در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش”یوری سام” به نویسندگی”جان گریدیاگا”و کارگردانی”آندر لیپوس” از کشور اسپانیا

این کارناوال ژست‌هاست . بدن ماده‌ی مجرد بیان است . توصیف حالت است . هر حرکتی کلمه‌ای است و مجموع این حرکات جملاتی است که در ناخودآگاهت می‌نشیند . یوری سام صدایش را بالا ، پایین می‌برد و همچون کودکی ناله می‌کند‌، صدایش را ضخیم می‌کند . او یک بازیگر است . تمام اجزای بدن وی در حال نمایاندن است

امین عظیمی:

در تاریکی صحنه نشسته‌ای. همه جا خاموشی است جز مشعل کوچکی که در جلوی صحنه می سوزد . نرم نرم ذکر اورادی از جهانی نامرئی می‌آید و تو را در بر می‌گیرد . آرام می‌خلد و در جانت می‌نشیند . این موسیقی مرگ است که انگار از سرزمین عدم تو را فرا می‌خواند . تمام فضا پر از انرژی مرگ و تاریکی است و این موسیقی لعنتی که تو را می ‌ترساند و مسحور می‌کند . چیزی در این تاریکی تو را به درون خود می‌کشد ، خوابت می‌کند . حالا تو تاریکی شده‌ای . مرگ شده‌ای و این تازه شروع سفر است . می‌کوبد . بیدار می‌شوی . می‌کوبد . در هم می‌شکنی. و دوباره اوراد است . می‌کوبد . بیدار می‌شوی . اصوات و اوراد و این کوبیدن‌ها‌، صدای کوبیدن‌ها معلق‌ات می‌کند‌. حالا تو هم "یوری سام" هستی‌. مرده ای و به تماشا نشسته‌ای . دو روح تو را به سفری می‌برند‌. روح آفتاب در سمت راست‌، روح ماه در سمت چپ‌. تو میان نقش‌های صحنه رها می‌شوی . نقشهای صندوق همه کاره‌ای که یوری سام بر بالای آن با تمام ژست‌هایش زندگی و مرگ را تصویر می‌کند . ثنویت تو را با خود می‌برد .
حالا خیره می‌شوی . به صندوقی که در مرکز صحنه است . نقش‌هایش را مرور می‌کنی . دو پرنده ، دو مار ، دو صورت مثالی : ماه و خورشید که جان گرفته‌اند در صحنه در دو سوی یوری سام : روح ماه ، روح خورشید . باز می‌نگری . دو سکو در جلوی صحنه ، دو خرک در انتهای صحنه . ماده و روح . خوبی و بدی . گناه و صواب . و تو همراه می‌شوی با جهانی که تصویر می‌کند .

این کارناوال ژست‌هاست . بدن ماده‌ی مجرد بیان است . توصیف حالت است . هر حرکتی کلمه‌ای است و مجموع این حرکات جملاتی است که در ناخودآگاهت می‌نشیند . یوری سام صدایش را بالا ، پایین می‌برد و همچون کودکی ناله می‌کند‌، صدایش را ضخیم می‌کند . او یک بازیگر است . تمام اجزای بدن وی در حال نمایاندن است و تو مسحور شده‌ای . تمام وجودت نگاهی است که به صحنه دوخته می‌شود . به ژست‌ها خیره می‌شوی‌. به روح ماه که با آکاردئون کوچکی در دست نفس می‌کشد : ماده و تمامی وجوه مادی و روح آفتاب که آتش‌، رمز روح را دست گرفته است و یوری سام در میان این دو روایت می‌کند و روایت می‌شود . مرگ او باز آفرینی می شود . نگاه می‌کنی به نوار های قرمز و باریکی که ارواح از تن یوری سام بیرون می‌کشند‌. و سپس تصویر مرگ او‌. قلبی که شاخه گلی است‌. و بعد خاکی که به اطراف پراکنده می‌شود‌. مرگ‌. بازگشت دوباره به سرزمین ابدی‌. شگفت زده می‌شوی از این همه ایجاز در بیان . از این همه کنترل بازیگران بر حرکات و تنفس . آنها روی صحنه انسان نیستند‌، الفبای ژستهایی‌اند که با زبان خاص خودشان سخن می‌گویند‌. خوردن چوبها به یکدیگر‌: جدال همیشگی سیاهی و سپیدی‌. یوری سام در میان این تصاویر گم می‌شود . اینجا سرزمین مرگ است و روح او در میان این تصاویر متضاد مجبور به دعا می‌شود . روح ماه ، روح آفتاب او را به دعا می‌خوانند . و تو هنوز شگفت‌زده و مسحور به جادوی این صحنه خیره‌ای . یوری سام ایستاده است با خنجرهایی آخته .آیا این تصویر مرد دلاوری است . یوری سام شنلش را روی سرش کشیده آیا این تصویر انسان عابدی است ؟
جهاز یوری سام در میان صحنه شکل می‌گیرد . او میان سفینه اش نشسته است . روایت برای او به پایان رسیده است . خنجرها فرو می‌رود . تو خواهی دانست که او دیگر نمی‌بیند‌، که مرده است . که او دیگر همچون خفاشی اسیر تاریکی مرگ خویش است . حتی اگر به سوی نور می‌رود. او دیگر خود تاریکی است . نشسته در جهاز تاریکی همچون خفاشی که هیچگاه نمی‌بیند .

صدای کف زدن‌ها بالا می‌گیرد . تو نشسته‌ای و هنوز به این دنیای جادویی فکر می‌کنی . به تصاویری که در ذهنت نقش بسته است . به ژست‌‌هایی که هر لحظه در حال بیان بوده است‌. بازیگران از صحنه خارج شده‌اند . جادو را نیز با خود برده‌اند . تو را با خود برده‌اند . هیچکس در سالن نخواهد بود . همه جا تاریک می‌شود.