به یاد مهین اسکویی
مهین اسکویی تولد: ۱۳۰۹ وفات: ۱۳۸۴ «مهین اسکویی» از دهه ۲۰ به کارگردانی و بازیگری نمایش پرداخت و از ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۷ در خارج از کشور مشغول فراگیری سیستم استانیسلاوسکی بود. او را نخستین کارگردان زن ایرانی میدانند. او که از اعضای گروه ...
مهین اسکویی
تولد: 1309
وفات: 1384
«مهین اسکویی» از دهه 20 به کارگردانی و بازیگری نمایش پرداخت و از 1330 تا 1337 در خارج از کشور مشغول فراگیری سیستم استانیسلاوسکی بود. او را نخستین کارگردان زن ایرانی میدانند.
او که از اعضای گروه تئاتر «آناهیتا» بود، در پرونده کاری خود برگردان روسی به فارسی آثار استانیسلاوسکی درباره روشهای آموزش بازیگری و کارگردانی یعنی کتابهای «کار هنرپیشه روی خود در جریان تئاتر»، «کار هنرپیشه روی نقش» و «کار هنرپیشه روی خود در جریان تجسم» را دارد.
همچنین ترجمه نمایشنامههای تانیا (آرلوزف)، شبهای سپید (داستایفسکی)، گرگها و برهها و صاعقه (آستروفسکی)، کالسکه زرین (پروسپر مریمه)، صاحب میهمانخانه (گلدونی)، در اعماق، ییلاقنشینان و فرزندان خورشید (ماکسیم گورکی)، سه خواهر، خرس و خواستگاری (آنتوان چخوف) در کارنامه او به چشم میخورد.
از اسکویی ترجمه مقالههای «تسلط در کار و به انجام رساندن کار» (استانیسلاوسکی)، «کارگردانی یعنی چه؟» (گارجوکو)، «فصلهایی از تاریخ تئاتر جهان» (ماکوفسکی) و اخلاق آرتیستیک (استانیسلاوسکی) منتشر شده است.
بهاره برهانی
بازیگر صحنه مردگان اما نه از یاد رفتگان
سودابه اسکویی، دختر مهین و مصطفی اسکویی همکلاسم بود. من و او اغلب با هم یا اتودهای بازیگری میزدیم یا در مورد شیوههای بازیگری گفتوگو میکردیم.
هر دو معترض بودیم و میدانستیم که برخی از استادان ما وقت را تلف میکنند و کلاس را به گلایه از این و آن یا طرح موضوعاتی که ربطی به بازیگری نداشت هدر میدهند. پس هر دو به دنبال راهحلی بودیم که بیشتر بیاموزیم و خود را از شر کلاسهای بیفایده دانشکده خلاص کنیم. یک بار هر دو به خانه مهین اسکویی رفتیم. خانم اسکویی مثل ملکهها به همه دستور میداد و همه را از بالا نگاه میکرد. صدای پرطنینی داشت. او حق داشت که مثل ملکهها رفتار کند. صدای رسا، حرکات موزون، نگاه نافذ و دانش بازیگری این حق را به او که شاگرد زاوادسکی و همشاگرد گروتفسکی بود، میداد که ما دو جوان را چندان جدی نگیرد. اما پس از گذشت یک ساعت، رفتار او مهربانانهتر شد و چنان صمیمیت پایداری میان ما شکل گرفت که تا اوج گرفتن بیماری مهلک این بانوی هنرمند ادامه داشت. او از من و سودابه دعوت کرد که با حضور جمعی دیگر از علاقهمندان، اتودهای کتاب «کار بازیگر روی خود» استانیسلاوسکی را انجام دهیم و او با صحت، دقت و حساسیت بیشتری آثار مکتب ناتورالیسم را ترجمه کند. بعدها هم در موارد مختلف از مصاحبت و گفتوگو با او بسیار آموختم. اما به تدریج پی بردم که این بانوی عزیز خود را در محدوده خاصی از زمان گرفتار کرده است. البته شرایط کار و فعالیت او هم فراهم نشد.
چه کسی را خطاب میکرد؟ از چه کسی یا کسانی ناراضی بود؟ کدام تندر و کدام صاعقه در ذهن و جان و روح او به صدا درآمده بود، نمیدانم. هرچه بود ملکه تئاتر پیر میشد. توانش را از دست میداد و گویا به او نهیب زده میشد که نه! دیگر بازی تمام شده است. اما او با مرگ نیز جنگید. بر سر مرگ نعره زد و با سماجت روی صندلی چرخدار، مشتاقان بازیگری را آموزش داد.
مرگ از او و از همه ما زورمندتر است و حتما وقتی که به سوی او رفته به او گفته است: «ای بانو تئاتر آناهیتا! ای کارگردان صاعقه آستروسکی! ای بازیگر خرس و خواستگاری چخوف! ای آموزگار و دوست مهدی فتحی! ای همسر سابق مصطفی اسکویی! ای ملکه پیر و رنجور و بیمار تئاتر ایران! بیا... نوبتت فرا رسیده است. باید صحنه را ترک کنی و پا به صحنه مردگان، اما نه از یاد رفتگان بگذاری. بیا!»
چاپ شده در بولتن جشنواره بیست و چهارم تئاتر فجر