در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش”خداوند یحیی را در جلیل می‌خواند” به کارگردانی سعید شاپوری

کار به جایی می‌رسد که ساختار به فراموشی سپرده می‌شود و زیباشناسی نیز ایضاً به نظر می‌رسد نمایش جای کار زیاد دارد و باید از سوی کارگردان مورد بررسی مجدد قرار بگیرد

سیدعلی تدین صدوقی
عضو کانون ملی منتقدان تئاتر
برداشت از نمایشنامه‌های کلاسیک موردیست که هماره اتفاق افتاده است. اما با نگاهی امروزین به مسایل مبتلا به انسان مدرن انسانی که در فراز و نشیب مدرنیته و مدرنیسم در نوسان است.
آقای شاپوری با برداشتی مستقیم از ماجرای هملت(یعنی ملکه‌ای که شوهر خود، پادشاه را با کمک برادر شاه می‌کشد و با او به بستر می‌رود) و یا زنای با محارم برگرفته از ادیپ شهریار و یا ملکه‌ای که پیوسته در حال فتنه‌گری است و خون بر دستانش ماسیده است از مکبث و اینجا نمایشی نگاشته و کارگردانی کرده است که شتابزدگی در آن کاملاً مشهود است. در پادشاه یهودیان که برادرش را کشته است حالا عاشق دختر برادرش شده و می‌خواهد با او ازدواج کند از این رو از کاهنان می‌خواهد که شکل شرعی مسئله را درست کنند از سویی یحیی تعمید دهنده مردم را به خداپرستی دعوت کرده آنها را غسل تعمید می‌دهد کاهنان می‌گویند یحیی اگر فتوا دهد مردم می‌پذیرند اما یحیی اینگونه نمی‌کند و سرش از بدن جدا می‌شود.
نمایش از انتها شروع می‌شود شیوه‌ای که دیگر دارد به نوعی تکرار در تئاترها بدل می‌شود. آقای شاپوری می‌خواهند با اعمال این تمهید به نوعی سیال ذهن دست یابند اما فقط در سطح می‌مانند. چون نمایش مصالح و ابزار و قدرت اجرای این شیوه را ندارد. از طرفی دو نفر که شاید سمبول انسانهای سرگردان در همه تاریخ و ایضاً امروز باشند از ابتدا در نمایش حضور دارند که اجرا با این دو شروع و پایان می‌یابد آنها زنگوله‌های به پا دارند و عینکی به چشم هر بار که از پس آن نگاه می‌کنند دنیا را طور دیگری می‌بینند.که نمای یأس‌آلود است و دهشتناک این دو نفر در جای جای نمایش حضور می‌یابند اما پرداخت شخصیت آنها و ارتباط دراماتیک این دو با کل ماجرا ضعیف است و چون وصله‌ای ناجور و جدا افتاده به نظر می‌آیند هر چند که به عنوان یک فاصله گذاری هم از آنها استفاده شده است اما این فاصله گذاری نیز تنها چون مکث‌ها و وقفه‌هایی کوتاه به نظر می‌رسند. زبان نمایش ادبی است و تکراری و این خود شاید موجب گیسختگی ارتباط با تماشاکنان امروز شود هر چند که دیالوگ‌هایی در دهان بازیگران گذاشته شده ولی آنقدر کمرنگ است که در حد یک شعار دم دستی و تکراری می‌ماند بازیها نیز به همین گونه‌اند شتابزده آکسان‌های بیانی و حرکتی اشتباه اجرا می‌شوند صداسازی بازیگران کاملاً مشهود است. در جاهایی عصبانیت با جیغ زدن و فریاد کشیدن اشتباه گرفته می‌شود. هدایت کارگردان ضعیف به نظر می‌رسد چرا که میزانسنها خطی و تکراری می‌نماید. از سایه‌بازی هم به خوبی استفاده نمی‌شود و در حد یک اِلمان خود را نشان می‌دهد و استفاده دراماتیک و تاثیرگذار از آن نشده است یحیی تعمیده دهند بازی کلیشه‌ای ارائه می‌دهد و این معضل دامنگیر دیگر بازیگران نیز هست. متن در سطح می‌ماند و اگر هم چیزی در لایه‌های زیرین باشد پرداخت نشده است در واقع عشق ارتباط یحیی با زنی که عاشق اوست از اوست از سویی و پادشاهی که هر باری عاشق زنی می‌شود از دیگر سو و یا یکی از آن دو مرد که خواب می‌بیند پرواز کرده است و همه آنچه که باید باشد و نیست در متنی که آشفته است و حرف به جای دیالوگ دارد و اجرایی که فاقد آن عناصر دراماتیک است و با تکرار و تصنع روبروست. کار به جایی می‌رسد که ساختار به فراموشی سپرده می‌شود و زیباشناسی نیز ایضاً به نظر می‌رسد نمایش جای کار زیاد دارد و باید از سوی کارگردان مورد بررسی مجدد قرار بگیرد.