با حسین عاطفی کارگردان نمایش در فنجان قهوه
من دو مدیر قبلی را دوست نداشتم. ولی حسین پارسایی را دوست دارم به نظرم او یک تئاتری است و همین طور فرد سالمی است تاکید میکنم تئاتری و سالم. بنابراین من حالا کار میکنم.
نسیم احمدپور:
آبان ماه. روابط عمومی”مرکز هنرهای نمایشی” . مردی از مقابلم میگذرد.
ـ : کی بود؟
ـ : حسین عاطفی.
”حسین عاطفی” رویت شد.”حسین عاطفی” از پس 5 سال غیبت ناگهان ظاهر شده است.
...
اوایل دی ماه. محدوده تنگ و تاریک سایت ایران ـ تئاتر. بالکن. مردی از مقابلمان میگذرد. آرام و متین.
همکار: کی بود؟
ـ : ”حسین عاطفی”.
چریک چریک صدای دوربین عکاس سایت. هجوم خبرنگاران.
ـ : چکار میکنید؟ عواملتان؟ نمایشنامهتان را کی نوشته؟ تمرین تا کجا پیش رفته؟ راستی این چند وقت کاری نکردید؟ شنیدیم تله تئاتر کار کردید... دو تا؟! راضی بودید؟ ... از دومی راضیتر؟!... ”بانوی کوچک ما” را تلویزیون پخش کرده؟!... ”خاموشی دریا” را چه؟!.... ”در فنجان قهوه” هم که نام این کار آخرتان است؟ بله؟ چه مدت است تمرین میکنید؟! یک ماه؟! موفق باشید.
خبری داغ. و حسین عاطفی تیتر روزنامهها شد...
...
اواخر دی ماه. عناوین قطعی شده نمایشها. نام”حسین عاطفی” در فهرست نمایشهای سفارشی2 جشنواره و من گزارش نویس منتخب، برای نمایش”در فنجان قهوه”. اول باید متن را خواند. باید متن را بخوانم....
...
27 دی ماه. سرد سرد سرد. اداره تئاتر که همچنان سرد. نگهبان که پرسشگر نگاهم میکند.
میگویم: اتاق 24
نگهبان: حسین عاطفی؟
و من بله را میگویم به دو از پلهها بالا میروم. وارد سالن تمرین میشوم. بچهها دور نشستهاند و”حسین عاطفی” متن به دست، دو بازیگر روی صحنه را هدایت میکند. متن به سمتم میآید.
....
دارم متن را میخوانم دیالوگها... آدمها... داستان را دوست ندارم. باید تمرین را ببینم.
...
28 دی ماه است و من نشستهام در سالن 14 اداره تئاتر، کنار حسین عاطفیِ کارگردان، که در حال هدایت دو بازیگر است.
”مریم رحیمی” بازیگر نقش زنی جوان در مقابل”ناهید مسلمی” بازیگر نقش مادام ارمنی نشسته است. مادام فنجان او را میبیند و زن جوان با چهرهای غمگین دیالوگهای غم بار را با فعلهایی متکلفانه و با صدایی شبیه به صدای شیک مجریهای رادیویی بیان میکند و گره محکم ابروان مادام(ناهید مسلمی).
مادام میگوید. زن جوان میشنود. و حالا ناگهان دختری، رویاگون، به مانند خوابگردها، رو به تماشاگر، مستقیم چشم در چشم که جملهای را دکلمه میکند.(گویا صدای فکر دیگر بازیگران است.)
دختر: دیدی با زندگیت چه کردی؟
زن جوان: (انگار با خودش) دیدی با زندگیم چه کار کردم. با این زمان کوتاهی که داشتم...
( فکرهایت در هیئت دختری جوان و حتماً تاثیرگذار. و از این جا تصمیم میگیرم برای خودم و برای فکرهایم. در این جلسه تمرین دختری جوان را مأمور کنم تا ابلاغشان کند.)
دختر(صدای فکر گزارشگر): چرا این نحوه بازیگری؟ چرا این همه آه و ناله؟ چرا این همه زنجموره؟!
دختر(صدای فکر زن جوان): (رو به تماشاگر شعر میخواند): ماه آلودم...
انتهای صحنه. صدای ساز دهنی که پسری در گوشه سالن مینوازد. صدای موزیکی شاد از پلاتوی بغلی و صحنه بعد.
”کیوان شکوری” در نقش مرد ولگرد وارد میشود و مقابل میز و صندلی، در جلوی صحنه مینشیند.
”صدای ذهن گزارشگر”: اِ… این چرا این جا نشست؟!
مرد ولگرد: سرگردانم، سرگردانم. از سپیدی روز و سیاهی شب گریختهام...
دختر(صدای فکر مرد ولگرد): (از گوشه سمت راست صحنه ـ مستقیم رو به مخاطب، اما این بار نشسته) در برابر هر آنچه میبینی چنان بیندیش که نجاتت انگار در همین است.
بازی این نقش، نگاه مستقیم رو به رویش ـ نحوه ادا کردن دیالوگهایش و میزانسن و ورود و خروجش او را از دیگر بازیگرها تفکیک میکند به نظرم کارگردان با تزریق این کاراکتر به متن قصد دارد حرف مهمی را منتقل کند حرفی که هنوز نفهمیدهام ...
صحنه بعد، زنی مسن که در بدو ورود، در عمق سمت چپ صحنه به سختی زمین میخورد و وسائلی که به همراه دارد روی زمین پخش میشود. مادام به کمک میشتابد. فال گرفتن و حرف زدن و پایان صحنه...
عاطفی راضی نیست. اصلاً راضی نیست. عاطفی این را که مادام در انتهای صحنه به دنبال زن مسن نرفته بهانه میکند و میخواهد تا صحنه را تکرار کنند. (قبل از شروع مجدد صحنه موبایلی به عاطفی میدهند و او با آن طرف خط ساعت 30/9 قرار میگذارد.)
حمیدرضا آذرنگ و یکی دیگر از بازیگران عذر میخواهند و میخواهند که زودتر بروند. بنابراین صحنه مرد شاعر و صحنه مرد معلم برای امروز منتفی میشود.
ورود دو نفر که وسائل تصویربرداری از تمرین را، مستقر میکنند. و حسین عاطفی که چندان از حضور دیگریها، در سالن راضی نیست. ”ناهید مسلی” و ”زندیش حمیدی” که منتظر برای شروع مجدد صحنه. سکوت… و شکست سکوت.
حسین عاطفی: من از این صحنه لذت نمیبرم. به عنوان مخاطب اصلاً از این صحنه لذت نمیبرم. میگویم مخاطب و نه کارگردان. ببینید من از بعضی از صحنهها با وجود این که به ضعف آنها واقفم لذت میبرم ولی این صحنه را نه، از اول هم گرفتار این صحنه بودم و هنوز هم هستم.
زندیش حمیدی میخواهد چیزی بگوید که ما فقط کلمه میزانسن را میشنویم و حسین عاطفی انگار این بحث هر روزه تمرین باشد و آشنا برایش، اجازه نمیدهد و میگوید:
حسین عاطفی: میزانسن تغییر نمیکند، اصلاً تغییر نمیکند. یک در هزار. یک در میلیون تغییر نمیکند. این میزانسن درست است. این جا مشکل میزانسن نیست بلکه باید درست اجرا شود.
(خروج تصویربرداران.)
بازیگران صحنه را از سر میگیرند. زندیش حمیدی وارد میشود. زمین میخورد، با کمک مادام بلند میشود قهوه میخورد و فنجانش را برمیگرداند. ”کات”. حسین عاطفی سریع قطع میکند و میگوید که زندیش حمیدی نباید فنجان را خودش برگرداند بلکه باید مادام آن را برگرداند.
بازیگران از نو شروع میکنند و این بار زن مسن فنجان را به مادام میدهد تا او آن را برگرداند.
عاطفی باز قطع میکند. راضی نیست. کمی عصبی است.
بازیگر نقش”زن مسن” پیشنهاد میدهد دوباره این صحنه را اتود بزنند. عاطفی نمیپذیرد.
عاطفی: ببینید من در حضور بعضیها مثلاً جلوی این دوربینچیها راحت نیستم . بازیگر هم احترام دارد.
صدای فکر گزارشگر: چقدر معذبم.
حسین عاطفی: این صحنه و در آوردن آن از توان من خارج است.
زندیش حمیدی: آخه...
حسین عاطفی: واقعاً، من هیچ کار دیگری نمیتوانم. انجام دهم. هر چه باید میگفتم، گفتم. چی بگم دیگه؟!...
زندیش حمیدی: آخه این شخصیت بعد از این همه حذف، ناقص شده...
حسین عاطفی: اگر این صحنه در کل نمایش لازم نبود حتماً حذفش میکردم. حالا هم دیالوگها را سریع بگویید و بگذرید. میخواهم سریع تمام شود.
زندیش حمیدی: (مستاصل) اگر تند بگویم که حسش از بین میرود. همین طوری هم خیلی جای بازی برایم کم است. این میزانسن خیلی بسته است.
حسین عاطفی: مشکل این صحنه بازی است. وقتی صحنه بسته است باید آن را زندگی کنید. نه بازی.
صدای ذهن گزارشگر: بالاخره حرف دلش را زد.
حسین عاطفی: شیک نباشید. شما میزانسن رو به تماشاگر را دوست دارید.
زندیش حمیدی: شما خودتان گفتید که من فنجان را به مادام بدهم.
حسین عاطفی: اگر گفتم اشتباه کردم.
مریم رحیمی: ببخشید آقای عاطفی ولی شما کمی حساس شدید. این صحنه از بیرون شاید عالی نیست ولی قابل قبول است.
با این توضیحات صحنه از سر گرفته میشود. ختم میشود. عاطفی راضیتر به نظر میرسد.
زندیش حمیدی: یعنی این قدر بدون حس؟
حسین عاطفی: بله، این طور بهتر است. دوبار این صحنه را میگیریم تا نکتههایی را به شما توضیح بدهم.
صحنه برای چندمین بار از سر گرفته میشود.
صدای ذهن گزارشگر: خیلی هم با بقیه صحنهها فرق نداره... و این بازیهای تلویزیونی… و این نوع دیالوگ گفتن… شاید عمدی در کاره، باید بپرسم.
پایان این صحنه. شروع صحنههای بعد.
ورود بازیگران، خوش و بش کردن، خوش و بش کردن با مادام، قهوه خوردن و فال گرفتن در همه صحنهها مکرر است و توضیحات حسین عاطفی در مورد نحوه بازیگری، حرکات و نگاه بازیگران نیز.
زمان استراحت... و من حالا، دختر ـ ”صدای ذهن گزارشگر” ـ هستم و میخواهم آن منی را با عاطفی طرف کنم که اول تمرین از حضورِ خودِ خبرنگارش معذب شد.
گزارشگر: این خانم که صدای فکر دیگران به نظر میرسد از کجا آمده؟
حسین عاطفی: این خانم در واقع راوی است، چیزی که من به نمایشنامه اضافه کردم.
گزارشگر: چرا؟
حسین عاطفی: در این نمایشنامه همه پرسوناژها به نوعی در بند هستند و اسیر خودشان. من این کاراکتر را اضافه کردم تا توسط او چکیده حرف دیگر بازیگران را بیان کنم و این که بتوانم تنهاییهای کاراکترها را به وسیله او با مخاطب تقسیم کنم.
گزارشگر: چطور؟
حسین عاطفی: خب برای این خانم لباس خاصی در نظر گرفته شده است. یک لباس سفید با طنابهای سیاه روی آن که از سر تا پایین پیچیده شده است. میخواهم تنگی و اسارت را نشان دهم. لباس این پرسوناژ خیلی به او کمک خواهد کرد.
گزارشگر: در بقیه بازیها به نظر میرسد شما علاقهمند هستید که با جزئیاتی شبیه به زندگی ارائه شود و همچنین اغراق شده نباشد.
حسین عاطفی: بله بله از اغراق پرهیز میکنم.
گزارشگر: آیا تمایلی به رئالیته کردن فضا دارید؟ اگر این طور است...
حسین عاطفی: نه، نه، در همه.
”صدای ذهن گزارشگر”: نمیفهمم.
گزارشگر: یعنی چه؟
حسین عاطفی: ببینید من سعی کردم فضایی بین رویا و واقعیت خلق کنم. مرز بین واقعیت و رویا.
”صدای ذهن گزارشگر”: به این میگن چی؟
گزارشگر: اسم این نوع تئاتر چیست؟
حسین عاطفی: یک نوع تئاتر شاعرانه است. بله، اگر بخواهیم یک برچسبی به این نوع تئاتر بچسبانیم شاید همین”تئاتر شاعرانه” مناسب است.
گزارشگر: پس دیالوگهای بعضاً تصنعی در نمایشنامه مورد علاقهتان بود.
حسین عاطفی: بله البته متن برای اجرا تغییر کرد. حتماً متوجه شدید که خیلی از دیالوگها حذف شده. در حقیقت ما متن را برای اجرا دراماتورژی کردیم.
گزارشگر: ما میدانیم که شما با آقای پسیانی کار میکردید. متنهای اولی که شما کارگردانی کردید نوشتههای”محمد چرمشیر” بوده که او هم با آتیلا پسیانی همکاری بوده است آتیلا پسیانی در ادامه تجربههایش از کارهای کلاسیک به آداپته کردن این آثار رسید و حالا هم که به تئاتری گرایش پیدا کرده است که داعیه استقلال از متن را دارد.
محمد چرمشیر در روند نمایشنامهنویسی از نویسندهای پشت میزی به دراماتورژ تغییر روش داد. شما چه طور؟! آیا پروسهای وجود دارد که در آن هر اثر شما ادامه اثر قبلی و هر تجربه بر مبنای تجربه قبلیتان شکل بگیرد؟ و آیا این اثر ادامه تجربههای گذشتهتان در مسیری مشخص است؟
حسین عاطفی: خیر، کارهای من بر مبنای یک روند نیست. من متنهای زیادی داشتم ولی از این متن خوشم آمد و فکر کردم میل دارم این را کار کنم.
”صدای ذهن گزارشگر”: چه راحت و ساده جواب میدهد و چقدر بیادعا...
(در همین لحظه لادن سیدکنعانی: (طراحی لباس) و منوچهر شجاع(طراح صحنه) به همراه دو نفر که نمیشناسمشان وارد سالن میشوند.)
گزارشگر: یعنی شما هر متن را براساس مقتضیات خود متن اجرا میکنید. بنابراین ممکن است یک بار بخواهید یک اثر را به شکلی کاملاً کلاسیک اجرا کنید و اثر دیگر را مدرن، حالا هم که به قول خودتان یک تئاتر شاعرانه.
حسین عاطفی: بله... من براساس سلیقهام هر کاری را دوست داشته باشم کار میکنم. مثل موسیقی که براساس حال و احوال شخصی ممکن است یک نوع موسیقی خاص را گوش کنی و این تغییر میکند.
صدای ذهن گزارشگر: این را بپرسم یا نه؟ میپرسم.
گزارشگر: این اواخر در جایی از شما نقل شده بود که علت 5 سال غیبت خود را نفرت از فضای تئاتر و روابط تئاتری ذکر کرده بودید. حالا هم از اینها که گفته بودید متنفرید؟
حسین عاطفی: بله. من همین حالا هم همین طورم. هنوز هم یک تئاتر دعوتی را نمیبینم. در حقیقت من وقتی در مجموعه هنرمندان تناقض و بیصداقتی میبینم چون این را دوست ندارم ترجیح میدهم فاصلهام را حفظ کنم تا تصویر دوستان هنرمند و فضای هنری در ذهنم مخدوش نشود.
”صدای ذهن گزارشگر”: پس چطور حالا تئاتر کار میکند. کمی متناقض است.
گزارشگر: مگر حالا هم، همین شرایط وجود ندارد؟!
حسین عاطفی: من دو مدیر قبلی را دوست نداشتم. ولی حسین پارسایی را دوست دارم به نظرم او یک تئاتری است و همین طور فرد سالمی است تاکید میکنم تئاتری و سالم. بنابراین من حالا کار میکنم. (و منِ گزارشگر حالا کمی مغشوش میشوم، نمیدانم تاثیر جواب اوست یا همهمه بازیگران در حال استراحت داخل سالن ـ به هر حال کمی از فضای پرسش و پاسخ(نخ و سرنخ) فاصله میگیرم و اطراف را میپایم ـ ”شادی احمدی” بازیگر نقش دختر(صدای فکر کاراکترها) شال سفیدی را که”لادن سیدکنعانی” به او داده سر کرده است و راه میرود یکی از بازیگرها در انتهای سالن سیگار میکشد و دیگریها در جمعهای سه و چهار نفره حرف میزنند.)
گزارشگر: ببخشید کمی از فضا پرت شدم. بگذریم. کار شما جزء کارهای سفارشی جشنواره 24 است این سفارش چگونه بود؟ متن را سفارش دادند؟ محتوی را و یا ....؟!
حسین عاطفی: اشخاص را. این طور که به ما گفتند شما چند سالی است که تئاتر کار نکردید. حالا کار کنید.
صدای ذهن گزارشگر: دلجویی.
گزارشگر: مبنا فقط اشخاص بود یا حرفهای بودن این اشخاص؟
حسین عاطفی: نمیدانم ببینید فقط من میدانم که در ایران ما تئاتر حرفهای نداریم تئاتر حرفهای به معنای تئاتر تعیین کننده ـ یعنی تئاتری که از یک استاندارد برخوردار باشد و نتواند از آن نزول کند.
صدای ذهن گزارشگر: چقدر بدند این واژههای امثال حرفهای و استاندارد که هیچ تکلیفی نداریم با آنها.
گزارشگر: حرفهای و استاندارد را تعریف کنید؟!
حسین عاطفی: یک مثال میزنم. یک موقع یک فرشی را سفارش میدهند به یک فرشباف که خبره در بافت فرش کرمان است یا نائین. استاندارد این دو فرش مشخص است تو کار را به یک فرشباف ماهر تحویل میدهی و فرش را منطبق با استانداردهایش تحویل میگیری ولی ما در تئاتر کسی را نداریم که به فرض حرفهای تئاتر شکسپیر باشد یا کلاسیک کارِ حرفهای، یا به فرض به تئاتر رئالیسم مسلط باشد بنابراین سفارش دادن کمی مشکل دارد.
(دو سه نفر میآیند از حسین عاطفی اجازه میخواهند و میروند. شادی احمدی روسریاش را نشان حسین عاطفی میدهد که خوب است یا نه؟ حسین عاطفی میگوید این روسری کمی بلند است و نباید روی طنابهای لباس را بپوشاند. شادی احمدی پیشنهاد میدهد که آن را پشت سر گره بزند حسین عاطفی میگوید نه. مُدل نه.)
گزارشگر: شما با سفارش مخالفید؟
حسین عاطفی: نه مخالف نیستم ولی نباید توقع داشت که کار مثل قالی کرمان اعلاء از آب در بیاید.
(پسری که ساز دهنی میزد نیز از سالن میرود آخرهای تمرین است.)
صدای ذهن گزارشگر: همین حالا از کوره در میرود. وقت تمرین را خیلی گرفتم. سریع باید بپرسم مابقی را.
گزارشگر: در این سالها هیچ تئاتر دیدید؟
حسین عاطفی: نه اصلاً، اصولاً تئاتر دیدن را دوست ندارم. دوست دارم خودم کار کنم(شدید میخندد. من هم)
گزارشگر: از جوانترهای تئاتر، کسی را میشناسید؟
حسین عاطفی: نه، فقط شنیدهام که بعضی از جوانها هستند که خیلی خوب کار میکنند.
گزارشگر: آخرین کاری که دیدید چه بود؟
حسین عاطفی: (زیاد فکر میکند) دایره گچی قفقازی.
گزارشگر: تشییع جنازه مهین اسکویی شرکت کردید؟
حسین عاطفی: نه، دوست ندارم در هیچ مراسم مرگ و میری شرکت کنم. ناراحت کننده است.
صدای ذهن گزارشگر: کمی شیطنت کنم.
گزارشگر: اگر این 5 سال در تئاتر حاضر بودید آیا با همین بازیگرها کار میکردید؟
حسین عاطفی: نمیدانم.
صدای ذهن گزارشگر: نباید میپرسیدم. حالا که با اینها کار میکند.
گزارشگر: شنیدهام یک دوره مدیر تالار محراب بودید درست است؟
حسین عاطفی: نه. در زمانی که آقای شالچی مدیر کل استان تهران بود و رئیس مرکز آقای سهراب سلیمی بودند من مسئول تئاتر استان تهران بودم.
گزارشگر: چه سالی؟
حسین عاطفی: ١٣٧۶
صدای ذهن گزارشگر: عجب زمانهای است و حالا که ما در سال 1384 ـ 27 دی ماه این جا نشستهایم هیچ یادمان نیست و اصلاً نمیدانیم که قبلاً چه بودهایم و بعداً ... ای بابا بگذریم.
گزارشگر: ممنونم.
حسین عاطفی: همه روی صحنه. صحنه مادام. نور
این صحنه پایانی نمایشنامه است. نمایشنامهای که در آن مادام ارمنی که برای همه فال میگیرد و به درد دل آنها گوش میدهد، در آن اسرار خود را برملا میکند و در نهایت فنجان خودش را میبیند و ....
ناهید مسلمی روی صحنه است. قهوه را خورده است؛ چون قانونی انکار ناپذیر و قطعی. در این نمایش همه قهوه خوردند. و او در نهایت مرگ را در انتظار خود میبیند و فنجان را پرتاب میکند. فنجان میشکند.
صدای ذهن گزارشگر: اِ. چرا شکست؟
و من فکر میکنم که ای بابا طی تمرینها چند تا فنجان شکسته است؟!
ناهید مسلمی در تنهایی مطلق در نور شمعی زندگانی خود را مرور میکند و من احساس میکنم که کم کم میفهمم دلیل میل و علاقه به قول خودش حسی حسین عاطفی را به این متن و به این فضا و به این دنیای به اصطلاح شاعرانه. و فکر میکنم واقعاً چند تا فنجان. چقدر قهوه و چقدر تنهایی؟! تمرین تمام شده. از حسین عاطفی میپرسم: واقعاً تئاتر را دوست دارید؟
حسین عاطفی: راستش و راست راستش من تئاتر کار میکنم چون وقتی کار نمیکنم افسردهام. من تئاتر کار میکنم تا خوابم ببرد تا دیازپام نخورم. همین.