تأملی بر نمایش «+حقوق»
شهروندان به بردگی خود مشغولند
عظیمی در نمایش «+حقوق»، تلاش کرده تا وجه رنج آور این موقعیت از یادرفته، اما همیشگی و عنصر خردکننده و پریشان ساز این موقعیت پوچ در زندگی جمعی و فردی را، در میزانسنی تازه بین مخاطب و نمایشگر بازآفرینی کند و احتمالاً قلمرو متن را به سطحی گسترده تر از آن چه خود متن مدعی آن است، گسترش دهد. این بیشتر تجربه قلمرو میزانسن این موقعیت است تا مضامین و مفاهیم آن.
علیرضا نراقی: یکی از کارکردهای معنابخش تئاتر، حتی شاید بتوان گفت مهمترین کارکرد و اصلیترین عنصر معنابخش آن، همواره این بوده است که به بیرون از خود اشاره کند. یعنی «تئاتر خوب» در فرایند تجربه شدن خود، بینشی نسبت به واقعیت ایجاد میکند تا شناخت تازهای از آن واقعیت برای تماشاگر (و حتی نمایشگر) به وجود بیاورد. اگر در تئاتر گذشته این بینش شکلی تعریف شده داشت و روی صحنهای دور از تماشاگر ایجاد میشد و البته به لحاظ حسی و تأثیرپذیری عاطفی، تماشاگر را غرق در خود میکرد، در تئاتر معاصر به شیوههای مختلف این نظام تأثیر و تأثر تئاتری، شکسته شد. در تئاتر دیگر میان تماشاگر و اثر، موقعیتهای مختلفی مفروض و تجربه میشد که فراتر از مواجهه نمایش دادن و تماشا کردن و استحاله در یک عاطفه مشترک بود. جوهره این تجربیات، فعال کردن تماشاگر برای تأثیری بیشتر از تأثیر عاطفی صرف بهشمار میآمد. پالایش عاطفی و تأثیر احساسی نمایش، امری بود که با جنبشها و دگرگونیهای سیاسی، علمی و اجتماعی (یعنی اغلب غیر زیباشناختی) معاصر، تئاتریها را راضی نمیکرد و بنابراین آنها شروع به تحریک تماشاگر، نه برای تأثیرپذیری فردی و پالایش حسی، بلکه شناخت سیاسی و کنش اجتماعی کردند.
آنچه در این میان اهمیت یافت دریافت بیشتر و دقیقتر تماشاگر از تجربهای بود که روی صحنه رخ میداد. این دریافت مضاعف، نه از طریق یگانگی حسی و احساس شفقت و نزدیکی به قهرمان نمایش، بلکه از طریق درک واقعی و انتقادی رنج او و موقعیتی که در آن قرار داشت میسر میشد. درام در این تحول، به نوعی از محدوده خود فراتر رفت تا در جریانهای پر آشوب و تحولات پر دامنه جهان جایگاهی ویژه پیدا کند، جایگاهی که پس از قرنها به جای پالایش حسی برای آرامش عاطفی و هیجانی به دنبال عقلانیت انتقادی در نمایشِ پوچی وضع موجود و آگاهی برای عملی خلاف آن بود.
نمایش «+حقوق» که بر اساس متن «اضافه حقوق» ژرژ پرک نویسنده فرانسوی و به کارگردانی امین عظیمی در پلتفرم داربست گالری محسن اجرا میشود، نمایشی است که در همین راستا در قالب دگرگونی رابطه مخاطب - نمایشگر هویت پیدا میکند. یعنی نمایش اولین و مهمترین وجه تمایز خود را برای اینکه در میان نمایشهای تکرار شونده تئاتر ایران، نشاندار شود، رابطه خود با تماشاگر قرار میدهد و این رابطه، رابطهای از جنس تجربه موقعیتهای دراماتیک و سنتها و رسوم آن در اجرای تئاتر نیست، حتی در پی آگاهی ذهنی صرف هم نیست، بلکه بیشتر رابطهای از جنس بازآگاهی، باز روایت و باز تجربه عملی تماشاگر از موقعیتی پیش پاافتاده است، که درست است که به سبب تکرار و روزمرگی، پیش پاافتاده فرض میشود، اما تأثیراتش در زندگی افراد چیزی متفاوت از تأثیر بردهداری و تحقیر زیردست در زندگی بردگان و زیردستان نیست. آنچه متن نمایش در پی بازآفرینی اتفاقاً منطقی آن بر اساس قاعده احتمالات ریاضی است، آن عنصر نابودکننده و ویرانگری است که به سبب تکرار زندگی در نکبت کارمندی و سلسله مراتب قدرت در آن، به عنوان بخشی جداییناپذیر و ناگزیر از زندگی پنداشته میشود و در چشم آنکه در آن زندگی میکند ناگزیر مینماید.
بازنمایی چنین موقعیتی، اساساً تنها راه دریافت وجوه ضد انسانی آن است. عظیمی تلاش کرده تا وجه رنجآور این موقعیت از یادرفته، اما همیشگی و عنصر خردکننده و پریشانساز این موقعیت پوچ در زندگی جمعی و فردی را، در میزانسنی تازه بین مخاطب و نمایشگر بازآفرینی کند و احتمالاً قلمرو متن را به سطحی گستردهتر از آنچه خود متن مدعی آن است، گسترش دهد. این بیشتر تجربه قلمرو میزانسن این موقعیت است تا مضامین و مفاهیم آن.
صحنه نمایش عظیمی به مانند دالانی است که یک کارمند برای گرفتن اضافه حقوق و طی کردن مسیر پیشرفت در حوزه کاریاش باید از آن عبور کند. اما این دالان بیشتر از پیشروی، نوعی درجا زدن و سکون در عین حرکت و رنج حرکت است. ما به عنوان تماشاگر در حالی که با یک نوار زرد رنگ از صحنه جدا شدهایم، همراه با راویان موقعیت و کسانی که موقعیتهای احتمالی و نتایج آن موقعیتهای احتمالی را در لباس کارمند برای ما روایت میکنند، از صحنهای به صحنه دیگر حرکت میکنیم و انگار رنج سردرگمی و کلافگی درونی فردی در پی گذر از لایههای مختلف بروکراسی را در بدن خود تجربه میکنیم. نکته مهم تجربه نمایش «+حقوق» برای تماشاگر همین است. تجربه بودن در میزانسن امری که توسط نمایشگران روایت میشود. این در حالی است که نمایش به طور مرسوم میشود با تسامح گفت که در روندی معکوس حرکت میکند، یعنی بازیگران رنج را در بدن خود بازآفرینی میکنند و ما از طریق دیدن آن رنج با آنها همدل میشویم و این تجربه را زبانی –البته به شرطی که نمایش خوبی باشد - در قالب روایت آن به بیرون از سالن تئاتر میبریم. این موقعیت، نمایش عظیمی را متفاوت میکند چرا که در مسیر و روندی متفاوت از دوری و نزدیکی تماشاگر و نمایشگران قرار میگیرد. نمایش هم بسیار نزدیک است، هم بسیار ملموس، و این نزدیکی و لمس شدن را اتفاقاً از طریق معکوس خود، یعنی فاصلهگذاری ایجاد میکند. بازیگران بدون ایجاد فضای حسی روایت میکنند و تماشاگران رنج میکشند و این شاید یکی از تأثیرگذارترین انواع آشناییزدایی از یک موقعیت پیش پاافتاده، بازشناخت آن و دگرگونی نگاه درباره آن باشد. سلوکی که تئاتر عمیقاً چیزی جز آن نیست و هر تئاتر ارزشمندی در نهایت در پی ایجاد آشناییزدایی، شناختی دوباره و در بهترین شرایط دگرگونی در فهم (و شاید عمل در) یک موقعیت باشد.
نمایش «+حقوق» در مجموع میتواند کوتاهتر از آنچه هست باشد، چرا که آنچه مورد نظرش است تا در تماشاگر ایجاد کند، در زمانی فشردهتر هم رخ خواهد داد و بنابراین الزامی در مدت نمایش طولانی نیست. بدیهی است که کارگردان وقتی میتواند در زمانی کوتاهتر به تأثیر مورد نظر خود برسد، الزامی وجود ندارد که نمایش را کوتاهتر نکند. جوهره پسادراماتیک نمایشنامه امکان فشردهتر کردن نمایش را به عظیمی داده است.
نکته دیگری که در مورد نمایش عظیمی باید گفت این است که در هر حال آنچه در نمایش عنصر و دغدغهای اساسی است، موقعیتی عام و همهگیر است. موقعیتی که عامه مردم با آن درگیر هستند و در نمایش به شکلی قابل فهم روایت میشود. با وجود این «+حقوق» با فاصله عاطفی و روند متفاوتاش که از تماشاگر حرکت و تأمل میطلبد و اجازه راحتطلبی به او نمیدهد، اثری است که مخاطب خاص و محدودی را جذب میکند، اما با این وجود موقعیتی عام و همهگیر را نشان میدهد. پس دریغی اساسی در مورد آن وجود دارد، مبنی بر اینکه باید این نمایش را آدمهای معمولی ببینند. باید کارمندها این نمایش را ببینند. باید آدمهایی خالی شده به سبب شئ شدن، کلافه از برده بودن آن را ببینند، آدمهایی که دلیل کلافگی و انفجار عصبی خود را نمیدانند، و «+حقوق» نمایش یکی از مهمترین دلایل این حالات است. نمایشی که دارد امکان خودآگاهی به یک موقعیت همهگیر را در گوشهای دنج از شهر نمایش میدهد، در حالی که شهروندان آن شهر به بردگی خود مشغولند.
امروز به هیچ وجه نمیتوان میان این دو گونه ارتباط تئاتری و تأثیراتی که در پی هر کدام از آنها میآید، داوری کرد. تئاتری که پالایش حسی و عاطفی را مدنظر دارد از آن جهت که به اصلاح و ترمیم در ساحت عواطف و هیجانات میپردازد به همان اندازه میتواند سازنده یا مخرب باشد که نمایشهایی که به دنبال تأثیر منطقی هستند. از یک سو از حقانیت و سازنده بودن هیچ یک از این دوگونه تأثیر نمیتوان به تمامی دفاع کرد. تئاتر میتواند در پالایش روان پوچ و بیکارکرد باشد (مانند خیلی از نمایشهای سرگرمکنندهای که عواطف را به دست ابتذال سطحی و عقبمانده نگه میدارند) یا در ساحت تحریک اجتماعی و عقلانی، راهزنی کند و به سمت باطل هدایت کند (محتوا و رویکردِ شناختی نمایشنامههای آموزشی برشت چگونه میتواند در درست بودن، مورد توافق همه و دفاع تمامی عقلا و منتقدان باشد). از سوی دیگر با توجه به کشف اهمیت احساسات و عواطف در ساخت انسان و کلیت جامعه و حتی تئوری تقدم فرهنگ به معنای درون انسان، بر بیرون او و تقدم اصلاح درونی فرد در ساحت عواطف و باورها و ارادهها بر اصلاح رفتار او، یعنی ساحت رفتار و اموری همچون سیاست، اقتصاد و جامعه، دیگر نمیتوان به سادگی تئاتری که فاصلهگذاری میکند و بیشتر از تأثیر عاطفی به دنبال آگاهی اجتماعی و تأثیر سیاسی است را بر صندلی شوکت و فخر تئاتر نشاند