در حال بارگذاری ...

تصویر امر هولناک با چاشنی کمدی

مک دونا متن «ستوان اینیشمور» را قبل از واقعه ۱۱ سپتامبر نگاشته است که حتی در لندن اجازه اجرا پیدا نکرد تا این که بعد از واقعه ۱۱ سپتامبر می بینند حرفی که مک دونا می زند و تصویری که داده است نیاز جهان است و به همین معضلات می پردازد. شاید زمانی که این متن را می نوشت کمی پیش گویانه به نظر می رسید اما الان متاسفانه این امر کاملا طبیعی شده است. الان همه جهان مثل خود متن ناامن شده است

بهاءالدین مرشدی: مارتین مک‌دونا نمایشنامه «ستوان اینیشمور» را نوشته و این روزها حسن معجونی آن را در سالن استاد ناظرزاده کرمانی در تماشاخانه ایرانشهر به صحنه برده است. متنی که تلخ‌خنده‌هایی را به همراه دارد و تماشاگر در سرگردانی میان خندیدن و ترس مدام در رفت‌و‌آمد است. رضا بهبودی یکی از بازیگرانی است که در این نمایش بازی می‌کند. او نقش پدری را ایفا می‌کند که در میانه پدر بودن و نبودن در وضعیت معلق میان ترس و دوست داشتن گیر افتاده است. بازی جذاب رضا بهبودی در این نمایش یکی از حسن‌های این اجرا است. بر همین اساس با او درباره جهان دیدگاهی مک‌دونا و آن‌چه در متن و بازی صورت گرفته، گفت‌وگو کرده‌ایم.

در نمایش «ستوان اینیشمور» یک امر هولناک وجود دارد. این امر هولناک در این نمایشنامه چطور بررسی می‌شود و این وضعیت در جهان مارتین مک‌دونا چطور تفسیر می‌شود؟

آدم‌های جهان مک‌دونا همه از همدیگر می‌ترسند. روابط بین‌شان روابط سالمی نیست. البته از روابط سالم هم نکته دراماتیکی بیرون نمی‌آید. ما نیاز داریم که به قصه‌مان وجوه دراماتیک ببخشیم، منتها این وجوه دراماتیک در جهان مک‌دونا از وحشت بین آدم‌ها و روابط مخدوش‌شان آب می‌خورد. برای مثال اگر در جهان هارولد پینتر، آدم‌ها از بیرون می‌ترسند و به خانه پناه می‌برند، در دنیای مک‌دونا آدم‌ها بیش‌تر از همدیگر می‌ترسند. چه پناه به خانه ببرند، چه خودشان را مشغول به کارهای کشوری و خارج از خانه بکنند. مک‌دونا یک جمله‌ای در متن پیشنهاد داده که در خانه این‌ها نصب شود و در آخر هم کاراکترها به آن اشاره می‌کنند که می‌گویند هیچ جا خانه خود آدم نمی‌شود. این هم واژگونگی همان معناست. یعنی مثل هر چیز دیگری که مک‌دونا آن را مسخره می‌کند و شیطنت به خرج می‌دهد و به چالش می‌کشد می‌گوید کدام خانه واقعا وجود دارد که آدم داخلش آسوده باشد یا پاهایش را به راحتی دراز کند و امنیت خاطر داشته باشد. این توسعه جهان ترس و وحشتی که جهان پینتر دارد، در جهان مک‌دونا این تفاوت و جذابیت را به وجود آورده که ما آدم‌ها را بیشتر نزدیک به خودمان ببینیم و بهتر، راحت‌تر و صریح‌تر آن‌ها را درک کنیم. ما همه‌مان ترس را به عنوان یک عاطفه بسیار قدیمی از دیرباز تجربه کرده‌ایم. چه پیشینیان‌مان در کره زمین، چه در امور روزمره این تجربه را با خودمان داریم. ما این ترس را خوب می‌شناسیم. از ترس‌های دم دستی روزانه تا ترس‌های جدی‌تر در روابط، عواطف و زندگی کاری و اجتماعی‌مان در ما وجود دارد. بنابراین این یک حس تجربه شده است. همین شباهت مک‌دونا با کارهای پینتر و جاهایی که این دو با هم تفاوت پیدا می‌کنند باعث می‌شود که کارهای مک‌دونا سویه‌های اجتماعی نیز پیدا کند و تبدیل به بیانیه‌ای علیه شرایط امروز جهان شود.

شما از شرایط امروز جهان حرف می‌زنید. این شرایط چقدر برای مک‌دونا اهمیت پیدا کرده و چقدر متنش را به واقعیت بیرونی نزدیک می‌کند؟

مک‌دونا مثل هر هنرمندی از یک ـ به قول مهدی اخوان‌ثالث ـ شعور نبوت برخوردار است. منظور از شعور نبوت فهم پیرامون و پیش‌بینی و پیش‌گویی مسایل آدمی است. مک‌دونا متن «ستوان اینیشمور» را قبل از واقعه 11 سپتامبر نگاشته است که حتی در لندن اجازه اجرا پیدا نکرد تا این‌که بعد از واقعه 11 سپتامبر می‌بینند حرفی که مک‌دونا می‌زند و تصویری که داده است نیاز جهان است و به همین معضلات می‌پردازد. شاید زمانی که این متن را می‌نوشت کمی پیش‌گویانه به نظر می‌رسید اما الان متاسفانه این امر کاملا طبیعی شده است. الان همه جهان مثل خود متن ناامن شده است. یک گربه‌ای در یکی از ایالت‌های دورافتاده ایرلند کشته می‌شود و در سطح کشور همه چیز به هم می‌ریزد و یک عده تروریست به جان هم می‌افتند و دمار از روزگار خودشان و دیگران در می‌آورند. این نشان می‌دهد که دنیای معاصر ما بیش از پیش به گفت‌وگو، همدلی و شناخت تفاوت‌ها و اهمیت دادن به جزییات و نه در سایه یک ایدئولوژی کلان به سر بردن، نیاز دارد. این ویژگی‌ها متن او را همچنان معاصر نگه داشته و جذاب کرده است.[:sotitr1:]

در این نمایش، گروتسک عجیبی وجود دارد. این گروتسکی که در نمایشنامه هست چه کمکی به ساختار درام نمایش «ستوان اینیشمور» کرده است؟

در نقاشی، ادبیات یا ادبیات دراماتیک، گروتسک ابزاری است که هنرمند از آن بهره می‌برد تا حرفی بزند که صرفا در حیطه کمدی یا تراژدی نمی‌تواند آن را بیان کند. به قول فردریش دورنمات که می‌گوید چون من یک نویسنده پیرامونی‌ام و در مرکز نیستم ـ منظور مرکز نمایشنامه آمریکایی است ـ بنابراین باید سراغ سوژه‌های جهان‌شمول بروم و زندگی کلی‌تر و بشری‌تر را آشکار کنم. به نظر من مک‌دونا هم همین کار را می‌کند. مولفه‌های ایرلندی در آثارش وجود دارد اما توانسته آن‌ها را طوری رقم بزند که آثارش جهان‌شمول باشد و بشود آن را اجرا کرد. این مساله این امکان را به او می‌دهد که به سراغ هر قصه‌ای می‌رود به نحوی آن را پردازش می‌کند که امر هولناک خودش را با چاشنی کمدی عرضه می‌کند. منظورم این نیست که کمدی از امر هولناک جدا گفته شود. در گروتسک این‌ها توامان هستند. یعنی این وضعیت هم‌زمان هم هولناک و هم خنده‌دار است. در اجرا این‌ها با هم هستند اما در تئوری و نظریه می‌توان آن‌ها را جدا کرد. در لحظه و اجرا و صحنه این‌ها از همدیگر تفکیک‌پذیر نیستند. خنده تماشاگر در این‌جا خنده‌ای عصبی است و خنده‌ای از سر این نوع کمدی نیست که زیر پای کسی موز بگذاریم و طرف زمین بخورد و ما بخندیم. این یک کمدی است که در دل وضعیت هولناک نهفته است که از راه طبیعی کردن رخداد‌ها حاصل می‌شود. این‌که می‌بینیم چقدر راحت و طبیعی و معمولی شده آدم‌ها از چیزهایی حرف می‌زنند که هولناک است یا دست به اعمالی می‌زنند که می‌تواند هولناک باشد.

شما در این نمایش نقش یک پدر را بازی کرده‌اید که کاملا ساختارهای عاطفی‌اش با آن چیزی که از پدرانگی می‌شناسیم متفاوت است و در ذهن پارادوکس ایجاد می‌کند. بازی کردن این پدر برای شما چه ویژگی‌ای داشت؟

خیلی جذاب است. نمی‌دانم چقدر درست و موفق عمل می‌کنم اما واقعیت این است که مک‌دونا کاراکترهای جذابی دارد. اما من خیلی به روانشناسی کاراکترها فکر نمی‌کنم گو این‌که اگر هم فکر کنم در حیطه اجرا آن‌ها را کنار می‌گذارم. به این معنا که بیش‌تر به نیاز در لحظه خود کاراکتر فکر می‌کنم. به این معنا که این پدر گربه‌ای را که به او سپرده‌اند از دست داده است. با شناختی که از پسرش دارد عاطفه‌ی ترسش بروز می‌کند. وقتی این ترس بر اساس آن‌چه در جهان مک‌دونا وجود دارد بروز پیدا می‌کند موجب به وجود آمدن رفتارهایی برای کاراکتر می‌شود که بحث مرگ و زندگی است. در بحث مرگ و زندگی چون روابط براساس ترس و وحشت بین آدم‌ها تعریف شده اولین چیزی که در کاراکترها از جمله کاراکتر پدر می‌بینیم این است که سعی می‌کند زنده بماند و بر همین اساس دیگری را متهم کند. این‌جا دیگر مهم نیست که یکی پسرش است و یکی دوست و همسایه‌اش است بلکه می‌خواهد زنده بماند، بنابراین کلاه خودش را می‌چسبد. گو این‌که مبانی شخصیت‌پردازی برای این نقش لحاظ شده است اما خیلی مهم نیست. از جمله این‌که از بین گفت‌وگوی پدر با دیوید می‌فهمیم که او هم خشونت‌گرا است و مادر خودش را هم کتک می‌زده. این زمینه‌های شخصیتی هم در متن چیده شده است اما مساله عمده اتفاقاتی است که در لحظه شکل می‌گیرد و تصمیم‌هایی که آدم‌ها به خاطر ترس از همدیگر می‌گیرند و واکنش نشان می‌دهند. 




مطالب مرتبط