در حال بارگذاری ...

گناه کار بودن یا بی گناهی؛ مسأله این نیست!

علی اکبر علیزاد می گوید: «گاهی باید ایستاد و تنها سئوال کرد تئاتر کار کردن چه ارزشی دارد؟ توسل به انواع شیوه های تبلیغاتی که باب شده است، مانند استفاده از جایگاه هنرمندان، برای این که نمایش بفروشد، همگی فقط نشانه نزدیک تر شدن به فضای خودشیفتگی حاد است! من به این گدایی محبت تماشاگر در تئاتر می گویم.»

محسن زمانی و مهرانگیز قهرمانی: نمایشنامه اولئانا (oleanna) نوشته دیوید ممت، یکی از جالب‌ترین و بحث برانگیزترین نمایشنامه‌های این نویسنده در میان تمامی آثارش محسوب می‌شود. نمایشنامه‌ای که روایت‌گر روابط دردسرساز استاد مرد و دانشجوی دختر است، روابطی که منجر به طرح اتهام آزار جنسی می‌شود و این امر علاوه بر این که باعث می‌شود استاد شغل‌اش را از دست بدهد، او را وادار می‌کند در پایان نمایشنامه دانشجویش را در دفتر خود مضروب کند.

داستانی ساده اما با پیچیدگی‌های بسیار. داستانی که زیر پوسته بیرونی خود لایه‌های عمیق برای بررسی دارد، به بیان مسائل بنیادین نهفته در وجوه مختلف انسانی می‌پردازد و نزاعی ابدی را شکل می‌دهد. نزاعی که نمی‌توان در آن کسی را مقصر دانست و حکمی برای آن صادر کرد. بدون شک این نمایش، با رسیدن به صحنه آخر تازه آغاز می‌شود چراکه نگاه‌ و برداشت‌های متفاوتی را برای مخاطب خود ایجاد و پرسش‌های زیادی را برایش مطرح می‌کند.

در نشستی با کارگردان و بازیگران نمایش «اولئانا» درباره این نمایش گفت‌و‌گو کرده‌ایم.

سال 85 این نمایش را اجرا کرده بودید، با گذشت نُه سال مجددا به سراغ آن رفتید، اصولا شما کارهایی را به صحنه میبرید که دغدغه‌ اجرای آنها را داشته باشید، این دغدغه‌ هنوز هم در این اجرا وجود داشت؟

 علی‌اکبر علیزاد: به خاطر ندارم در مدت فعالیتم متنی را کار کرده باشم که آن را  دوست نداشته باشم یا تنها به صرف کار کردن، اثری را به صحنه برده باشم. حتی در مورد کارهایی که با دانشجویانم انجام داده‌ام هم اینگونه نبوده.  به همین علت برایم بسیار اهمیت دارد که چه کار انجام می‌دهم و روی چه نمایشنامه‌ای کار می کنم. انتخاب من نمایشنامه «تارتوف» بود. من و رضا سرور نزدیک به چند ماه روی متن کار کردیم. تا نهایتا به یک شکل قطعی برای اجرا برسیم.  اما در اجرای آن به خاطر رفتارهای زشت دو بازیگر به اصطلاح حرفه‌ای به مشکل برخوردم،  و زمان را از دست دادم، از سوی دیگر برای مردادماه در سالن سمندریان نوبت اجرا داشتم. کارگردانی که هم زمان با من اجرا داشت نیاز به سالن دو سویه داشت و به هیچ عنوان با نوع دیگری از اجرا موافقت نکرد. آن زمان نمایشنامه «اولئانا» در ذهنم بود، اما نه برای اجرا در این برهه زمانی، شاید برای سال بعد. فقط می‌توانستم این کار را به صحنه ببرم کاری که آن را دوست دارم. ایرانشهر هم پذیرفت.

با همان نگاهی که در اجرای قبل داشتید؟

علیزاد: قطعا نه. دیدگاه من نسبت به تئاتر، کارگردانی و بازیگری در طی هشت سال گذشته خیلی تغییر کرده است و تفسیر جدیدی از متن داشتم. زمانی که هشت سال پیش این کار را اجرا کردم  دغدغه‌های فعلی را نداشتم، مثلا قضیه آکادمی و تنفری که میان اساتید و دانشجویان است. برای همین فکر می‌کردم «اولئانا» چگونه می‌تواند بازتاب این شرایط باشد.

این شرایط خوبی نیست که نوبت اجرا داشته باشید، اما کار به دلایلی اجرا نشود و شما مجبور شوید تغییر رویکرد بدهید.

علیزاد: اگر مجبور می‌شدم متنی که دوست ندارم را کار کنم تاسف‌آور بود، اما اینگونه نیست، چون کاری انجام دادم که دوست داشتم.

مجموعه ایرانشهر با اجرای کارهایی که با وجود چهره‌ها به خوبی می‌فروشند شناخته شده است. شما در این سالن با بازیگرانی کار می‌کنید که این‌گونه نیستند و کارتان زرق و برقهای نمایشهای این سالن را ندارد. فکر نمی کنید در زمین اشتباه بازی کردهاید؟

علیزاد: بازیگران من چهره نیستند اما در کار خودشان عالی و به شدت حرفه‌ای‌اند و قطعا بسیار بهتر از بازیگرانی که در حال حاضر چهره محسوب می‌شوند! من در هر سالن دیگری هم که بودم، کار خودم را انجام می‌دادم. اگر تغییر ماهیت یا سبک می‌دادم این حرف درست بود، اما من نمی‌توانم خودم را تغییر بدهم. تطبیق با شرایط تحمیلی از نظر من ریاکاری محض است. کار در ایرانشهر شاید به دلیل توقعات تماشاگر یک مقدار ترسناک باشد، اما فکر کردم باید با آن مواجه شد. با این معیار چنین کاری را انجام دادم. مهم این است که شما به عنوان هنرمند انتخاب کنید و پای انتخابتان بایستید ولو اینکه شکست بخورید. سیاست فعلی تجار هنرمند سیاست پیروزی و موفقیت است. این ترس از شکست است که ما را به خفت کشانده است. همه می‌خواهند موفق باشند و برای این به هر کاری متوسل می‌شوند. 

اولئانا 

مگر شرایط و مدیریت سالن این را به هنرمندان تحمیل نمیکند؟ فکر میکنم یکی از تاثیرگذارترین عوامل در شکل‌گیری این روند، چهرهگرایی ایرانشهر بوده است.

علیزاد: فکر نمی‌کنم در حال حاضر ایرانشهر با جاهای دیگر خیلی فرق کند، چون همه سالن‌ها به این سمت رفته‌اند. این بستگی دارد به اینکه تا چه حد همیشه خودتان هستید و تغییر ماهیت نمی‌دهید. من برای اینکه اینجا کار کنم تحت فشار انتخاب بازیگر نبودم، اما از طرف دوستانم خیلی به من گوشزد شد که باید بازیگرهای دیگری را انتخاب کنم. فکر می‌کنم هنرمندان خودشان در این قضیه مقصرند. اگر کارگردان بگوید با این گروه می‌خواهم کار کنم، سالن به او نه نمی‌گوید. ما در مقام هنرمند یا مدیر سالن باید بدانیم تئاتر مکان تجارت نیست اما چه بخواهیم یا نه تئاتر شده تجارت، و الان همه سالن‌ها از همین الگو پیروی می‌کنند. 

برای رسیدن به نقشها چگونه عمل کردید؟

علیرضا کی‌منش: این نقش برایم چالش‌برانگیز بود، زیرا با همه نقش‌هایی که تاکنون بازی کرده بودم تفاوت داشت، شاید من بیشتر به کار بدنی شناخته شوم، کمتر کسی اعتماد می‌کرد چنین نقشی به من بدهد. نقشی که کاملا دیالوگ‌محور بود. از سوی دیگر باید اضافه وزن پیدا می‌کردم و نزدیک به شش کیلو چاق شدم. آقای علیزاد در طی این مسیر به من کمک زیادی کرد، از او خواسته بودم کوچکترین مواردی را که به نظرش می‌رسد به من بگوید تا آنها را اصلاح کنم. من همیشه روی نقش‌هایی که باید بازی کنم پژوهش می‌کنم، این کار را انجام می‌دهم تا نقاط مشترک خودم با نقش را پیدا کنم. در این نمایش بیشتر طرفدار «جان» هستم. هرچند کارگردان می‌خواست این اتفاق نیفتد و کسی طرفدار شخص خاصی نباشد. اما با دیدن کل اجرا می‌بینم حق بیشتر با استاد است.

خانم سالکی این تجربه برای شما چگونه بود؟

کتایون سالکی: آقای علیزاد به من هم مانند آقای کی‌منش کمک زیادی کردند، او  استاد دانشگاه است و شاید افراد زیادی را می‌شناخت که می‌توانستند جای من نقش «کارول» را بازی کنند اما به من اعتماد کرد. در این نمایش با تمام شدن هر پرده می‌توانید «کارول» را پیدا کنید، فکر می‌کنم متن بدون اینکه بخواهم خودم را به جای خاصی برسانم یا بازی خاصی انجام دهم، آن را در من شکل داد. من در کنش‌های میان «جان» و «کارول» مثل مهره خنثی عمل می‌کردم و تنها سعی می‌کردم خودم را به جایی برسانم که متن  از من می‌خواهد.

در طول تمرینها هم این مسأله نمود داشت و گویی تحت فشار زیادی برای رسیدن به نقش بودید.

سالکی: هر نقش جدیدی بار زیادی را به زندگی بازیگر وارد می‌کند، هر چقدر هم که بازی کرده باشید باز هم فکر می‌کنید این نقش چگونه خواهد بود و چگونه می‌توانید آن را ایفا کنید. برای رسیدن به این شخصیت همه چیز به گونه‌ای پیش می‌رود که گویی خود به خود به طرف آن هدایت می‌شوم، این مسأله این کار را از جانبی سخت‌ می‌کند چون در آدم مقاومت ایجاد می‌شود. دیالوگ‌های «کارول» می‌تواند پرخاش‌گرایانه باشد، وقتی بخواهی آن را تخت بیان کنی، درونت با تو مبارزه می‌کند و این قضیه را سخت‌تر می‌کند، چراکه باید در برابر آنچه درون تو به لحاظ تحلیلی و حسی اتفاق می‌افتد مقاومت کنی.

دیوید ممت به عمد کاری میکند که مخاطبش مدام قضاوت کند و پشت یکی از این آدمها بایستد، اما به یک باره او را پس میزند و در انتها از دختر هیولایی می‌‌سازد و به واسطه اتفاقاتی که در آن زمان وجود داشته، پشت مرد میایستند که نابود میشود.

کی‌منش: به نظرم دختر هیولا نیست، احمق است! با حماقت‌اش باعث می‌شود گروهی بر او تسلط پیدا کنند. «جان» دیالوگی دارد که می‌گوید: «ما نمی‌تونیم قضیه را جور دیگری حل کنیم؟ من فکر می‌کنم این بی‌معنی است.» شاید کار استاد اشتباه بود، اما نباید اینگونه تاوان پس می‌داد.

علیزاد: موقعی که کار می‌کردم طرفدار کسی نبودم، اما هر چقدر جلوتر رفتم بر عکس علی به این نتیجه رسیدم که جان خیلی اشتباه می‌کند، اشتباه بدی می‌کند. تعادل برقرار کردن میان این دو نفر سخت است، من در مورد آنها قضاوت نکردم. واکنش‌های مخاطبان را که می‌بینم به نظر می‌رسد هر دو این شخصیت‌ها به نحوی مقصر و سرکوب شده‌اند. «کارول» شاگرد زرنگی است، او تمام خط مشی‌های استاد را می‌گیرد و بر علیه او به کار می‌برد. تمام نظام‌های فکری‌اش را از هم می‌پاشد، به نظرم این سه پرده مانند بمبی می‌ماند که دختر کار می‌گذارد و به‌ یک باره می‌ترکد و استاد هزار تکه می‌شود. شما ممکن است بگویید که من خوشم آمد یا اینکه نه، اما این کاری است که او انجام می‌دهد.

شما هم حتما طرفدار زن داستان هستید؟

سالکی: نمی‌توانم طرفدار هیچ کدام باشم، هم به «کارول» و هم به «جان» حق می‌دهم. اتفاقات میان آنها تا پرده سه عوض می‌شود، به نظرم این مسأله برای آدم‌هایی که به دیدن کار می‌آیند هم رخ می‌دهد. نمی‌توان میان آن‌ها انتخاب کرد. چون هر دو بازیچه شدند، متعصب‌اند و از قدرت‌شان استفاده می‌کنند.

رولان بارت جملهای دارد که میگوید«فرد، مغلوب قراردادهای اجتماعی و نظام زبان است.» با این جمله می شود متن را تحلیل کرد. اصولا متنهای این نویسنده خیلی با زبان درگیر استاز چه دنیایی باید وارد این متن شد؟ در دنیای ممت اکت و کنشی که ذات درام است به شکل کلاسیک اتفاق نمی‌افتد و همه چیز در دنیای ذهنی و کلمات رخ می‌دهدجملات بریده‌بریده که میتواند فضای مورد نظر را بسازد.

علیزاد: در یک سطح، آن چیزی که مرا وادار کرد به این متن بپردازم مسأله تنفر بود، تنفر نه تنها میان استاد و دانشجو بلکه میان زن و مرد. به نظرم لحظه کلیدی نمایش نه بحث آکادمیک است نه درگیری آنها، لحظه دراماتیک جایی است که استاد از داخل کیف دختر یک سیب در می‌آورد، نمی دانم کسی به آن توجه کرده است یا نه!

چرا این اتفاق میافتد؟

علیزاد: برای اینکه آنها آدم و حوا می‌شوند، نزاع خیلی کلی را بر این اساس می‌توانید شاهد باشید. مسأله گناهکار بودن یکی یا بی‌گناهی دیگری نیست! مسأله وجود نوعی جنگ ازلی است!

اولئانا 1

این صحنهای است که خود شما اضافه کردید؟

علیزاد: بله، تقابل آشکاری در آن لحظه باید به ذهن تماشاگر خطور کند تا آدم و حوا را ببیند. شاید هشت سال پیش فکر می‌کردم بحث آکادمیک مهم است، اما آن رویه کار است و در زیرش تقابل کلی‌تری داریم. زن در مقابل مرد! «کارول» در اجرای گذشته شخصیت پنهان‌کار، موذی و ضعیفی بود؛ او تحت تاثیر دیگران بود و نهایتا بدون اینکه بخواهد تصمیم می‌گرفت: مثل یک عروسک!  در این اجرا سعی کردم تا جایی که امکان دارد به شخصیت دختر قدرت بدهم، قدرتی که خیلی آن را نشان نمی‌دهد، در پرده اول فقط نشسته و نگاه می‌کند، نگاه‌اش ترسناک است. بارها به کتایون گفتم لازم نیست تو کاری انجام بدهی، فقط بنشین و تکان نخور. خوشبختانه چهره کتایون سالکی و آن چیزی که از نظر حسی نشان می‌دهد به این مسأله کمک می‌کند تا بفهمیم دختر شخصیتی لوس و سطحی نیست که بیاید و خیلی سطحی استاد را گول بزند. نشسته و دارد او را خرد می‌کند و هر چه جلوتر می‌رود این اتفاق شدیدتر می‌شود.

لایه دیگری که برایم مهم بود، احساس تنفر است. قبلا محمد جوزی نقش استاد را بازی می‌کرد و لحظه تراژیک پایان را خیلی خوب درمی آورد، وقتی صندلی را بالا می‌برد یکباره از کاری که دارد انجام می‌دهد خشک‌اش می‌زند، صندلی را پایین می‌گذاشت و به این می‌رسید که چقدر اشتباه کرده است. در اجرای فعلی اما استاد در پایان نمایش پشت میز می‌رود و سیگار روشن می‌کند، دختر بلند می‌شود خودش را ‌تکان می‌دهد و می‌گوید: «این درست است». او به چیزی نمی‌رسد اما جنگ ادامه دارد. خیلی جالب است در نقدی خواندم: «نمایش از جایی که تمام می‌شود، آغاز می‌شود.» این اتفاق خوبی است.

درون‌مایه اول یعنی آکادمی مهم نبود، چون الان می‌بینم سرکوب است، اینکه چگونه وقتی کسی تحقیر می‌شود، پاسخی که دریافت می‌کند نفرت است. شما این را خیلی در سطح آکادمی می‌بینید، خوشبختانه علی کی‌منش سنش کم‌ است و این نشان می‌دهد که جان می‌تواند اشتباه کند. آن چیزی که در دانشگاه‌ها نسل جدید به آن جواب می‌دهد، پاسخ عقلانی نیست پاسخ احساسی است، ویران‌کننده است. به نظرم این نمایش در یک سطحی می‌تواند هشداری باشد به کسانی که آموزش می‌دهند و آموزش می‌گیرند و در مورد یکدیگر به شدت قضاوت می‌کنند.

با تحلیل شما مواقفم، انگار این آدمها نمونههای زن و مرد هستیاندهر دو آنیما و آنیموس یک وجودند، به نظرم این درست است.

علیزاد: نمی‌خواستم این موضوع زیاد پررنگ شود. کار این ایهام را به وجود می‌آورد. نقد جایگاه زن و مرد و گنگی پایان این موضوع را برای مخاطب ایجاد می‌کند که نمی‌داند این نزاع تمام شد یا نه؟ نمی‌دانی چه چیزی را تایید می‌کند. یک سطح تحلیل هم مربوط به میزانسن‌ها و صحنه است، که یک مستطیل بزرگ است و مثل میدان جنگ دیده می‌شود، تماشاگر سرش را مدام می‌چرخاند و مجبور است  یک نفر را انتخاب کند!

برای شما چگونه بود؟

کی‌منش: سال‌هاست با آقای علیزاد کار می‌کنم و به اطمینانی متقابل رسیدیم. سعی می‌کنم تحلیل شخصی‌ام را کنار بگذارم، اگر مخالف تحلیل او باشم می‌گذارم درون من بماند و با سئوال و جواب و پیشنهاد به آن نقطه مورد نظر برسم. نقش «کارول» من را عصبانی می‌کرد. زمان آغاز تمرین‌ها حتی یک هفته با هیچ کس حرف نمی‌زدم، از همه بدم می‌آمد. حتی با کتایون سالکی بعد از تمرین نمی‌خواستم حرف بزنم، چون صداش اذیتم می‌کرد. واقعا در صحنه آخر درون من تنفری می‌ماند و جنگ ادامه داشت. من باختم، اما هنوز آن را قبول ندارم.

این خشونت تکان‌دهنده است و نشان میدهد مدام به دنبال بازتولید خشونت‌ایم.

کی‌منش: نمی‌پذیریم که اشتباه کردیم. این شخصیت هم این‌گونه است.

در عین حال آرامش عجیبی در شخصیت زن وجود دارد.

علیزاد: بدترین اتفاق این بود که او مکار جلوه کند. او فردی است که بهره هوش زیادی دارد، شاید دانشجوی موفقی نیست و می‌خواهد حق خودش را بگیرد. تقابل آن با شخصیت استاد این‌گونه است.

سالکی: اعتمادی که میان ما وجود دارد اطمینان دو سویه است، آقای علیزاد می‌داند که چگونه باید من را هدایت کند. تحلیل هایمان مشترک بود، همه اینها در طول تمرینات شکل گرفت. آنها هر دو اشتباه می‌کنند و مشکل این است که اشتباه خود را نمی‌پذیرند، تنها اشتباه دیگری را می‌بینند و این مشکل همه آدم‌هاست.

انتخاب دو سویه بودن سالن در کار شما ذاتی نیست و به دلایلی به آن تحمیل شده است، به واسطه این انتخاب امکاناتی را از خودتان گرفتید، شما عمق میدانی ندارید و همه چیز در نوار طولی اتفاق میافتد. چرا این انتخاب را انجام دادید؟

علیزاد: اگر نمایش یک سویه اجرا می‌شد، شما به عنوان مخاطب خیلی چیزها را از دست می‌دادید. دوست داشتم تماشاگر تصاویر را کات کند، وقتی کاراکتر به سمت دیگری می‌رود نمای دو نفره ببیند، بعد پن کند. این فاصله طولی میان دو کاراکتر جواب داد، من به فاصله در تئاتر علاقمندم، این دو کاراکتر باید شش متر را طی کنند تا به هم برسند، این فاصله معنا دارد، این حداکثر فاصله فیزیکی به معنای حداکثر فاصله ذهنی هم هست. حتی اگر کسی گوشش را بگیرد و دیالوگ‌ها را نشنود به لحاظ تصویری می‌فهمد جنگی دارد اتفاق می‌افتد.

یکی از وجوه تفاوت سینما و تئاتر آن چیزی است که در اختیار تماشاگر میگذاریم و او خودش انتخاب میکند که چه چیزی را ببیند، کارگردان میتواند توجه او را به جایی جلب کندشما این بعد را شکستهاید، مخاطب مانند سینما مجبور است مدام مدیوم و کلوزآپ بگیرد و بسته به ذهن خودش کارگردانی کند.

علیزاد: من خیلی از سینما تاثیر گرفته‌ام. در اینجا چیزی شبیه کات کردن اتفاق می‌افتد. از لحاظ معنایی هم شما باید مدام دست به انتخاب بزنید. شاید این می‌توانست نقش فعالانه‌ای به تماشاگر بدهد.

یکی از مواردی که وجوه غیر رئالیستی را نقض میکند، طراحی صحنه است. شما از وسایلی استفاده کردید که خیلی از آنها را در محیط اطرافمان دیدهایم، اگر به سمت فضای تئاتریتری میرفتید بهتر نبود؟

علیزاد: آنچه که اتفاق می‌افتد ایجاز است. شاید به نظر برسد دفتر استاد دانشگاه باید پر از کتاب باشد. اما حداقل چیزهایی که بتوانید تصور کنید را در صحنه می‌بینید. حتی استاد برای اسباب کشی تنها یک جعبه دارد که کتاب‌هایش را در آن قرار می‌دهد. این محیط رئالیستی هست و نیست.

چند سال از ترجمه نمایشنامه «اولئانا» گذشته است؟ یک مقدار ترجمه انگلیسی نیست؟

علیزاد: اشخاص دیگری هم این را گفتند، اما نمی‌خواهم تغییرش بدهم. ترجمه‌های ممت به فارسی  را دوست ندارم، چون هیچ نشانی از زبان ممت در آنها نیست! متن ممت مشکل است. این مشکل را نمی‌شود به بهای فارسی شدن‌اش حل کرد! من تمام تلاشم را می‌کنم تا در ترجمه خودم را محو کنم به نحوی که سبک نویسنده بروز بیشتری داشته باشد. خب خیلی از مترجمان این کار را دوست ندارند چون به نمایش مهارت خودشان علاقه‌مندند. این بحث به فلسفه ترجمه برمی‌گردد و اینکه چه متنی را می‌خواهید ترجمه کنید، چه چیزهایی به این واسطه از دست می‌رود. عقیده دارم متن با اجرایش رشد می‌کند، واقعا دوست دارم ویراست جدیدی روی آن انجام دهم، تک و توک غلط‌هایی هم دارد که باید درست شود.

یکی از آسیب‌های این مسأله، برای دانشجویان ادبیات نمایشی است. چون این متنها را می‌خوانند و میخواهند اینگونه بنویسندفردی که اینجا بزرگ شده است، هیچ زبانی جز فارسی را بلد نیست، اما فکر می‌کند به این شکل بنویسد.

علیزاد: بله، شاید باید کمی در این مورد تجدید نظر کنم!

سخن آخر؟

علیزاد: واکنش تماشاگران نسبت به کار خوب بوده و این نشان می‌دهد ما بیراه نرفتیم، با اینکه بازیگران چهره و تبلیغات خاصی نداشتیم. از این مسأله خوشحالم، اما اتفاقاتی که در محیط تئاتر می‌افتد ناراحت‌کننده است، توسل به انواع شیوه‌های تبلیغاتی که باب شده است، برای اینکه نمایش بفروشد، چیز زشتی است که در تئاتر باب شده است. خیلی‌ها به من می‌گویند آدم مردم‌گریزی هستی، واقعیت این است که من هر چقدر جلوتر می‌روم به این نتیجه می‌رسم که کسی را برای دیدن کار دعوت نکنم، نمایش را به کسی تقدیم نکنم. از کسی توقع نقد نداشته باشم و فاصله خودم را حفظ کنم. چون اینها ریاکاری محض است. یک جور شلوغ‌کاری است. اینها چیزهایی است که ما به نسل جدید یاد می‌دهیم. من به این گدایی محبت تماشاگر در تئاتر می‌گویم. همه چیز را گدایی می‌کنی، از پول گرفته تا نقد تئاتر. گاهی باید ایستاد و تنها سئوال کرد تئاتر کار کردن چه ارزشی دارد؟

بسیاری از کارگردان‌ها برای تامین هزینههایشان این کارها را انجام میدهند.

علیزاد: این استفاده از شیوه‌های نادرست را توجیه نمی‌کند. ما هم برای تامین هزینه کلی مشکل داریم، بعید می‌دانم سود کنیم اما این موضوع استفاده از این روند را توجیه نمی‌کند. از فلان کارگردان کلی خطابه زیبا در مورد تئاتر می‌شنوید. اما او همانی فردی است که با انواع حیله‌ها بلیت می‌فروشد و به هر روش ناپسندی متوسل می‌شود. او حتما تاجر است. بهتر است بگوید من تاجرم و اسم خودش را هنرمند نگذارد. آن‌وقت با خیال راحت تجارتش را بکند. اگر این‌طور باشد من شخصا می‌گویم او صادق است و می‌خواهد درآمد داشته باشد، اما وقتی در لباس هنرمند این‌ها را می‌گوید، از همه چیز بدتر است.