در این روایت ،مرگ و نیستی نخستین لایه از شکم نهنگ است و مردگان و ارواح کسانی هستند که روایت سیال خویش را در این جهان بازگو میکنند . هریک از پنج شخصیت این روایت تصویری از جایگاه انسان محکوم به بازی و زیستن در بطن جنگها را بازگو میکنند .
در این روایت ،مرگ و نیستی نخستین لایه از شکم نهنگ است و مردگان و ارواح کسانی هستند که روایت سیال خویش را در این جهان بازگو میکنند . هریک از پنج شخصیت این روایت تصویری از جایگاه انسان محکوم به بازی و زیستن در بطن جنگها را بازگو میکنند .
امین عظیمی:
1- راویِ مرده ، امکانی نامحدود برای آفرینش است . قلمرو او در جهان متن آنچنان که ماهیتی ذهنی مییابد تجلی سرزمینی بیپایان و بدون آغاز است . برای او مرزی میان خاطرات، رویاها یا واقعیت وجود ندارد و زمان همچون دالانی مدور هر عنصری را از هزارتوهایش عبور میدهد و باز در نقطهی آغازین متوقف میکند . از سوی دیگر راوی ِمرده، نشانه ای خدشه ناپذیر از تجربیات زیسته شده است . آگاهی وی آنچنان که از پوستهی زندگی رسته است و در ماوراء جهان مادی جریان یافته، به مثابه آگاهیای همه جانبه نمود مییابد و با آنکه امکانی برای دخالت در جهان واقعی ندارد، همچون جزیرهای سرگردان و خاموش، تشنهی بازگفتن و بازنمودن است ؛ چراکه تنها از این راه توانایی احیای ماهیت خویش را دارد . جهان راوی مرده ، جهان بازگفتن است. جهانی است که در گفتن و بازآفریدن آنچه بر شخصیتهایش گذشته بنا میشود و آنچنان که مقصود این نوشته است همچون زهدان تاریک و ترسناک نهنگی ُخرد در اقیانوسی کبیر ، تصویری از جهانی بسته و سرگردان است . شکم نهنگ جایی است که یونس پیامبر در آن بار دیگر ایمان می آورد و حتی قهرمان روایت افسانهای کارلو کولدی – پینوکیو - پس از سفری طولانی ، پدر وخالق خویش - ژپتو- را در شکم نهنگ دیدار میکند و بار دیگر پس از خروج از آن زهدان در مسیر کمال – انسان شدن – قرار میگیرد .
مولف در نمایش "شکم نهنگ" تلاش میکند به خوانشی متفاوت از این نشانه دست یابد . شکم نهنگ برای او امکانی چند جانبه برای نمایش تمامی دنیاهای تاریکی است که آدمی را دربر میگیرد . در این روایت مرگ و نیستی نخستین لایه از شکم نهنگ است و مردگان و ارواح کسانی هستند که روایت سیال خویش را در این جهان بازگو میکنند . هریک از پنج شخصیت این روایت تصویری از جایگاه انسان محکوم به بازی و زیستن در بطن جنگها را بازگو میکنند .
2- گویی برای ارواح سرگردان قربانی جنگها پس از مرگ نیز وظیفهای محتوم وجود دارد . آنها در گورستانی مشغول دفن جنازهها هستند . زندگی برای آنها در این جهان تیره و تاریک همچون انتظاری بی پایان در زهدان تاریک نهنگی برای بازیافتن ایمان به انسان است . انسانی که با سودای قدرتش بیش از هر زمان دیگری قرن بیستم و سالهای آغازین قرن بیست و یکم را به جولانگاه جنگ و خونریزی و کشتار و بی خانمانی بدل کرده است . از این رو نمایش شکم نهنگ می تواند به عنوان نمایشی ضد جنگ نیز مورد توجه قرار گیرد اما نسبتی که نویسنده با جنگ و جایگاه انسان در جهان برقرار میکند بسیار فلسفی تر و عمیق تر از آن است که بخواهد واکنشی شعاری را دنبال کند . در جهان اثر هیچ راوی زنده ای وجود ندارد . پس ما در جهانی نفس میکشیم که چند صدمتر آن طرفتر از جهان زندگان است و این جهان چه شباهت غریبی به دنیای پیرامون مخاطبانش دارد ! راوی مرده با بغضی فرو خورده از عشق اش سخن میگوید . به یاد بیاورید لحظهای از اجرا را که در آن یکی از کاراکترها در حالی که معشوقهاش را توصیف میکند ، در مرکز صحنه ایستاده است و هر چهار کاراکتر دیگر نیز با یادآوری عزیزان خویش دور او حلقه می زنند و در حالتی خلسه گون قرار میگیرند . مرگ آنها را همچون نهنگی عظیم الجثه در خود فروبلعیده است و آرزوهای زمینی دیگر برای آنها معنایی ندارد .
نمایش"شکم نهنگ" بر پایهی سیالیت در جهان مردگان شکل یافته است . ارواحی که یا روایت میکنند یا خود روایت میشوند : بر فراز سنگری ویران مردی پشت به صحنه نمایان میشود و دستی که انگار او را که همچون عروسکی است به حرکت وا میدارد . و پس از آن دستها ، دستهایی که هریک چیزی را جستجو می کنند از لابلای کیسههای این سنگر ویران بیرون میآیند و به موازات این تصویر در صحنه های پایانی اثر، دستها و پاهای عروسکهایی که ناقص الخلقه به دنیا آمدهاند در میان سنگر کیسههای درهم پدیدار میشود . یکی از لایههای روایی اثر اشاراتی است که به مفهوم قدرت دارد . در صحنهای که توصیف شد نخست دستی ، سر تراشیده شدهی او را به حرکت در میآورد . گویی نیرویی او را در مسیر این روایت قرار میدهد . این همان نیرویی است که تمامی این انسانها را در مرکز جبههی جنگی جنون آمیز قرار داده است . اما واژگونی مفهوم قدرت که در بخش میانی نمود مییابد و نوعی ژانوس قدرت را به نمایش می گذارد ، می تواند تصویری نا امیدانه از جهانی باشد که همواره در آن ، جنگ ، سوی دیگری آرامش و آشتی است و این دوچهرگی جهان خود را در لحظاتی از نمایش نشان می دهد که بازیگران ثانیه ای یکدیگر را در آغوش می گیرند و ثانیه بعد با یکدیگر میستیزند . آدمی همواره به دیگری نیاز دارد . " زیرا هرکس بخش مهمی از دیگری است" و نبرد در هر دو سوی آشتی و دنائت خویش ملودی تکرار شوندهی زندگی است .
3- نگاه کنید به مرد سیاه پوش در صحنه ، همو که دامنی سیاه به تن دارد ، همان که در لباس مریم مقدس زهدان خویش را از مسیح میانبارد و مسیح او موجوداتی تکه تکه شده و ناقصالخلقه است . گویی او تمامی اعضا و جوارحی را که انسانها در جنگها از دست دادهاند میآفریند . دستها و پاهایی که دیگر آشنایی ای با صاحبان خویش ندارند و این تصویر دیگری از نسلی است که قربانی است و مسیحاش تکه تکه به دنیا میآید . مسیحی که در میان نبرد به دنیا می آید و اجزای بدنش در میان سنگری فرو ریخته نمایانده میشود . و مخلوق او – مسیح او ، فرزند مرد سیاه پوش- باز هم در جستجوی ، در آرزوی زیبایی و زیستن است . نگاه کنید به صحنه ی آخر نمایش و پروانهای که روی دستان پسر نشسته است و تنها عنصر رنگین این اجراست و آرزویی که در پس آن است . آرزویی که شاید بسیار نا امیدانه باشد .
کاراکترهای اثر همواره زندانیاند . زندانی جهانی دایرهای شکل که آنها را در بطن خویش اسیر کرده است . تصویر استعاری این جهان – شکم نهنگ- همچون تقدیری بی رحم همواره آنها را در برگرفته است . به یادبیاوریم صحنهای از نمایش را که در آن هر یک از کاراکترها در حال دویدن هستند . هریک از آنها لحظهای از پا میافتد ، اما دوباره برمیخیزد و دویدن را از سر میگیرد ، دوباره و دوباره و دوباره می دود اما هیچگاه نمی تواند از دایرهی تنگ تقدیرش ، جهانش و موقعیتاش بیرون بیآید . او سیزیف وار تنها رویای کامیابی را در سر دارد ، اما جنگ ، جسم آنها را گرفته است و آنها ارواح سرگردانی هستند که هیچگاه به مقصد نمیرسند . می دوند اما به هیچ کجا نمیرسند . همواره در نقطهِ آغازند چرا که پایان پیش از شروع آنها را در برگرفته است . جنگ ، زیستن و امیدواری را از آنها دریغ کرده و آنها در لباس سیزیف ، سنگ خویش – تقدیر- را به هیچ کجا میبرند .
3- ”کریستیانو کاستریو” در اثرش از مضامینی به شدت انسانی سخن میگوید . در اجرای او از حداقل وسایل صحنه استفاده میشود . چند گونی ، یک عروسک و یک بازکنندهی راه آب که استفادههای گوناگونی چون کلاه ، خنجر ، جام و... پیدا میکند. بازیهای اگزجره و گاه متمایل به نوعی ایجاز نمادین ُبعد دیگر اجرای او را شکل میدهد تا با اتکا به زبان بدن و تصاویر برآمده از این فرآیند به توصیف موقعیتها و تنگناهای کاراکترهایش بپردازد . استفادهی او از نور نیز بسیار کاربردی است . هنگامی که ارواح سرگردان روایت میکنند نور انتهای صحنه روشن میشود و هنگامی که آنها روایت میشوند نور مقابل صحنه روشن می شود . دریچهی ورود و خروج به جهان اثر نیز نوری موضعی است که در مرکز صحنه بالای سر یکی از بازیگران در آغاز باز و بر سر بازیگری که پروانهای روی دستش دارد ، بسته میشود .
" شکم نهنگ " از آنرو که دارای پیچیدگیهای فراوان مضمونی است و در اغلب صحنه ها مبتنی بر روایتهای کلامی بازیگرانش است در برقراری ارتباط با تماشاگران ایرانی دشواریهایی ایجاد می کند اما باید به توانایی بالای بدنی برخی از بازیگران در زمینه انتقال جوهر درونی تصاویر اشاره کرد که بسیار ارزشمند است