گفت وگو با شهرام حقیقت دوست، به بهانه بازی در نمایش «سعادت لرزان مردمان تیره روز»
روایتی تلخ با یک قاشق عسل

شهرام حقیقت دوست این روزها نقشی کوتاه اما تاثیرگذار را در نمایش «سعادت لرزان مردمان تیره روز» به کارگردانی محسن علیخانی بازی می کند. متنی از علیرضا نادری که در نوزدهمین جشنواره تئاتر فجر توانست در ۹ بخش نامزد دریافت جایزه بشود و ۵ جایزه را هم به خودش اختصاص دهد. در بازتولید این نمایش تنها بازیگری که تغییر کرد احمد مهران فر بود که جای او را شهرام حقیقت دوست گرفت. در این گفت وگو حقیقت دوست از این تغییرات و نقشی که در این نمایش بازی کرده است می گوید
شما در اجرای پیشین «سعادت لرزان مردمان تیرهروز» حضور نداشتید و به عنوان یک بازیگر تازه، وارد این مجموعه شدید. بازی کردن در کنار بازیگرهایی که یکبار دیگر این نمایش را به صحنه برده بودند چگونه بود؟
تجربه سختتری برای بازیگر است. چون این اتفاق پیشتر با یک بازیگر شکل گرفته است. این کار گروهی است که در بده و بستانهای کار گروهی در کنار هم خیلی از لحظهها به وجود میآید. طبیعی است بازیگری که این تعامل را با بازیگرهای دیگر داشته و از گروه جدا میشود، توازن و هماهنگی و ریتم صحنه به هم میریزد. تا زمانی که یک بازیگر جدید وارد شود و خودش را با کار وفق دهد. اما این کار برای من تجربه دلنشینی بود. چون همه بچههایی که در کار بازی میکنند بچههای حرفهای این کار هستند. من طبق صحبتهایی که روزهای اول با محسن علیخانی داشتم قرار بر این شد که تلاش کنم این نقش را از نگاه خودم و با فکر و مسیری که خودم میخواهم شکل بدهم. محسن هم از همان زاویه به نقش نگاه میکرد. چون من نه کار را قبلا دیده بودم و نه فیلم اجرای قبلی را تماشا کرده بودم. برای من این نقش از نقطه صفر شروع شد. سختی این کار به دوش بازیگرهای جدید بود که باید خودشان را با نقش «کله» جدید هماهنگ کنند. این اتفاق خیلی حرفهای و در کمال آرامش انجام شد.
بالاخره پیشزمینه ذهنی هم درباره این نقش که پیشتر بازی شده بود وجود داشته است. این تعامل چطور شکل گرفت؟
تحلیلی که درباره این نقش وجود دارد یکی است. در برخورد با یک نقش معمولا برداشتهای کلیای که از نمایشنامه دریافت میکنیم یک جور است. خیلی در تحلیل کاراکترهای نمایش دچار تضاد نیستیم. خیلی سر راست نمایشنامه و کاراکتر به شما میگوید که چطور باید با آن برخورد کنید. من بحثم بحث رنگآمیزی هر شخصیت است که هر بازیگر با خودش یک رنگ به صحنه میآورد. دریافتهای تحلیلی یکی است. محسن علیخانی شاید همان چیزهایی که درباره این نقش به بازیگر قبلی گفته باشد به من هم گفته باشد اما این تحلیلها از فیلتر بازیگری و رنگآمیزی بازیگر رد میشود. حرفم این است که گروه با این رنگ مشکلی نداشتند چون پایه تحلیل یکی بود.
برداشتی که من درباره نقش شما دارم این است که این نقش شخصیتی است که فضای نمایش را دچار تغییر میکند و نظام ساختاری متن را عوض میکند و ماجرا را تغییر میدهد. این شخصیت از دید شما به عنوان بازیگر، درباره یک نقش کلیدی که در یک آن میآید و میرود چطور است؟
یکی از دلایلی که من این نقش را انتخاب کردم این بود که یک لحظه کلیدی در نمایشنامه ایجاد میکند و یک چرخش اساسی در نمایش به وجود میآورد و از صحنه خارج میشود. به نظر من با اینکه نقشی کوتاه است یک نقش وزندار در این نمایشنامه محسوب میشود. دلیل دیگری که من دوست داشتم این نقش را بازی کنم این بود که بارها و بارها اسم این نمایش را از دوستانم شنیده بودم. «سعادت لرزان مردمان تیرهروز» جزو نمایشهایی بود که در ذهن همکارهای ما مانده بود. من این کار را ندیده بودم. تیم بازیگرها را میشناختم و برای همهشان احترام قائلم و همهشان را دوست دارم و آنها را به عنوان بازیگر قبول دارم. محسن علیخانی هم کارگردانی است که سالها ایران نبوده اما من همیشه نام او را به عنوان یک آدم باهوش در عرصه کارگردانی تئاتر شنیده بودم و دوست داشتم این کار را با او داشته باشم. به اضافه متن علیرضا نادری که عنصر مهمی در انتخاب من بود. همهمان میدانیم که آدمهای قلم به دست و خوش قلم در کشور ما تعدادشان به اندازه انگشتهای دو دست نمیرسد و علیرضا نادری یکی از این آدمهاست و به هر حال تمام این المانها و شاخصهها باعث شد که من وارد این گروه بشوم و با این گروه همکاری کنم.
نگاه خودتان به عنوان بازیگر به همین متنی که نویسندهاش جزو معدود نویسندگان خوب است چیست، «سعادت لرزان...» چه چیزی در خودش دارد که شما را جذب میکند، آیا به لحاظ مضمون هم شما را مجاب میکند؟
بله، اما صادقانه اگر بگویم این است که این مساله برای من در مرحله دوم و سوم است. نه اینکه بگویم مضمون نمایش یا ساختار نوشتاری یک نمایش برای من اهمیت نداشته باشد. در وهله اول در نگاه به کار اگر قلاب متن و گروه به من گیر کند میدانم که دارم انتخاب درستی میکنم. الان تنها چیزی که میتوانم درباره «سعادت لرزان...» بگویم این است که این متن را علیرضا نادری نوشته است و او جزو نویسندههایی است که دوستش دارم. این آدم اینقدر خوش قلم مینویسد، طراحی میکند و تصویرسازی دارد که من شاید اگر جایی با نگاه و نشانه متن هم به صورت شخصی و سلیقهای مشکل داشته باشم، اینقدر آن نگاه را در یک بستر دلنشین رنگآمیزی شده در اختیار من قرار میدهد که مرا اذیت نمیکند. مضاف بر اینکه این نمایش اصلا اینطور نبود. به عنوان مثال این را گفتم. درست است که این نمایش سیاه است و لحظههای تلخی دارد ولی خود نمایش تلخی ندارد. نمایش مثل خاطره روزهای سخت همه آدمهایی است که شاید در همین سالها میشناسیم. شاید ناراحتمان کند اما نمایش ما را دچار افسردگی نمیکند. نمایشنامه شاید یک قصه تلخ و سیاه را روایت میکند اما روایتش روایت سیاهگونهای نیست.
اگر بخواهیم در حوزه آسیبهای بازیگری نگاه کنیم همین سیاه بودن چقدر ممکن است روی ذهن و روان بازیگر تاثیر بگذارد؟
حقیقتا جوابی که همکارانم به این سوال میدهند مرا قانع نکرده که تحت تاثیر این فضا روح و روانم افسرده میشود. لااقل برای من این اتفاق نمیافتد. در متنهایی که بهم سپرده میشود تمام توان و انرژیام را میگذارم اما ممکن است از نظر جسمی خسته شده باشم و بعضی وقتها هم به لحاظ روحی خسته شده باشم اما تاثیری که روی بخشی از روان و شخصیت من گذاشته باشد برایم اتفاق نیفتاده است. فکر میکنم بازی کردن یک کاراکتر مثل نگاه کردن یک فیلم است. اگر فیلمی میبینید که در آن لحظه از آن تاثیر میگیرید و اشک میریزید یا از ته دل میخندید لحظهای مفرح و متاثر به وجود میآید که این لحظه را تا ابد با خودتان ندارید. بازیگری هم همین است. شما نقشی را بازی میکنید و ممکن است همانجا گریه کنید و بخندید اما با خودتان حمل نمیکنید که بگویید این نقش بخشی از روح مرا با خودش کنده و برده است.
شما از رنگآمیزی متن حرف زدید. این مساله در متن علیرضا نادری چطور اتفاق میافتد؟
منظورم شاعرانگی این متن است. اگر قرار باشد تلخترین لحظه یک نمایش را به علیرضا نادری بدهیم که او بنویسد این تلخی را با یک قاشق عسل همراه میکند و به ما میدهد. او اینقدر شاعرانه مینویسد که ما شیرینی را میچشیم و تلخیاش را میپذیریم.
گفت و گو: بهاءالدین مرشدی