نگاهی به نمایش”شاباش” به کارگردانی”هشام کفارنه” از کشور سوریه
هشام کفارنه از یک قصه کلاسیک به برداشتی کاملاً مدرن در متن و اجرا میرسد. او بر آن است تا با مدرن شدن اثرش، تحلیلی روزآمد و موثر را در پس اجرایش متجلی کند. همین نوع برداشت و اقتباس از یک اثر شناخته شده و کلاسیک است که نوآوریهای لازم را در متن و اجرا جاری میکند.
رضا آشفته:
نمایش”شاباش” به نویسندگی و کارگردانی”هشام کفارنه” از کشور سوریه که در تالار سنگلج و در بیستوچهارمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر اجرا شد با محتوایی عارفانه و شهودی به ماهیت ذاتی و درونی زن در هستی میپردازد.
خلاصه نمایش این گونه است:«پسر رویاهایی از طلا برای دختر میبافت و دختر پاک همچون آبِ چشمهساران بود. او پسر را باور داشت. باغ به آن دو نگاه میکرد... آنها خارج از زمان و مکان به امواج نور پیوستند و به شیطان توجه نداشتند. پسر همراه سوارکار به جنگ رفت. دختر بسیار انتظار کشید اما پسر بازنگشت. در یک صبح زمستانی سرد ساکنان شهر دختر را دیدند که روی رودخانه راه میرود و دور میشود. همگی او را صدا میزنند اما هیچ کس جرأت نداشت که بپرسد او چگونه بدون فرو رفتن در آب راه میرود!
مادر بزرگ قصه را برای دختر کوچک زن تعریف میکند. دختر بزرگ میشود او در تصوراتش دوستدار خواستگاری پسر خالهاش از خود است. پسر خاله جواب مثبت میدهد و او با صدای بلند فریاد میزند: شاباش.
پدر باز میگردد.»
نویسنده سوری تحت تاثیر یکی از قصههایِ”الهی نامه” شیخ فریدالدین عطار نیشابوری است که در ایران هم”چیستا یثربی” متنی از این قصه را با نام”مردان آفتابی و زن مهتابی” نوشته است، که کورش زارعی آن را در تئاترشهر اجرا کرد. اما”کفارنه” چندان وفادار به ظاهر قصه عطار نیست بلکه آن را به زمانه معاصر کشورش مرتبط میسازد تا به واسطه این متن حرفهای ناگفته بسیاری که امروز شکل استعاری و تمثیلی به خود گرفته است، بیان کند.
هشام کفارنه واقعیت و رویا را در هم میآمیزد تا از همبستر شدن تلخیهای بیرونی و درونی آدمها به تصویری تکان دهنده، نوستالژیک و نامیرا دامن زند.
”زن” اگر معادل با”آفرینشگر” باشد، او بنا بر میل به جاودانگی مدام در حال همسری با مرد و تکامل بخش به طبیعت است. اما جنگ نیروی ویرانگری است که در طبیعت جاری و ساری است و با برهم زدن میل عاشقانه زنها و مردها آنها را به دام تنهایی، انتظار و فنا در طبیعت میاندازد.
هشام کفارنه از یک قصه کلاسیک به برداشتی کاملاً مدرن در متن و اجرا میرسد. او بر آن است تا با مدرن شدن اثرش، تحلیلی روزآمد و موثر را در پس اجرایش متجلی کند. همین نوع برداشت و اقتباس از یک اثر شناخته شده و کلاسیک است که نوآوریهای لازم را در متن و اجرا جاری میکند.
در زمان اجرا برخی از عناصر نمایش کلاسیک مانند قرینگی در طراحی صحنه و برخی از میزانسنها مشهود است. گاهی نیز فضای عارفانه اثر موجب میشود که حرکات دایرهای شکل باز هم به میزانسنهای کلاسیک نزدیک شود. اما او کاملاً کلاسیک نیست بلکه با استفاده از نور و سطح شیبدار و تغییرات صحنه به سوی اجرایی کاملاً مدرن و امروزی سوق پیدا میکند. نور، تقطیع و برهم ریختگی زمانی ایجاد میکند و گاهی مکانها را جابهجا میکند تا در آن واحد مسیر سیالی در تکامل بخشیدن به اثر ایجاد شود.
کارگردان حتی از حرکات روی سطح شیبدار و رسیدن به سکو و عبور از پرده ته صحنه به تصویری از رودخانه میرسد. تا این تصویر استعاری بیانگر مهمترین کنش طول نمایش ـ حرکت روی آب ـ باشد. به عبارت دیگر با تکرار این تصویرِ قصه و روابط آدمها خط و ربطهای علت و معلولی را به خود میگیرد تا در نهایت همه چیز به باوری شهودی و حسی از تصاویر موجود تبدیل شود.
طراحی لباس و اکسسوار صحنه نیز براساس معاصر سازی اثر تهیه شده و در اجرا بنا بر ضرورتها مورد استفاده قرار میگیرد. کارگردان نمیخواهد در فضا عنصر زائدی حضور داشته باشد و به همین منظور از بازیگران خواسته تا در زمان کنشگری با لحن و بیان مناسب و فیگورهای واقعگرا از شخصیتها تصویری حقیقی ایجاد کنند. در ضمن تئاتریکال بودن هم در لحظاتی به تکنیکهای اجرایی این قابلیت را میافزاید که اثر شکل در خورتری را آشکار کند.
بازیگران با بدنهای منعطف و بیانهای گرم و حسهای زنده و پویا در صحنه به میزانسنهای کارگردان سمت و سوی بهتری میدهند تا با حضورشان در ایجاد فضا، ریتم و کمپوزسیونهای خوشنما فعالیت کنند.
تالار سنگلج و امکانات شنیداری و دیداری آن مانع از یک اجرای ایدهآل میشد. در حاشیه بودن سالن هم مانع از حضور نخبگان هنری ایران زمین برای دیدن یک نمایش قابل تأمل شده بود.