دو پرتره از غریبپور به مناسبت اجرای اپرای رستم و سهراب در جشنواره بیست و چهارم
در ذهن من دو تصویر از بهروز غریبپور وجود دارد که به تناوب جایگزین یکدیگر میگردند، هر کدام از این تصاویر به تنهایی میتواند چهرهای کاملاً متفاوت از غریبپور را در ذهن تماشاگران گهگاهی تئاتر ترسیم سازد.
رضا سرور:
در ذهن من دو تصویر از بهروز غریبپور وجود دارد که به تناوب جایگزین یکدیگر میگردند، هر کدام از این تصاویر به تنهایی میتواند چهرهای کاملاً متفاوت از غریبپور را در ذهن تماشاگران گهگاهی تئاتر ترسیم سازد. این دو تصویر نمایانگر دو عرصهای است که غریبپور در سراسر فعالیت هنریاش بدان پرداخته: تئاتر عروسکی و تئاتر صحنهای. در یکی از این تصاویر، غریبپور را غرق در آفرینش آثاری میبینیم که به واسطه جوهره خیالانگیز تئاتر عروسکی، سرشار از زیبایی، فانتزی و رویاست و بیدرنگ تصویر دیگری از غریبپور را میبینیم که با چهرهای دژم و ابروان در هم کشیده دست در کار تصویر ساختن جهانی است انباشته از اندوه، شکنجه، قتل، شورش، فقر و سرگردانی در تبعید. این دو تصویر که در مسیر هنری او به تواتر پدیدار میگردند، میتواند با حضور توامان و همزمان خویش تماشاگر فصلی و سر به هوای تئاتر را به حیرت اندازد: کدامیک از تماشاگرانی که در کانون پرورش فکری کودکان، نمایش عروسکی”کارآگاه شماره دو” را دیدهاند، میتوانند سالها بعد، در حین تماشای صحنهای از نمایش ”بینوایانِ” ویکتور هوگو که در آن خیل بازیگران سوار بر دکورهای متحرک و در گذر از آتش و خون، انقلاب فرانسه و اجتماع ژاکوبنها را به تصویر میکشند به یاد آورند که کارگردان نمایش”بینوایان”، کارگردان همان نمایش خیالانگیز و مفرحی است که در آن بچهها با کمک ماشین پیشگو، شادی کنان دستگیری دزد کارنامهها را جشن میگرفتند؟ چه نسبتی نهفته است میان آوازهای شاد کودکان با سرودهای خشماگین مبارزان به جان آمده و از جان گذشتهای که پیاده به مقتل میروند؟ چه دور دست مینماید جهان تیره و تار و انباشته از کنایات سیاسی آثار صحنهای غریبپور با جهان خیالانگیز و رویاگونهای که در آثار عروسکیاش خلق میکند. در ابتدا، تواتر آثار صحنهای غریبپور و آثار عروسکیاش، برای من که سالهاست کار او را از دور تعقیب میکنم، نمایانگر گرایشی دو جانبه در ذهن غریبپور بود و آن چه در این میان ذهن مرا به خود معطوف میداشت یافتن وجه مشترکی میان این دو دسته از آثار وی بود، گمان میبردم که اجرای آثارصحنهای برای غریبپور میتواند مفری باشد تا در آن از دنیای فانتستیک و رویایی که در ذات کار عروسکی نهفته، فاصله گیرد تا بتواند نگاه نقاد و غالباً تلخ اندیش خویش را متوجه موضوعات اجتماعی معاصر سازد و این تلقی در من پایدار بود تا این که امکان آن فراهم گشت تا دو اثر او را با فاصلهای اندک ببینم: نمایش صحنهای”ایکارو” و اپرای عروسکی”رستم و سهراب”.
کاملاً متصور است که میتوان هر یک از این دو اثر را به شکلی جداگانه بررسی کرد و هر یک از آنها را به عنوان سر نمونهایی تکامل یافته از عرصههای دوگانه فعالیت هنری غریبپور دانست. بدین معنا که در نمایش صحنهای”ایکارو” چشمانداز هولناک و مخوفی که از دوران سرکوبگری استالینی ترسیم میشود، در راستای همان گرایشات ذهنی و اندیشههای اجتماعی ـ سیاسی غریبپور است که این بار پس از سپری کردن تجربیات ملموس اجتماعی، این بار با عمق و گستردگی بیشتری عیان میگردد، فضای پرخوف و هراسی که در آن ماجرای دستگیری، شکنجه و قتل وسوالد میرهولد روایت میشود سرشار از کنایات، اشارات و استعاراتی است که در هر لحظه تماشاگران را به ارجاعات و تجربیات زنده و ملموس معاصر باز میگرداند، کشف قرابتها، همسانیها و توازی معناهای سیاسی، هم از آن رو برای تماشاگران لذت بخش است که غریبپور آن چه که در گذشته رخ داده است را چنان مینمایاند که گویی هم امروز شاهد آن هستیم و این برای غریبپور میسر نبود مگر آن که خود در لابیرنت هولآور معاصر تنفس کرده باشد و البته تامل نیز هم. یا در نظر آورید که پس از دیدن اپرای عروسکی”رستم و سهراب” بیدرنگ میتوان دریافت که این نمایش به لحاظ تکنیکهای عروسکگردانی نقطه عطفی است در کارنامه غریبپور و تئاتر عروسکی کشور، آن هم کشوری که سالهاست معنای اپرا را از یاد برده است، چنان که افتد و دانی.
اما در این میان نه قصد و نه علاقهای دارم که این دو اثر را به شکلی مجزا بررسی کنم و با تحلیل جزءنگرانه، ردپای پیشرفتها یا دستاوردهای تکنیکی و درونمایهای غریبپور را در آثارش پی بگیرم(اگرچه این میتواند پیشنهاد خوبی برای دیگران باشد) بلکه آن چه در این میان مرا به نوشتن این یادداشت کوتاه برانگیخته، بیان این نکته است که چگونه ذهن واحدی که در پس پشت این دو دسته آثار متنافر از هم قرار گرفته، عاقبت توانسته ارتباطی ارگانیک میان آنها برقرار سازد و مرزهای آنها را در هم بلغزاند. در نمایش”ایکارو” تماشاگر آزمون دوگانهای را برای فهم نمایش از سر میگذارند: در شکل نخست او میتواند فقط به تصویر صحنه بنگرد، او به روایت تصویر چه خواهد دید و از نمایش چه خواهد فهمید؟ او نمایشی را میبیند که در لایههای بصری خود کاملاً در بستر تئاتر مستند(documentary theater) قرار میگیرد، اسلایدها، تصاویر مونتاژ شده فیلم و تصویر صحنهای همگی دورنمایی هولآور از مکانیسم جهنمی سرکوب هنرمندان پیشتاز توسط ایدئولوگهای متعصب را به تصویر میکشند، این که چگونه میرهولد در زیر چرخ دندههای جزمیت باوری خرد میشود، این تصاویر مستند و تکان دهنده همه برآمده از همان سپهر اندیشگی پیشین غریبپور است. حال اگر همان تماشاگر چشمان خود را ببندد و تنها به صداهای متن گوش سپارد از نمایش چه درمییابد؟ از صداهای متن، روایتی فانتستیک و رویایی شکل میگیرد: میرهولد در سلول خود و در خلال شکنجه و بازخواست، در خیال با همسر مقتول خویش سخن میگوید، دوست و استادش، کنستانتین استانیسلاوسکی ـ که به میرهولد لقب ایکارو(مردی با بالهای مومی) داده بود ـ پا به درون سلول(ذهن) او میگذارد و بحثهای دراز آهنگشان را در باب چیستی تئاتر از پی میگیرند یا از این هم بالاتر، خلستاکف از درون کتاب”بازرسِ” گوگول برمیخیزد، به سراغ کارگردان خود در سلول میآید و با او سخن میگوید، فانتزی با تمام نیرو بر جهان نمایش مستولی گشته و تار و پود رئالیسم خشن زندگی(صحنهای) را تسخیر و تلطیف کرده است. حال مانند هر تماشاگری که به تئاتر میآید همزمان به نمایش بنگریم و به آن گوش فرا دهیم، نتیجه آن است که تمامی آن خشونت صحنهای، تصویر ایکارویی که معلق مانده در فضا و زیر شکنجه است و تصویر چرخهای عظیم لوکوموتیو، که چونان استعارهای خشن از چرخهای تاریخند، توسط فرم فانتستیک و صداهای داستانی، شکلی هنرمندانه و منعطف یافته است، اما کار در هم آمیزی مرزهای متنافر به همین جا ختم نمیشود و غریبپور گامی فراتر برمیدارد، دو رقصنده کاتاکالی(هنری که میرهولد سخت شیفته آن بود) که تاکنون چونان سایههایی در پشت دیوارهای قطور زندان ـ تاریخ محصور بودند با انگشت خیال دیوارها را از هم میدرند و پا به صحنه میگذارند، اینک دیگر رویا به تمامی صحنه را در خود فرو میگیرد تا برتری جهان خیال را بر جهان را بر جهان مصائب به نمایش میگذارد. یافتن این پایان فانتستیک برای غریبپور امری اتفاقی نیست، این پایان برآمده از عمری تجربه ورزی با عالم خیال در عرصه نمایشهای عروسکی است که تار و پور آن براساس خیال و فانتزی بنا شده است. مشابها میتوان آن آزمون دوگانه را در تماشای اپرای”رستم و سهراب” از سر گذراند، اما این بار با تجربهای معکوس چرا که در این جا این تصاویر هستند که قلمرو خیالپردازیاند و کلام این بار عرصه روایتی حماسی و خونپالا. تصاویر خیالانگیز یکی پس از دیگری پدیدار میگردند: بالهای برافراشته فرشتگان، سایههای هر دم تغییر یابنده در طیفهای رنگین، رقص پرشور خنیاگران در قصر سمنگان، بارش برف بر تن بیجان سهراب، سپید شدن بیدرنگ گیسوی تهمینه پس از مرگ سهراب و ... که اینها همگی فرا روی از رئالیسمی است که اوج آن را میتوان در صحنه تمنای بیکلام تهیمنه از فردوسی، برای بازداشتن داستان از حرکتش به سوی انتهای تراژیک دانست. در این جا تصاویرند که بار فانتستیک نمایش را بر دوش دارند و این کلام فردوسی است که در ابیات حماسیاش واقعهای تراژیک را در تلخترین صورت متصور بیان میدارد. بار دیگر با فرود آمدن فرشتگان بر صحنه، صور خیال و فانتزی بر صحنه استیلا مییابد و مرزهای واقعیت و خیال توسط غریبپور در هم نوردیده میشوند.
در هر دو نمایش ما حضور هنرمندی را شاهدیم: آنها با آفریدگان خویش سخن میگویند: فردوسی با تهمینه و میرهولد با خلستاکفی که بر صحنه آفریده بود، هر دو هنرمند در زمانه عسرت به سر بردند و هر یک به فراخور وضعیت تاریخی خویش مورد بیمهری خودکامگان، در هر دو نمایش پردهای وجود دارد که پشت آنها سایهها در خروشند و ... میتوان توازیهای بیشتری را افزود اما از میان تمام این توازیها و اشتراکاتی که همگی زاییده ذهن غریبپور هستند تنها یک شمایل تصویری هست که نمادی متمرکز از ذهن واحد غریبپور است: بالهای فرشتگانی که بر فراز هر دو نمایش برافراشتهاند. در نمایش”ایکارو” مجسمهای از میرهولد به چشم میخورد که به فراخور لقب او، نمایشگر مردی است با بالهایی مومی، مردی که میخواست با بالهای مومین خود به سوی خورشید پرواز کند اما خورشید واقعیت بالهای مومی خیال او را ذوب میکند. نمایش”ایکارو” بدون پدیدار شدن رقصندگان کاتاکالی در انتهای نمایش، میتوانست تاکیدی تلخ باشد بر شکست عالم هنر در برابر واقعیات خشونت بار زندگی، اما به شهادت تصویر آخر نمایش با حضور رقصندگان کاتاکالی بر صحنه، تماشاگران شاهد پیروزی عالم پر شکوه خیال بر واقعیت هستند، آن بالها نه نماد شکست که نماد پیروزی خیال بر واقعیت هستند، اگر آن بالها نبودند بیگمان رقصندگان پا به صحنه نمیگذاشتند، آن دو رقصنده، همان دو بالی هستند که نه تنها پس از شکنجه ذوب نشدند بلکه این بار در هیأت رقصندگانی پرشور پرده جهل را میدرند و اقطار صحنه را با شوری سرخوشانه میپیمایند، دو نمایش اخیر غریبپور در زیر بال فرشتگان به نمایش درمیآیند، فرشتگانی که بالهایشان بر دوش میرهولد رستهاند و او را از اعماق سیاه چال به سوی اوهام دل فریب پرواز میدهند، این فرشتگان همان فرشتههایی هستند که در نمایش بعدی، مایه الهام فردوسی هستند و تسکین دهند رنج و تعب او، فرشتگانی که سهراب را از آسمان هدیه میآورند، فرشتگانی که بر اندوه تهمینه میگریند، فرشتگانی که در سراسر تاریخ، بر مصائب بیمنتهای انسان گریستهاند. ذهنی پرشور و یکتانگر، با شفقت فرشتگان را بر صحنههای دوگانهاش پرواز میدهد، بالهای این فرشتگان از سیبری تا روزگار فردوسی گستردهاند و اندوه انسانی را در خود فرو مینشانند.