در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش «زیر بال فرشتگان» نوشته و کارگردانی نادر برهانی مرند

بی‌تا ملکوتی: فرمان اول: من خدا هستم، پروردگار شما. در ویلای بزرگ و مجلل یک خانواده مرفه، در خارج از شهر، پدر خانواده، فرزندان را فراخوانده است تا در مورد مرگ یا ادامه زندگی مادرشان که تنها توسط دستگاه تنفس می‌کند، تصمیم ...

بی‌تا ملکوتی:
فرمان اول: من خدا هستم، پروردگار شما.
در ویلای بزرگ و مجلل یک خانواده مرفه، در خارج از شهر، پدر خانواده، فرزندان را فراخوانده است تا در مورد مرگ یا ادامه زندگی مادرشان که تنها توسط دستگاه تنفس می‌کند، تصمیم بگیرند.
فرمان دوم: خدایان دیگر را عبادت منما
هر کدام از بچه‌های این خانواده به اصطلاح آریستوکرات، دچار مشکل خاص خودشان هستند. پسر کوچک (اسفند) پارانوئیای شدید دارد و قادر به دیدن و درک چیزهایی است که دیگران از آن عاجزند. دختر کوچک خانواده (پریسا) نیز از دانشگاه اخراج شده زیرا عاشق دختر دیگری بوده و می‌خواسته با کارد نامزد دختر را سلاخی کند.
فرمان سوم: روز سبت را یاد کن
سرانجام همه اعضای خانواده دور هم جمع می‌شوند.
فرمان چهارم: پدر و مادر خود را احترام نما!
پریسا عاشق مادرش است، در نتیجه راضی نمی‌شود تا اکسیژن او را قطع کنند و از این رنج رهایی یابد. پریسا از پدر خود بیزار است زیرا او را خیانتکار می‌داند.
فرمان پنجم: قتل مکن!
دختر بزرگ خانواده شوهر خیانتکار‌ش را کشته، همین‌طور کودکش را و مدتی است که کسی از او خبر ندارد. او یک فراری است.
فرمان ششم: ‌زنا مکن!
دختر بزرگ خانواده اقدام به خودفروشی می‌کند، زیرا می‌خواهد از مردها بپرسد چرا به زن‌های خود خیانت می‌کنند.
فرمان هفتم: به همسایه خود شهادت دروغ مده!
چموش، خدمتکار و باغبان پیر ویلا، انگار با گفتن دروغ‌ قصد پنهان کردن رازی را دارد. ظاهرا او همدست کسی است که جسد قربانیانش را به آنجا می‌آورد تا در باغ پشتی، پنهانی دفن کند.
این شخص می‌تواند دختر بزرگ خانواده باشد.
نادر برهانی مرند در نمایش زیر بال فرشتگان، شخصیت‌های خود را چیده است. او قصد داشته تمام بدبختی‌ها، سیاهی‌ها و نفرین‌های زمینی و آسمانی را یک جا جمع کند تا مبادا کورسوی امیدی باقی بماند. در نتیجه نمایش برشی از زندگی نیست بلکه نمایشی از پیش تعیین شده است. در خانواده داستان «زیربال...» همه، تبهکارند. همه ناامیدند. همه سیاهند. پدر قمارباز و زنباره، مادر خانواده را در یک قمار به دست آورده و حالا هم می‌خواهد هرچه زودتر از شر او خلاص شود. دختر بزرگ خانواده‌اش را به قتل رسانده، دختر کوچک درگیر یک عشق نامتعارف، نافرجام و شوم بوده، پسر بزرگ خانواده از جبهه و جنگ، یادگاری‌ای به همراه نیاورده و تنها رانندگی در جاده را بلد است، آن هم به قصد خودکشی. پسر کوچک خانواده از تمام تحصیل و دانش سهمی نبرده الا پریشانی روانی و مریضی روحی و جسمی و دارد می‌میرد. باغ پر از جسد است. دیالوگ بین آدم‌های نمایش پر از فحش و ناسزا است.
خانواده چنان در تباهی فرورفته که شاید جایی برای یک ارتباط انسانی نیست. تنها یک مرگ، آن هم مرگ عزیزترین فرد خانواده یعنی مادر می‌تواند احساسات انسانی آنها را بیدار کند. ارسلان هدیه‌ای برای پریسا آورده، تاریخ تولد پریسا را اسفند به یاد ارسلان آورده، ارسلان کتش را روی برادر می‌اندازد و سرانجام خواهر دست نوازشی بر سر برادر بیمار خود می‌کشد. خواهر بزرگ می‌آید اما دیر می‌آید، مثل همیشه. زمانی که فرشته سیاهپوش مرگ پشت پیانو پوسیده خانه مجلل اشرافی نشسته و قطعه مرگ می‌نوازد.
برهانی مرند در آثار پیشین خود نشان داده به روایت‌های پررنگ، شخصیت‌های ملموس با گذشته‌ای پرفراز نشیب و فضاهای رئالیستی علاقه فراوان دارد. اما در نمایش «زیربال...» می‌خواهد شاعرانگی را نیز اضافه کند. شخصیت‌ها نیز بیشتر نمادین هستند و اطلاعات مستقیم داده می‌شود. او خشونت را نیز چاشنی روابط و فضا کرده است. صحنه آرایی و طراحی اجرایش هم بیشتر به سمت فضاهای نمادین و فراواقعی می‌رود (مصداقش هم برفی است که دورتادور صحنه را پوشانده) و تمام این‌ها، تغییر استراتژی او نسبت به آثار پیشینش است. اما به زعم نگارنده موفقیت آثار پیشین او را ندارد.
به تمام این‌ها، نوع و سبک‌ بازی بازیگرانش را هم اضافه کنید که عجیب ناهماهنگ است. اما نمی‌توان به راحتی از بازی درخشان هومن برق نورد و ایده اجرایی روایت‌مداری (مونتاژ موازی) در پیش بردن دو داستان (در ویلا و در ماشین مرد غریبه) و خلق لحظاتی تغزلی و تاثیر‌گذار در بخش‌هایی از نمایش، گذشت. مخصوصا هومن برق نورد که در تجسم بخشیدن به شخصیت شاعرمسلک و خاص اسفند و لحظاتی بین رویا و واقعیت در کلیت اثر، نقش بسزایی دارد. زیرا وقتی فرشته را می‌بینند، باورش می‌کنیم و همراهش می‌شویم.
چاپ شده در بولتن جشنواره بیست و چهارم تئاتر فجر