نگاهی به نمایش «رویای یک عکس» نوشته و کار مسعود رایگان
سید علی تدین صدوقی: عزیز خاطره است به خاطر اینکه خاطره عزیزه. خاطره هرچه که باشه عزیزه اما در غربت خاطرات رنگ دیگری دارند، رنگ و بوی غریبی، تنهایی و... مسعود رایگان تراژدیای را به تصویر میکشد که تا خودت تجربه نکرده ...
سید علی تدین صدوقی:
عزیز خاطره است به خاطر اینکه خاطره عزیزه. خاطره هرچه که باشه عزیزه اما در غربت خاطرات رنگ دیگری دارند، رنگ و بوی غریبی، تنهایی و...
مسعود رایگان تراژدیای را به تصویر میکشد که تا خودت تجربه نکرده باشی، نمیتوانی عمقش را درک کنی. اما او از مدیوم ذهن عکاس، ماجرا را طوری برای ما تعریف میکند که بتوانیم در عین درک و برقراری ارتباط با نمایش، تراژدی را تاب بیاوریم. او طنزی ظریف را چاشنی اجرا میکند. شخصیتها را طوری پرداخت میکند که در عین سادگی با حضور کوتاه خود درک قابل قبولی از کاراکتر خویش ارایه دهند.
رایگان به دور از هر پیرایه و ادای روشنفکری معمول که این روزها دامنگیر تئاتر ما شده است، تو را به عمق فاجعه نزدیک میکند. او در عین سادگی و با استفاده از عناصر دراماتیک، تئاتری را خلق میکند که میتوانی با آن خودت را نیز ارزیابی کنی. طراحی صحنه ساده و در عین حال کاربردی، استفاده بجا از نورها، حرکات درست و میزانسنهای بجا و همسو با منطق دراماتیک و موسیقیای که در راستای کار گام برمیدارد؛ لایملایت چاپلین و موسیقی فیلم «با من برقص» با بازیگری ریچارد گی.
رایگان در نقش بازیگر دو تیپ را ایفا میکند که هر کدام متفاوت از دیگری است. با استفاده از لهجه شیرین لری، عزیز خاطره را خلق میکند و تو را آرام آرام به فضای نمایش میکشاند. ردپای کارگردان در کار مشهود است و اندیشه او از ابتدای کار خودنمایی میکند. آنجایی که وارد سالن میشوی و علامت WC را پشت در ورودی میبینی، تفاسیر و تصاویر گوناگونی به ذهنت متبادر میشود. ورود و خروجها همه از همین در است. آتلیه همینجاست. تماشاگران از آنجا وارد میشوند و تو این WC را در جای جای کار حس میکنی و در عین حال مشمئز بودن دنیایی که برای خود درست کردهایم. افکاری که داریم و کارهایی که انجام میدهیم. اعمالی که بوی تعفن میدهند، همه از بیهویتی و پسرفت خصایل انسانی حکایت میکنند که دامنگیر ما شده است.
شخصیت زن ماجرا که نقشش را رویا تیموریان بازی میکند نیز به همین منوال. رویا تیموریان یکی از متفاوتترین کارهایش را طی سالهای اخیر انجام داده است و این به مدد شیوه کارگردانی و هدایت آقای رایگان است. او تازه توانسته است رویا تیموریان را دوباره کشف کند. تیموریان نقش زنی را بازی میکند که به خارج آمده تا پس از اقامت، شوهر و بچههایش را به آنجا بیاورد. او خود نیز قربانی حوادث و بلایاست. زنی که در ابتدا حتی نمیتواند خوب حرف بزند، در انتها و از روی اجبار همه چیزش عوض میشود. نامش، مذهبش، هویتش و آنچه که به عنوان ارزش به آن اعتقاد دارد. ایرانیان مهاجر چه کاری میتوانند بکنند جز بیکاری؟ کار سیاه. به عنوان یک زن سر چهارراه ایستادن. رایگان یک سوال اساسی را مطرح میکند، چرا؟ چه کس یا کسانی مقصر هستند، آن هویت گمشده ما کجاست؟ و چگونه باید ان را بازیابیم. شاید با مرور خاطرات گذشته در آن دیار حتی عروسک را نیز باید در ذهنت پنهان نگهداری مبادا روزی یا شبی زیر پلی یا در گذری او را خونآلود و کشته بیابی در آن دیار با تو کاری میکنند که حتی پدرت را وسیلهای برای کسب پول قرار میدهی تا بتوانی چند صباحی را بگذرانی و این همه تلخی را رایگان با چاشنی طنز چه نیکو به خورد تماشاکنانش میدهد. او میداند از کارش چه میخواهد. بدون اینکه به ورطه شعار و شعارزدگی و سیاسی کاری بیفتد در نهایت حرف خویش را میزند و تو را به فکر وا میدارد و مگر کار یک تئاتر چیست. شاید تنها ضعفی که در این اجرا به چشم میآمد زمان آن بود میشد با چند تمهید زمان را کمی تقلیل داد تا ایجاز درکار بیشتر به چشم آید، هرچند که دیگر بازیگران هم بازیشان در جاهایی تصنعی مینمود و به ادا نزدیک میشد. صداسازی، حسی بازیکردن و... موجب شده بود که دیگر بازیگران آنطور که شیوه رایگان میطلبد و خواسته اوست ایفای نقش نکنند. در انتها شخصیتها یک به یک جلو صحنه آمده و عکس میگیرند اینها دیگر آن آدمهای قبلی نیستند انگار میخواهند خود را برای همیشه در ذهن تماشاکنان ثبت کنند. در نهایت آنچه که میماند یک قل دوقل و بازی دروازه و عروس است. چیزی که حالا دیگر چون آن نوشته کف سالن به خاطرهها پیوسته است و لگدکوب تاراج زمان.
چاپ شده در بولتن جشنواره بیست و چهارم تئاتر فجر