باد، کلاه ما را کجا خواهد برد؟
کتایون حسینزاده فرهنگ ما برگرفته از سنتهای ما است، برگرفته از افکار ما، اندیشه ما، مذهب ما، اعتقاد ما، نگرش ما و به طور کلی، لحظه به لحظه زندگی اکنون، گذشته و آینده ما. بازنمود فرهنگ هر ملتی میتواند در عوامل مختلفی ...
کتایون حسینزاده
فرهنگ ما برگرفته از سنتهای ما است، برگرفته از افکار ما، اندیشه ما، مذهب ما، اعتقاد ما، نگرش ما و به طور کلی، لحظه به لحظه زندگی اکنون، گذشته و آینده ما.
بازنمود فرهنگ هر ملتی میتواند در عوامل مختلفی ظهور پیدا کند، از قبیل هنر، ادبیات، سیاست، اقتصاد و... هر یک از این عوامل میتوانند به عناصر کوچکتری تقسیم شوند، مانند هنر که به نقاشی، مجسمهسازی، موسیقی، سینما، تئاتر و ...
تئاتر یکی از عوامل سازنده فرهنگ هر ملتی است. هنری است که ریشههایش در تاریخ، به پیش از تکلم بشر میرسد. شاید به زمانی که یک انسان برای نشان دادن نفرتش از دیگری دندانهای خود را نشان داد و انسانی دیگر برای نشان دادن عشقش، دست روی قلب خود گذاشت، از شادی حضور خدا، رقصید و برای سپاس از او سر به سوی آسمان برد.
تئاتر هنر نفس به نفس است، رو در روست، انسانی با انسان دیگر سخن می گوید. پس اگر انتقال فرهنگی صورت گیرد، بیواسطه است، خالص و یکرویه است. و از این نظر تئاتر هنری است حساس و ظریف و مورد توجه سیاست و سیاستگذاران هر کشوری. زیرا این هنر، خوشبختانه یا بدبختانه، در طی تاریخ مجبور به ایفای نقشهای دیگری به جز آنچه خود میخواسته شده است و در بسیاری از موارد برای سیاستگذاری آن کشور، یا در خلاف آن عمل کرده است. این بسته به فرهنگ هر ملتی است که بتواند چطور از آن استفاده کند.
تئاتر در کشور ما پیشینه چندان درخشانی ندارد، اینجا از تئاتر سخن میگوییم، نه از نمایش به طور عام. تئاتر با تمامی خصوصیات تکنیکی و چهارچوبها و قراردادهای جهانیاش. زیرا نیاز فرهنگی آن خیلی کمتر از هنرهای دیگر احساس شده و چه بسا بیشتر هم مورد کم لطفی قرار گرفته است.
پس از انقلاب اسلامی ایران، تئاتر هم مانند بسیاری دیگر از برنامههای فرهنگی و هنری، به دلایل شرایط خاص اجتماعی دچار رکود شد، مرزهای ایران با کشورهای دیگر اگر نه بگوییم بسته، که راه عبورش به باریکی مو شد. این هنر در خودش ماند و اگر رشدی کرد و به جایی رسید به دست نخبهگانی بود که به قول معروف خاک صحنه خوردند و مرارتها کشیدند و کاری کردند و چیزی یاد دیگران دادند.
تا اینکه کمکم این هنر بینالمللی توانست راه به کشورهای دیگر بیابد و از چند گروه خارجی برای اجرای نمایش به ایران دعوت کند و بده بستانهای معمول آغاز شد. این اتفاق خوبی بود، هنرمندان میتوانستند، هم در کشور خود و هم در کشورهای دیگر با انواع و شیوههای تئاتری آشنا شوند، بیاموزند و الهام بگیرند و این اتفاق میتوانست خوبتر هم باشد، اگر معیارهای درستی برای نظم دادن به آن در نظر گرفته میشد.
رفتن به خارج از کشور، برای ایرانیها یک رویا محسوب میشد و این رویا اگر واقعیت مییافت، ارزش هر کاری را داشت. مهم رفتن به خارج بود، کجا؟ چه اثری؟ به چه منظوری این کار انجام میگرفت؟ چه اهمیتی داشت؟ مهم آن بود که قرعه به نام کدام برنده خوشبخت لاتاری میافتاد تا بتواند به رویاهای دست نیافته خود تحقق بخشد.
مرکز هنرهای نمایشی خود تصمیم میگرفت (خودش و احتمالاً ملاحظاتش) که به کدام کشور، چه گروهی و با چه کاری برود. کمکم هر کشوری به نام گروه یا افرادی ثبت شد، آلمان به نام فلان گروه، ایتالیا برای دیگری، یونان برای آن یکی و خلاصه کشورها بین دوستان تقسیم شد و خوشبختانه همه به نون و نوایی رسیدند. میماندند دیگرانی که احتمالاً هیچ «ملاحظاتی» از آنها حمایت نمیکرد و الاً چه اهمیت داشت بودن یا نبودن آنها برای تئاتر این مملکت و یا کشورهای دیگر؟! تا بوده همین بوده.
تا اینکه در یکی دو سال گذشته، مرکز هنرهای نمایشی اعلام کرد، از این به بعد هر گروه نمایشی که بتواند خودش با کشورهای دیگر ارتباطی پیدا کند و توافق آنها را برای اجرای کار، کسب کند، مرکز هم خود را موظف میداند از آنها حمایت کند و این امری بود، بسیار پسندیده و عادلانه و به حق. که حال چقدر به اجرا درآمده و چقدر مرکز هنرهای نمایشی توانسته است بر سر قول خود بایستد، باید از آنانی پرسید که اقدام به این کار کردهاند و جواب خود را گرفتهاند.
پس گروه ها به دو دسته تقسیم شدند، یکی آنان که «ملاحظات» داشتند و یکی آنان که «بیملاحظات» بودند و میبایست خودشان به هر جان کندنی بود، گلیمشان را از آب بیرون بکشند تا بتوانند بروند «خارج». مهم هم همین است؛ «خارج» رفتن. غیر از این است؟
حال این خارج رفتنها، چقدر توانسته است به بهبود وضع بیسامان تئاتر ما کمک کند؟ چقدر توانسته است غنای تئاتر ایران را در کشورهای دیگر بنمایاند؟ چقدر توانسته است از آنها تاثیر بگیرد؟ خدا عالم است.
اگر جسته و گریخته اتفاقی افتاده، بسته به همان نمایش خاصی بوده که در آن زمان به جایی رفته و اعتباری کسب کرده. این اتفاقات بیدنباله رها شدهاند. هیچ برنامهای درازمدت، یا با سیاستگذاری خاص و هدف بلندمدت انجام نگرفته است.
مرکز هنرهای نمایشی کم کم به شکل یک آژانس مسافرتی تبدیل شده که تورهایی را به سراسر دنیا میفرستد، حال هر کسی به چه منظوری میرود و برای چه میرود، پای خودشان. مهم آن است که افراد راضی باشند که خدا را شکر هستند. باقی دیگر مهم نیست. فردا چه خواهد شد، به آن کسی مربوط است که فردا خواهد آمد، ما همین امروز را میچسبیم.
هر چند باید گفت این عدم سیاستگذاری بلندمدت و با هدف، در همه زمینههای فرهنگی هنری ما به چشم میخورد، به هر شکل و در هر جا. حال آنکه ما کلیه امکانات به روز فرهنگی را داریم. به راحتی میتوانیم، این انتقال را انجام دهیم.
همانطور که گفتیم این هنر، هنر نفس به نفس است، تأثیرش بیواسطه و مستقیم است، رو در رو است. یکی از بهترین راهها برای شناساندن ایران و ایرانی به جهان است، اگر برنامهای پشتش باشد، باری به هر جهت و دیمی نباشد و خلاصه آنکه هدفمند باشد.
کافی است بنشینیم عملکرد این چند ساله سفرهای خارجی را به درستی، ارزیابی کنیم تا حاصل کار به دستمان بیاید. اگر به جای این همه قیل و قال و خرج و مخارج، امکاناتی همهگانی فراهم میکردیم، بیشتر برای آموزش، آیا کاربرد بیشتری نمیداشت؟ هم میآموختیم و هم آموزش میدادیم.
در این چند ساله چه مقدار کلاس آموزشی در داخل و خارج از کشور برگزار شد؟ با چند دانشگاه و کالج تخصصی تئاتر مذاکرهای برای رد و بدل هنرجو صورت گرفت؟ نگاه کنیم ببینیم، آنچه ده سال پیش در رابطه با این سفرهای خارجی صورت گرفته، اکنون چه تأثیری به جای گذاشته است و در نظر داشته باشیم کاری که اکنون انجام میشود، ده سال دیگر چه اثری بر تئاتر ما خواهد داشت؟
آیا وقت آن نرسیده که به این وضعیت سر و سامان بدهیم؟ به آینده بیشتر بیاندیشیم و کمی دلسوزانهتر عمل کنیم؟ آدمها میآیند و میروند، اما صحنه همیشه باقی است. ما برای آینده چه خواهیم داشت؟ قانونی، برنامهای؟ چرا این آدمها هستند که باید سرنوشت یک جریان هنری را تغییر دهند. چرا در پی ثبوت نیستیم؟ تا کی نگران آن باشیم که آیا مدیر جدید رابطه خوبی با ما دارد یا نه؟ اگر همه چیز طبق برنامههای بلندمدت و بیتغییر انجام میگرفت، چه اهمیت داشت که چه کسی میآید و چه کسی میرود، همه چیز روال خود را داشت و معیارها ثابت باقی میماند.
این شاید از آن رو باشد که ما هنرمندها هم خود را همیشه به جریان باد سهمناک و کشندهای دادهایم که اطرافمان میوزد و میگذریم هر کجا میخواهد ما را با خود ببرد. فقط کلاه ما را نبرد، همین برایمان بس است. خدا را شکر.
چاپ شده در بولتن جشنواره بیست و چهارم