در نمایش" نان و بازی ها" شما به تماشای رویایی جادویی نشستهاید که اعماق وجودتان را لبریز از حسی نوستالژیک میکند.
در نمایش" نان و بازی ها" شما به تماشای رویایی جادویی نشستهاید که اعماق وجودتان را لبریز از حسی نوستالژیک میکند.
امین عظیمی:
ارواح نیاکان ما جایی میان هزارتوی زمان جا ماندهاند. نشستهاند میان تصویری که از گذشته میآید. نشستهاند و خیال میکنند به تصویری که ما را به جهان آنان میبرد. به لحظهای از زیستن که ثبت میشود. عکسها ، تمنای غریب انسان برای دستیابی به جاودانگیاند. و عکاس کسی است که پردهدار این جهان گذشته است. ثانیهای، سالی، قرنی که گذشته است. هر بار که مرورش میکنی زنده میشود و با خود میبردت به تمام سرزمین و انسانی که بود. و آنگونه که او در کار ثبت لحظه است جادوی گشایش و احضار نیز بر دستان او میگذرد. او به خانهی خاطراتش بازگشته است. دوربینش را به سوی گسترهای بیمنظره نشانده و این بار تصویر ی از سایههای نیاکانش را بیدار میکند.
در نمایش" نان و بازی ها" شما به تماشای رویایی جادویی نشستهاید که اعماق وجودتان را لبریز از حسی نوستالژیک میکند. برای عکاس ِ– راوی - این نمایش ، فضای خالی و دیوارهای سفید این خانه همچون تصویری است که سوژههای انسانیاش در غیاب به سر می برند. جهانی به مثابه اتاقی خالی، خاموش گرفته در هالههایی که همواره حضور دارند. هر غیاب در بطن خویش آبستن حضوری است. برای مرد عکاس و پسرش بازی حضور و غیاب، جان بخشیدن به سایههایی است که از پس دیوارها بیرون میآیند و بازی جاودان زندگی را بازگو میکنند. " نان " در این روایت به نشانهای چند بعدی بدل میگردد که امکان تاویلهای فلسفی و مذهبی فراوانی را به مخاطبینش می دهد اما ساخت و کار اثر ذهن تماشاگر را هر چه بیشتر به سمت "خوانش ارجحی" سوق میدهد که " زندگی" محور آن است مفهوم زیستن با تمامی پیچیدگیها و بازی هایش مرز میان جهان مردگان و زندگان است. ارواح کسانی هستند که امکان شرکت جستن در بازی زندگی از آنها گرفته شده است و زندگان هنوز شریک در افسون این بازیاند.
اجرا
کوبش ناگهانی موسیقی. دریچه ای در انتهای صحنه گشوده میشود و مردی با شنل سیاه بلندی روی زمین قِل میخورد و بیرون میآید. و بعدتر دری گشوده میشود. مردانی که همچون پیکری واحد در یکدیگر در آمیختهاند. مرد با عصایش آنها را زنده میکند و به حرکت وامیدارد. تجلی مرگ گون این کاراکتر در سراسر نمایش ادامه مییابد. او است که مردگان را به حرکت وا میدارد و انگار که آنها را در چنبرهی قدرت خویش اسیرکرده باشد، همواره نان – زیستن- را از آنها دریغ میکند. جدال بر سر تصاحب نان از منظری دیگر نوعی تلاش برای تصاحب جوهر وجودی حیات به شمار میآید. مرد شنل پوش همچون نیرویی قهرآمیز همواره در کمین نشسته است تا دست مردان دیگر را از داشتن آن کوتاه کند. هر یک از این کاراکترها در بعدی دیگر به عنوان عناصری تصویر ساز مورد استفاده قرار میگیرند و با توجه به ضرورت و کیفیت بصری اثر در جای جای صحنه حضور پیدا میکنند. به یاد بیاورید صحنهای را که همسر عکاس از میان دیوار بیرون میآید و مردها تن خود را همچون پلی در زیر پاهای زن سامان میدهند.
رویکرد اجرایی اثر در خلق تصاویر و ایجاد تاثیر ناخودآگاه از طریق ترکیب آن با موسیقی متمرکز گردیده است. از اینرو چینش نشانهها که در هالهای از استعاره و نماد پردازی قرار دارد به نوعی شاعرانگی روی صحنه جان میبخشد. شعری که در آن بازیگران با حرکات و ژستهای کنترل شدهی خویش تلاش میکنند از طریق زبان بدن و ریتم اسلوموشن آن تصویری جادویی از ارواح را به نمایش بگذارند.
نشانههایی که از روایت مرد عکاس در اثر حضور دارد با تقابل او و مرد شنل پوش وارد مرحلهی تازهای میشود. در صحنهای او روی میز میرود و با مرد شنل پوش جدال می کند گویی او با مرگ میستیزد تا بار دیگر امکان در کنار همسرش بودن را به او بدهد و یا شاید نان را به آنها بازگرداند. و اینگونه است که مرد عکاس نیز به سرزمین ارواح قدم میگذارد و پشت دیوار خانهاش مدفون میشود. به یاد بیاورید ترکیب صحنهای را که در آن مرد شنل پوش دوربین عکاسی و صندلی عکاس را زیر پارچهای سیاه مدفون میکند و همزمان دریچهی دیوار گذاشته می شود. مرد شنل پوش با بردن عکاس به جهان ارواح و جمع کردن دوربین او به نوعی حلقهی روایت عکاس را به پایان می رساند. در صحنهی بعد این پسر عکاس است که با گرفتن نان از مرد لَنگی که ویلون در دست دارد به شکلی استعاری زندگی را در آغوش میکشد ، آن را میبوسد و از صحنه خارج میشود. او به زندگی باز میگردد چرا که نان – زیستن- را دستان خویش گرفته است.
رویای یک عکس
گذر از جهان چنین اثری تجربهای فراموش ناشدنی است. تماشای نمایش" نان و بازیها " به شیرینی و غرابت همراهی با رویایی است که آرام میخلد و ناخودآگاه تماشاگرانش را نوازش میدهد. ترکیب تصاویر با موسیقیهای فضاساز بویژه هماهنگی ریتم حرکات و ژستهای بازیگران با ریتم موسیقی بر جذابیت این نمایش افزوده است. آنچه بر صحنه روایت میشود داستانی ساده با زبانی همه فهم است چرا که تمامی بار روایت بر مبنای حرکات به شدت کنترل شدهی اعضای بدن، استفادهی نمادین از نشانههای بصری و نیز ایجاد فضایی رویایی سامان یافته است.
رویایی که هر عکسی در پس خویش دارد همچون سفری است که آدمی را به سرزمین درگذشتگانش میبرد و عکاس در این میان ما را به رویاهایی میبرد که در حافظه تصویری ما خاموشی گزیدهاند.