نگاهی به نمایش”رکاب” به نویسندگی و کارگردانی”عزتالله مهرآوران”
محتوایِ رکاب به همه پیشنهاد میدهد که برای برقراری صلح جهانی در جادههای بیامتداد باید رکاب زد تا چنین امر مهمی محقق شود.
رضا آشفته:
نمایش”رکاب” که به نویسندگی و کارگردانی عزتالله مهرآوران در جشنواره بیستوچهارم تئاتر فجر اجرا شد، نمایشی کاملاً کوتاه و مینیمالیستی به نظر میآید.
به واسطه چند استوانه در طرفین صحنه، یک در و یک دوچرخه بر هم ریخته و با حضور چهار بازیگر در صحنه و صدای یک بازیگر که از بلندگو پخش میشود، اجرای”رکاب” شکل میگیرد. وقتی صحنه از حضور اشیا و دکور پاک میشود، بار سنگینی بر دوش بازیگران و کارگردان قرار میگیرد برای آن که در فضای خالی باید میزانسنها بنا بر بیانِ بدن و انعطاف بازیگران و پویایی حرکات متضمن یک اجرای در خور تامل شود. همین مساله باعث میشود که تا حدی نسبتاً به اجرای”رکاب” دچار تردید شد و به تدریج به این نتیجه رسید که هنوز تا یک اجرای پویا و موثر فاصله هست با آن که در ظاهر همه چیز راحت و مطلوب به نظر میآید. اما خوابیدن، چرت زدن و خمیازه کشیدن هرازگاهی برخی از تماشاگران که خودشان از دستاندرکاران تئاتری محسوب میشوند، این شک و شبهه را شدیدتر میکند. به ویژه از دقیقه 30 تا 45(پایان نمایش) ریتم در متن و پس از آن در اجرا دچار اشکال میشود.
محتوایِ رکاب به همه پیشنهاد میدهد که برای برقراری صلح جهانی در جادههای بیامتداد باید رکاب زد تا چنین امر مهمی محقق شود. زبان شاعرانه نیز در متن حاکمیت دارد که این مهم به یاری شعرهای”مارگوت بیکل”، ”گارسیا لورکا” و”جبران خلیل جبران” غنیتر و زیباتر هم میشود. اما زبان شاعرانه و دردهای ناگفته و گفته در متن، در زمان اجرا نیاز به ضرب آهنگی مطلوبتر دارد. این ضربآنگ مغضوب یکنواختی لحن و بیان”پرستو گلستانی”، بازی یکنواخت و غیر منعطف”علی بیغم” و بیان تک گوییهای علی(شخصیت اصلی و غایب) که به تکرار میرسد، قرار میگیرد. این عوامل دست در دست هم میدهد تا اجرا از ریتم مطلوب دور شود.
فضای خالی”رکاب” آن گونه که باید و شاید از بازی، حرکت، رنگ، حس و موسیقی پر نمیشود. البته تکنوازی ویولونیست تا حد زیادی جذاب و مکمل اجراست اما باز هم تا رسیدن به یک موسیقی اجرایی فاصله دارد. حرکات موزون نیز به رتوش و تنوع بیشتر نیاز دارد تا لحظات نابتری در دلِ اجرا حاکم شود.
حضور محمد ساربان هم در طول اجرا علیالسویه جلوه میکند چون یک استاد کار در زمان 45 دقیقه قطعات یک دوچرخه برهم ریخته را سر هم نمیکند بلکه او در زمان کمتر از 10 دقیقه از عهده این کار برمیآید. اما این آدم به مدت 45 دقیقه در گوشهای پرت به کار خود مشغول است بیآنکه رابطه علت و معلولی برای بودن یا نبودنش یافت شود یا این که حضورش بنا بر تئوریهای خاص این شیوه اجرایی باشد که بیش از هر چیزی به حذف زوائد میاندیشد و مینیمال شدن را یک اصل اساسی تلقی میکند. میپذیرم که”عزتالله مهرآوران” با دل پر دردی”رکاب” را نوشته و به دنبال بیان یک اندیشه محرک و طغیانگرانه بوده است تا همگان متوجه پیامدهای ظالمانه جنگ باشند.
تا این جا قلم و حرکت او برای ما قابل تحسین است و دانستهتر این که”عزتالله مهرآوران” به عنوان کارگردان با پیشنهادهای مطلوب در طول اجرایش تماشاگر را میخکوب میکند یا او را به تأمل کردن وامیدارد. چنان چه بخش عمدهای از تکنیک اجرایی نیز به شیوه روایتگرایانه و فاصله گذاریهای معقولانه و تفکر برانگیز اتکا دارد. حتی از شخصیت جواد(امیر غفارمنش) هم ضمن آن که لحظات شاد و مفرحی را موجب میشود، استفاده درستی کرده تا همه چیز در سایهسار غمها و اشکها متلاشی نشود. اما همه اینها باز هم بیانگر یک اجرای موفق و مطلوب نیست و باید تا زمان اجرای عمومی منتظر بود تا عزتالله مهرآوران با حوصله و تعمق بیشتری در رسیدن به آن چه که باید تلاش خود را ادامه دهد.