در حال بارگذاری ...
...

گفت‌وگو با”هدایت هاشمی”، بازیگر میهمان در نمایش”شیطان با موی طلایی”

مهم‌ترین و باارزش‌ترین چیزی که یاد گرفتم بازی استلیزه شده بود که بی‌تعارف در کارهای علی رفیعی در ابتدا تجربه‌اش کردم و حالا در نمایش دیتر کومل به ارزشش بیشتر پی بردم. بازی استلیزه شده بود. این دو شب برایم شب‌های رویایی بود و می‌دانم که خواست خدا بوده که من چنین تجربه‌ای داشته باشم.

نیلوفر رستمی:
اشاره:
وقتی پس از 24 دوره جشنواره تئاتر فجر، آن هم از نوع بین‌المللی‌اش در یکی از نمایش‌های خارجی، بازیگری ایرانی بازی کند و آن هم نه در نقش صخره و سنگ بلکه در نقش همطراز با بقیه بازیگران که اتفاقاً دستش هم برای ابراز وجود باز است آن وقت روحیه ملی‌گرایی‌ات بالا می‌گیرد و در پایان نمایش آن قدر دست می‌زنی که تا به حال سراغ نداشتی برای هیچ کدام از کارهای خارجی این طور ابراز وجود کرده باشی. وقتی او را روی صحنه می‌بینی حسی خوشایند(اصلاً مهم نیست که دیگران بگویند که جَو گیر شده‌ای)، به تو دست می‌دهد که نگاه کن این هدایت خودمونه. و در تمام نمایش منتظری تا دوباره هدایت را ببینی، هدایت خودمان را. هر چند که حس‌های دیگری هم تو را درگیر می‌کنند، حسی مانند خوشحالی از چیزهای بسیار کوچک که ما شایسته بسیار بزرگترش هستیم هدایت هاشمی دو شب گذشته در نمایش ”شیطان با سه موی طلایی” به کارگردانی”دیتر کومل” به جای بازیگر آلمانی گروه که به دلیل بیماری مادرش از سفر کردن به ایران جا مانده بود، بازی کرد. ”شیطان با سه موی طلایی” بنا به گفته مترجم گروه، نمایشی ویژه کودکان است هر چند که در تالار اصلی به جز یکی، دو کودک، کودک دیگری یافت نمی‌شد.
در خبرها خواندیم که دیتر کومل با تماشای نمایش”دو متر در دو متر جنگ” به شما پیشنهاد همکاری داده است. چند روز زمان برای تمرین داشتید؟
من روز دوشنبه ظهر پس از تلفن مترجم دیتر کومل به هتل هویزه رفتم. آن جا او به من پیشنهاد داد که به جای یکی از بازیگرانش که به علت بیماری سرطان مادرش نتوانسته به ایران سفر کند، بازی کنم. من هم قبول کردم. بعد از ظهر به اتفاق دستیار کارگردان و مترجم فیلم نمایش را دیدم، گفتند باید پنج نقش را بازی کنم اما چون تعداد نقش‌ها زیاد بود و فرصت اندک. گفتم که فقط سه تا از نقش را بازی می‌کنم که البته بعداً شد چهار نقش. شب همان روز هم حدود 2 ساعت خیلی خطی تمرین کردیم. فردا از ظهر گروه در سالن اصلی تئاترشهر جمع شدند به این دلیل که آن‌ها تا به حال در یک صحنه دو سویه نمایش را به اجرا برده بودند و حالا مجبور بودند کار را در سالن سه سویه تالار اصلی آماده کنند یک بار تمام نمایش را اجرا کردند. آن روز درباره صحنه‌های من هم توضیحاتی دادند و من با گروه بازی کردم اما چون وقت نداشتیم قسمت آخر بازیم را برای اولین بار جلوی تماشاگران بازی کردم که دیتر کومل هم بسیار خوشش آمد.
به چه دلایلی این همکاری را پذیرفتید و آیا نترسیدید که به علت نداشتن زمانی برای تمرین و قرار گرفتن در کنار بازیگران حرفه‌ای نتوانید بازی خوبی را ارائه دهید و به این ترتیب کارنامه کاریتان زیر سوال برود. ضمن این که حافظه من می‌گوید در چنین همکاری‌های غالباً بازیگر ایرانی در نقش‌های بسیار سطحی در صحنه حضور پیدا می‌کند.
ترس که همیشه وجود دارد اما واقعیت این است که کارگردانی مانند دیتر کومل همیشه به سراغ آدم نمی‌آید و این شانس برای ما کمتر اتفاق می‌افتد. البته زمانی بازیگرهای پیشکسوت تئاتر شانس بازی با کارگردان‌های مطرح جهان را بیشتر داشتند. دیروز آتیلا پسیانی تعریف می‌کرد که در جشن هنر شیراز او در یکی از نمایش‌های خارجی بازی داشته است. در دوره ما این تجربه‌ها کمتر پیش می‌آید. تجربه‌ای که به وسیله آن بازیگر می‌تواند خود را محک بزند و در ضمن در کنار بازیگران حرفه‌ای اروپا با تفاوت‌های بازی‌ها از نزدیک آشنا شود. البته در این دو شب مشخص شد بازیگر ایرانی هم می‌تواند بدون تمرین و با بداهه‌پردازی از بازیگران حرفه‌ای کم نیاورد. این دو شب برایم شب‌های رویایی بود و می‌دانم که خواست خدا بوده که من چنین تجربه‌ای داشته باشم.
پس از بازی در این نمایش برخورد همکارانت چطور بود؟ این سوال را از این جهت می‌پرسم که خیلی از تئاتری‌ها حضورهای این چنینی را مورد تمسخر قرار می‌دهند!
در این جا لازم می‌دانم که از بازیگران هم نسلم تشکر کنم. احترامی که به من گذاشتند در واقع احترام به تئاتر کشور بود. در این دو شب دوستان زیادی آمدند و تشویقم کردند که اتفاقاً به چشم گروه نمایش و دیتر کومل هم می‌آمد. وقتی دوستان تئاتریم من را می‌بوسیدند و تشویقم می‌کردند، سریع دیتر کومل می‌آمد پیشم و می‌گفت که چی به تو گفتند؟ خیلی برایش نقد و نظرها مهم بود. با تعجب می‌گفت چقدر آدم به تو تبریک گفتند و نظرش این بود که فضای خوب و دوستانه‌ای میان هنرمندان جوان تئاتر ما وجود دارد. نظر دیتر کومل درست است بعضی‌ها حتی به خاطر بازیم اشک شوق ریختند و گفتند انگار خود ما بازی می‌کردیم. امیدوارم که چنین تجربه‌هایی برای همه پیش بیاید. در کل از طرف هم نسلانم نه تنها واکنش تمسخرآمیزی ندیدم بلکه بسیار هم نگرانم بودند. اما خوب می‌دانم که نسل گذشته زیاد احترامی برای ما قائل نیستند. البته من از آدم‌های محترمی مانند آتیلا پسیانی صحبت نمی‌کنم که همیشه حامی جوانان هستند. من درباره بعضی از هنرمندان با سابقه می‌گویم که ما را یک مشت آدم بی‌سواد و دوست دوم می‌پندارند. من از ابراز و بازتاب عکس‌العمل‌های منفی آن‌ها نسبت به کارم اصلاً ناراحت نمی‌شوم. از بعضی از این‌ها واکنش‌های بد و تمسخرآمیزی هم دیدم که تعدادشان کم هم نبود. به هر حال امیدوارم احترام متقابلی بین این دو نسل به وجود بیاید. مسلماً اگر آن‌ها توقع احترام از ما دارند باید به ما هم احترام بگذارند.
با توجه به دانستن زبان فارسی و زمان اندک برای تمرین آیا تغییراتی در نقش‌هایتان صورت گرفت؟
تغییرات نسبتاً زیاد بود. به دلیل این که من زبان فارسی بلد بودم یک سری تغییرات در نقش اعمال شد همچنین چون کار برعکس اجراهای دیگر گروه به جای آن که در سالن دو سویه اجرا شود در سالن سه سویه روی صحنه می‌رفت بالطبع یک سری تغییرات خود به خود پیش آمد. خیلی از پیشنهادهای من برای نحوه بازیم مورد قبول واقع شد. مثلاً در بخش استراحت میان اجرا وقتی با لباس اسقف به میان تماشاگران می‌رفتم و متنی را می‌خواندم، پیشنهاد خودم بود یا تکه‌ای که من مونولوگی بلند می‌گویم پیشنهاد خودم بود که اتفاقاً‌ پس از اجرایم در شب اول مورد پسند کارگردان واقع شد و بسیار تشویقم کرد یا مثلاً پیشنهاد دادم که نامه درون جیب پسرک فقیر را من فارسی بخوانم.
لحظاتی بازی شما در این نمایش من را به یاد کشیش نمایش”دن کیشوت” می‌انداخت.
این هم شانس من است. اگر زمانی بخواهم خاطراتم را بنویسم، تبدیل به طنز می‌شود. من در اکثر نمایش‌ها نقش کشیش را بازی کردم، در نمایش‌های”آندرانیک”، ”ننه دلاور”، ”دن کیشوت” همگی در نقش کشیش ظاهر شدم حتی در این کار خارجی هم در نقش کشیش بازی کردم. انگار جفت مادرزادی من است و هر جا می‌روم حتماً باید نقش کشیش را بازی کنم.
در شب دوم و آخرین اجرا جلوی تماشاگران، دیتر کومل به شما هدیه‌ای داد. هدیه‌تان چه بود؟
یک کتاب بسیار با ارزش به نام تاریخچه هنر آلمان که بسیار هم از هدیه گرفتنش ذوق زده شد‌ه‌ام. می‌دانم که کمتر کسی در ایران این کتاب را دارد. کتابی با صفحات رنگی و مطالب خوب. بعد از پایان نمایش و پشت صحنه من و دیتر کومل، هر دو گریه کردیم.
برخورد بازیگران نمایش با شما چگونه بود؟ چقدر توانستید با بقیه بازیگران ارتباط بگیرید؟ از ارتباط خودتان با آن‌ها بگویید.
این جا باید از گروه تشکر کنم. آدم‌های که نه تنها در کارشان حرفه‌ای بودند بلکه انسان هم بودند. در کشور ما حرفه‌ای شدن، آدم را از خیلی خصایص انسانی جدا می‌کند. اما اعضای این گروه رفتارشان بسیار با من خوب بود. مدام نگران موقعیت من در بازی بودند. من هم در گفتن کلمات فارسی به آن‌ها کمک می‌کردم. کریستف که در نقش شیطان بازی داشت و هوبرت که دلقک مجنون بود به من گفتند که انگار خیلی وقت است که با هم کار می‌کنیم و انگار عضوی از گروهشان هستم. در پایان نمایش ما سه نفر گریه کردیم و از هر کدام هدیه‌ای گرفتم. من حتی از علیرضا مرشد، مترجم گروه هم بسیار تشکر می‌کنم. او هم بیش از 20 سال است که خارج از ایران زندگی می‌کند و بالطبع با ما تفاوت‌های زیادی داشت با این حال روابطمان با هم بسیار خوب بود. در کل تجربه غریب و خوبی بود.
و چه چیزهای تازه‌ای در بازیگری یاد گرفتید؟
مهم‌ترین و باارزش‌ترین چیزی که یاد گرفتم که بی‌تعارف در کارهای علی رفیعی در ابتدا تجربه‌اش کردم و حالا در نمایش دیتر کومل به ارزشش بیشتر پی بردم. بازی استلیزه شده بود. در بازی تمام بازیگران نمایش یک جور تلخیص در رفتارها را می‌دیدید که منجر به زیبای چشم‌نوازی در صحنه می‌شد. از آن بازیگرها هیچ حرکت بی‌خودی نمی‌دیدیم. آن‌ها از اتود تا اجرا یاد می‌گیرند که در حرکات خود امساک کنند و سعی‌شان بر حرکات استلیزه شده باشد، یعنی بازی‌ها در عین حال که دارای سکون است پر از زندگی باشد. در شب اول اجرا، من هم تصمیم گرفتم از بازی استلیزه استفاده کنم، حرکات اضافی نداشته باشم و هم رنگ آن‌ها در صحنه بازی کنم تا مانند لکه زائری روی پارچه سفید نشان داده نشوم البته خوب می‌دانم که بازی من قابل مقایسه با آن‌ها نبود چون آن‌ها سال‌هاست که به این شکل کار می‌کنند. من در کارهای رفیعی و به نظرم در کار”آندرانیک” و”تیغ کهنه” تجربه دیگری از این نوع بازی نداشتم. با این اجرا ایمانم نسبت به این نوع بازی بیشتر شد. دومین چیزی که یاد گرفتم رفتار آن‌ها در گروه بود و احترامی که میان بازیگران با کارگردان و عوامل دیگر نمایش حاکم بود. آن‌ها در کار دیگری دخالت نمی‌کردند و فقط حواس‌شان به کار خودشان بود. چیزی که معمولاً برای ما اتفاق نمی‌افتد. ما حواسمان به همه جا هست اِلا خودمان.