ما همه نابغهایم!
بهزاد مرتضوی: تصور کنید در حال دیدن نمایشی جدی هستید که فضای آن در خارج از کشور میگذرد و همزمان عدهای بغل گوشتان، کمی آن طرفتر سرگرم نواختن طبل و سنج و هلهله و پایکوبی هستند! حتما میگویید چه احساس دوگانهای! عجب ...
بهزاد مرتضوی:
تصور کنید در حال دیدن نمایشی جدی هستید که فضای آن در خارج از کشور میگذرد و همزمان عدهای بغل گوشتان، کمی آن طرفتر سرگرم نواختن طبل و سنج و هلهله و پایکوبی هستند! حتما میگویید چه احساس دوگانهای! عجب معجونی!
اما این دقیقا تجربهای بود که تماشاگران سانس اول نمایش «رویای یک عکس» کسب کردند. به قول رویا تیموریان: ما همه نابغهایم!
جریان این طور بود که همزمان با اجرای نمایش یادشده در تالار کوچک مجموعه تئاتر شهر که به لحاظ آگوستیک، ضعیفترین سالن این مجموعه محسوب میشود، نمایشهای خیابانی موزیکالی از شهرهای جنوبی کشور در محوطه باز تئاتر شهر، یا بهتر بگویم دقیقا زیر سالن کوچک تئاتر شهر اجرا میشد که در آن تمامی گروه و حتی شاید تماشاگران، همراه با اجرای موسیقی بندری، به دست افشانی و پایکوبی مشغول بودند، تو گویی همین جا و زیر این سالن مجلس عروسی است! شدت این سروصدا به حدی بود که نه تنها تمرکز بازیگران، بلکه توجه تماشاگران را مخدوش کرده بود. نتیجه آن که پس از اتمام نمایش، مسعود رایگان، کارگردان نمایش، تمام دق و دلی خود را با فریاد بر سر در و دیوار اتاق پشت صحنه این نمایش خالی کرد که ساعتی بعد ترکشهای آن به حسین مسافر آستانه اصابت کرد. البته این به غیر از سرزنشهای هنرمندانی بود که شاهد ماجرا بودند. حالا با همه این حرفها ما واقعا نابغه نیستیم!؟
چاپ شده در بولتن جشنواره بیست و چهارم تئاتر فجر