در حال بارگذاری ...
...

یادداشتی بر عادل‌ها و جاده‌ها

عبدالرضا فریدزاده: وقتی متن نمایشی بزرگ و مهم است، برای اجرای آن چه باید کرد؟ ... دو نمونه را از همین جشنواره برمی‌گزینیم تا پاسخی برای این پرسش بیابیم: ۱ـ نمایشنامه عادل‌ها نوشته آلبرکامو: صحنه نمایش، تعبیر کارگردان است ...

عبدالرضا فریدزاده:
وقتی متن نمایشی بزرگ و مهم است، برای اجرای آن چه باید کرد؟ ... دو نمونه را از همین جشنواره برمی‌گزینیم تا پاسخی برای این پرسش بیابیم:
1ـ نمایشنامه عادل‌ها نوشته آلبرکامو: صحنه نمایش، تعبیر کارگردان است از اتاقی که محل فعالیت و بمب‌سازی یک گروه انقلابی است که گرچه مشرف به خیابان است ـ و خیابان فضای پایین صحنه ـ شبیه یک مخفیگاه زیرزمینی است به شکل و شمایل یک غار وسیع. کف صحنه تماماً از کفش‌هایی پاره، مردانه و زنانه، پوشیده شده که این هم تعبیر کارگردان از تلاش و دوندگی‌های گروه انقلابی به حساب می‌آید. بعداً همین فضا سلول انفرادی زندان می‌شود که با «تی» کشیدن یک زندانی‏، کفش‌های پاره از وسط آن کنار می‌رود و فضایی کوچک‌تر ایجاد می‌کند اما بازی در سراسر صحنه دنگال انجام می‌شود، پس طراحی صحنه، به موقعیت و مکان جواب نمی‌دهد.
قرار است در بازی‌ها، حس‌های نهفته و حالات و درونیات اشخاص بازی با حرکت و فیگور و استیل درشت‌نمایی شوند که می‌شوند و از این اندازه هم فراتر رفته به حرکات آکروباتیک می‌رسند. برای دستیابی به این نوع بازی، بازیگران بارها نفس و انرژی کم می‌آورند.
کامو یک فیلسوف است و متنش انباشته است از کلمات قصار تحلیلی و تئوریک اجتماعی ـ فلسفی ـ سیاسی، یعنی ـ اگر کاموئیست‌ها عصبانی نشوند ـ شعاری که هم برای او طبیعی است و هم در زمان و شرایط خودش این‌گونه دیالوگ‌ها خوب جواب می‌داده‌اند. دکور و بازی‌ها از درون متن منتزع و منفصل شده‌اند و به علاوه دیالوگ‌ها همزمان هم بیان می‌شوند و هم تعبیر که یکی‌شان اضافه است و در این شیوه انتخابی، آن یکی، دیالوگ است (ساده گفته باشیم: خیلی از دیالوگ‌ها می‌توانستند حذف شوند و تعبیر و تصویر عملی جای‌شان را بگیرد) چنین است که فضای عینی نمایش، قادر به القای فضای حسی خود نیست و نشانه‌های بصری در دکور و رفتار بازیگران (بیشتر در دومی که مثل اولی ایستا و قابل پیش‌بینی نیست) مخل تمرکز تماشاگر بر متن و رویدادها و موقعیت‌ها و ساختار اشخاص و مفاهیمش می‌شوند.
2ـ نمایشنامه (در اصل فیلمنامه) جاده اثر فدریکو فلینی: پیش از ورود به سالن، متنی حاوی تعاریف و تمجیدات مطبوعات و منتقدین آلمانی در اختیار تماشاگر قرار می‌گیرد تا او دچار پیش‌داوری شود که چه اثر عظیم و مهمی را خواهد دید. اما در سالن، جز یک فقره بازی خوب (جلزومینا) چیز دندان‌گیری نصیب تماشاگر نمی‌شود. چیز خاصی از طراحی و میزانسن وجود ندارد. حتی بازیگر سامپوتا نه در حس و ابعاد درونی و نه در فیزیک، مناسب این نقش نیست و نبود تناسب فیزیکی میان دو بازیگر اصلی فیلم فلینی که به خاطر آن طی فیلم ریزنقشی و ظرافت و معصومیت جلزومینا شدیداً تو را با او همدرد و همدل می‌کند و در پایان هم کشف عشق و احساس خام و ابتدایی اما عمیق و دل‌ کوچک و حساس آن هیکل ناساز و رفتار بدوی آنتونی کوئین ده چندان دگرگونت می‌کند، در اینجا وجود ندارد. علاوه بر این که اجرا در دام طراحی صحنه ثابت و ایستای خود افتاده و در بیان موقعیت‌های مختلف لکنت شدید دارد. نمای قسمت عقب کامیون سامپوتا اندازه‌ای نامتناسب دارد و اگر فیلم را ندیده باشی نمی‌فهمی این چیست با آن رنگ تندش در آن مرکزیت اصلی دید.
کارگردان برای این سفر جشنواره‌ای‌اش در تعداد بازیگر هم صرفه‌جویی کرده و دو بازیگر دیگرش هر یک دو نقش بازی می‌کنند که کاملاً تابلو است و بی‌حرمتی به تماشاگر و هیچ ضرورتی هم جز همان آشنایی کارگردان با مقوله اقتصاد برای آن وجود ندارد! و اگر همین است آن کارگردان و آن نمایشی که مطبوعات و منتقدین آلمانی تعریفشان را کرده‌اند، ناچاریم بپرسیم شأن آن منتقدین و مطبوعات در آنجا چقدر اجل است؟!
و سرانجام پس از کلی توی پوز ذهن فضول و نقاد خود زدن و هشدار مکرر به او دادن برای جمع کردن حواسش در راستای قضاوت بی‌غرض و مرض، پاسخی برای پرسش خود که وقتی متن، بزرگ و مهم است باید برای اجرا با آن چه کرد، از درون این دو نمونه پیدا نمی‌کنی و هرگز هرگز هرگز پیشنهاد بازخوانی و بازنویسی هم (آخ تو را به خدا نه ... نه ...!!) از آن رقمش که در تئاتر ما رایج شده جرأت نمی‌کنی داشته باشی!
چاپ شده در بولتن جشنواره بیست و چهارم