با چرخش هاى متن فضا هاى متفاوتى خلق کند. اگر اجرا در شخصیت پردازى به لطف بازى خوب بازیگرانش و به ویژه میکائیل شهرستانى در نقش «ژیل» موفق عمل مى کند، اما در فضا سازى و خلق اتمسفر که سهم عمده آن را میزانسن هاى کارگردان و طراحى طراح صحنه به عهده دارند ضعیف عمل مى نماید. وجود کف پارکت پوش و بسیارى عناصر غیرضرورى دیگر نه تنها به خلق فضا یارى نمى رساند بلکه از قدرت فضا سازى اجرا به شکل محسوسى مى کاهد. اگر در معدود لحظاتى که از نور استفاده مى شود شاهد نور پردازى خوب به لحاظ ارتباط با اجرا، و ضعیف به لحاظ نحوه اجرا هستیم اما موسیقى - که اتفاقاً انتخابى است و نه ساخته شده - نه تنها در خدمت اجرا نیست و به خلق لحظات ناب کمک نمى کند بلکه از تاثیرگذارى بسیارى از لحظات مى کاهد؛ و آن را همسو با فضاى کلى نمایش نمى بینیم. اگر سهراب سلیمى در استفاده از تمام گوشه ها، کنج ها و حتى فضا هاى مرده صحنه به عنوان کارگردان خوب عمل مى کند، اما دریغ از خلق یک تصویر به لحاظ بصرى زیبا و تاثیر گذار...
و ده ها نمونه و شاهد از این دست، که مى توان به عنوان نقاط ضعف و قوت اجرا از آنها نام برد و بدان پرداخت. اجرا به دلیل تمام قوت هایش در تماشاگر تاثیرى مطلوب و به دلیل تمام ضعف هایش تاثیرى نامطلوب مى گذارد. اما مخاطب به هنگام دریافت اجرا به تفکیک عناصر آنگونه که ما پرداختیم نمى پردازد، بلکه تئاتر را به مثابه یک کل مى نگرد و از این کل تنها حسى گنگ و غریب براى او باقى مى ماند که از کار راضى است یا ناراضى. این بارز ترین ویژگى آثار متوسط است که نه با قاطعیت مى توان از آن دفاع کرد و یا لذت برد و نه مى توان یکسویه آن را نفى کرد؛ و دست آخر همچون صد ها نمایش دیگر در ذهن بایگانى و یا فراموش خواهد شد. تماشاگر مى ماند و ده ها و صدها نمایش متوسط دیگر و حسرت و آرزویى براى یک نمایش بزرگ و تکان دهنده.
نقد صحنه
یک مشت دیالوگ زیبا
رضا آشفته
وقتى نمایش «تهران زیر بال فرشتگان» به نویسندگى و کارگردانى «نادر برهانى مرند» در تالار چهارسو آغاز مى شود با دیدن راه برفى در جلو و طرفین صحنه این پرسش در ذهن خطور مى کند که «چه ضرورتى باعث شده تا با استفاده از یونولیت این راه برفى به صحنه وصله شود؟» و رفته رفته که پاسخى براى آن یافت نمى شود، این پاسخ به ذهن متبادر مى شود که چرا این قسمت از طراحى صحنه ربطى به اجراى نمایش ندارد؟ نادر برهانى مرند در سال هاى اخیر به دلیل نگارش و کارگردانى اجراهاى موفقى مانند «ببین چه برفى مى آید؟»، «شکارگاه ممنوع»، «پاییز»، «چیستا» و «تیغ کهنه» حد انتظار تماشاچى اش را بالاتر برده است، بنابراین امروز دیگر هیچ تماشاچى اى نمى خواهد از دیدن کارهاى برهانى مرند دچار شک و شبهه شود، یا با پرسش هاى بى پاسخ و آزار دهنده روبه رو شود. وقتى «تهران زیربال فرشتگان» با دیالوگ هاى دلنشینى شروع مى شود تماشاچى انتظار دارد که این دیالوگ ها در دل یک موقعیت دل نشین منجر به یک اتفاق پویا و دراماتیک شود. شخصیت ها یک به یک معرفى مى شوند، اما هیچ دلیل محکمى براى خط و ربط آنها به همدیگر در دل موقعیت شکل نمى گیرد، یعنى درباره چگونگى این همه پراکندگى و بودن بدبختى و سیاه بختى دلایل منطقى وجود ندارد. در صورتى که بن مایه پنهان و داستان نمایش مى تواند کلیت ماجراها را در دل یک موقعیت دراماتیک تبدیل به اثرى ناب و بى مانند کند. همین که سگ ها مدام پارس مى کنند و قرار است از دل خاک مردگانى به شکل درخت روییده شوند. همین که قرار است فرشته اى بر این باغ دلمرده و افسرده فرود بیاید و... اینها مى تواند پس زمینه یک اثر قابل اعتنا بشود. برهانى مرند در ساختاربخشى «تهران زیر بال فرشتگان» کاملاً متکى به ادبیات داستانى معاصر دنیا است. او گاهى از رمان هاى رئالیسم جادویى و گاهى دیگر از رمان هاى سیال ذهن و روانشناختى تاثیر مى گیرد اما در شکل دهى اثر به دلیل عدم پذیرش یک زاویه دید دقیق و شکوفا به پراکندگى ساختارى تن داده است. اگر یکى از این افراد و یا اینکه از ذهن تمامى افراد و به مدد داناى کل تمام روایت ها و خرده روایت ها در یک مسیر قرار مى گرفت، به مرور دلایل لازم و کافى نیز براى ارتباط دهى آدم ها شکل مى گرفت. مثلاً در حال حاضر فرود یک فرشته در این باغ چندان منطقى نیست، براى آنکه معلوم نیست از کانال ذهن کدام یک از این شخصیت ها باید چنین ورودى تصویر شود؟! در صورتى که اسفندیار به دلیل روان پریش بودن و چموش باغبان به دلیل خرافى بودن ذهنیت لازم را براى ورود فرشته دارند. اما در این نمایش دلیل حضور فرشته آن هم به طور ناگهانى مشخص نیست. البته چموش و اسفندیار در دیالوگ هاى خود اشاره اى به باور کردن فرشته مى کنند، اما این اشاره ها در زمان ورود فرشته معلوم نمى کند که چه منطقى را به دنبال دارد. همین جاها است که تماشاچى افسوس مى خورد.
چرا نباید چنین موقعیتى به شکل کامل شکل گیرد؟ این همه تمثیل هاى پویا و تاثیرگذار که در پس زمینه اثر معلق مانده، اگر دلایل محکمى براى ورود و خروج آنها تعبیه مى شد آن وقت آنچه مدنظر خالق اثر بوده، کاملاً در دسترس مخاطب قرار مى گرفت، تا با حظ کافى تالار چهارسو را بعد از ۷۵دقیقه ترک کند. بى آنکه به دنبال این پاسخ هم باشد که اى کاش چنین راه برفى در جلو و کناره هاى صحنه نمى بود و یا اینکه ضرورت دیدن تبر و کنده بریده چه بوده است؟!
در آثار قبلى برهانى مرند دقت و نظم ویژه اى در حرکات، رفتارها و سکنات بازیگران و میزانسن ها دیده مى شد که از آن ویژگى ها در «تهران زیر بال فرشتگان» تا حد زیادى کاسته شده است. گویى تعجیل و شتابزدگى در رساندن اثر به اجراى عمومى مانع از دقیق شدن روى شکل گیرى عناصر بصرى و شنیدارى شده است. وقتى قرار است که در صحنه فرشته اى دیده شود، باید از قبل میزانسن هایى براى چنین ورودى طراحى مى شد و باید از قبل در نمایشى منطق چنین اتفاقى شکل مى گرفت تا در زمان وقوع حادثه دچار دوگانگى در پذیرش یا رد آن نشویم.
برهانى مرند در طراحى صحنه به حداقل ابزار و امکانات توجه نشان داده تا با حذف همه چیز آنچه مدنظر دارد، بهتر جلوه کند. این حداقل گرایى حسن کار در طراحى صحنه و کارگردانى است تا با حذف حشو و زواید بصرى تمرکز بیشترى روى حرکت بازیگران و تجلى بازى ها صورت گیرد. اما بازى ها در بیشتر موارد به حد اعلا نمى رسد. هومن برق نورد زحمت زیادى براى نقش آفرینى «اسفندیار» مى کشد، اما تحلیل درستى در پس رفتارهایش دیده نمى شود تا بازى اش بدون نقص جلوه کند. اسفندیار با نوعى روان پریشى و جنون دست به گریبان است که حضور چنین شخصیتى همراه با ترس و لرز باید باشد. او هر آن امکان دارد که خود را بکشد و یا اینکه ناخواسته دیگران را دچار سانحه اى غمبار کند. در بازى هومن برق نورد چنین احساس ریسک و خطرى نمود ندارد و بازى او در لحظه با حسى حداقل متوقف مى شود و فراتر از آن هیچ کنش یا حسى قابل رویت شدن نیست. افسانه ماهیان در القاى «پریسا» یکنواخت و بى فراز و نشیب بازى مى کند.
گویى نادر برهانى مرند از بازى هاى زیباى آثار ماقبل خود غفلت کرده است و با دلسردى از پس هدایت بازیگرانش در اجراى «تهران زیر بال فرشتگان » برآمده است. غفلت هاى برهانى مرند جبران ناپذیر است چون نمى تواند در ایجاد فضا و ریتم مطلوب هم موفق باشد. وقتى بازیگران با حس هاى کال خود در صحنه رفت و آمد مى کنند دیگر فرصتى براى ارتباط ها و پاس کارى هاى حسى به وجود نمى آید و بازیگران هم در ایجاد حس هاى خود معلق مى مانند که تا چه حد درست بازى مى کنند و یا راه را به اشتباه مى روند؟! سهراب سلیمى در این گیر و دار سعى بر آن دارد که از پس اجراى نقش «فتوت» برآید. پدرى که پس از کلى مال مردم خورى حالا باید عقوبت گناهان خود را در رفتارهاى فرزندان و شکنجه روحى همسرش ببیند.
حالا اگر قرار باشد که به یک جمع بندى ایده آل از کارگردانى نادر برهانى مرند در اجراى نمایش «تهران زیر بال فرشتگان» برسیم، باید اذعان داشت که این نمایش به عنوان یک نقطه فرود در پرونده کارى برهانى مرند ثبت خواهد شد. براى آنکه تعجیل در نگارش و کارگردانى از ارزش هاى دراماتیک و زیبایى شناسانه آن کاسته است. برهانى مرند یک سوژه بسیار خوب را به هدر داده و دیگر از آن زمستان سرد و ویران گر و صداى سگ هاى وحشى و مردگانى که زیر پاى درخت هاى باغ دفن مى شوند، تصویر تاثیر گذارى به ذهن تماشاچى خطور نمى کند. افسوس که جز یک مشت دیالوگ زیبا چیز دیگرى در خاطر تماشاچى ثبت نمى شود. نمایش «تهران زیر بال فرشتگان» در پایان به کاربرد اساسى از راه برف رو مى رسد و یکى از خواهران سیاهپوش خانواده فتوت از این مسیر به خانه غم زده پدرى اش سر مى زند. اى کاش این سفیدى زائد این همه مدت به لحاظ بصرى تماشاچى را آزرده خاطر نمى کرد! اى کاش...